اُکالیپتوس

جنگل بولونی

شنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۹، ۰۱:۳۸ ب.ظ

هلن از همان ابتدا جور عجیبی ست. دافعه دارد انگار. پوشیده در لباس تیره ی سرتاسری با چشمانی غمگین که ابدا حس همدلی را برنمی اگیزد.همراه ژاک از مهمانی شبانه بیرون می ایند. همراه، از او می خواهد که فراموش کند. حتما چیزی هست برای فراموش کردن. ژاک از هلن می خواهد که ژان را فراموش کند اما ژان در همان شب منتظر هلن است. گفتگو می کنند از همه چیز. هلن ارام است. خونسرد و بیتفاوت . این خونسردی  وقتی آینس و مادرش را در جنگل بولونی ملاقات می کند هم  با خود دارد. جنگل بولونی جایی است برای گردش برای قدم زدن برای گفتگو کردن ادمها. آینس برخلاف هلن سرتاپا هیجان است. سرتاپا شور و شیرینی که از چشمهایش بیرون میریزد . رقاصه است. رقص را دوست دارد اما رقاصه بودن را نه. از سر اجبار این کار را میکند. و هلن پس از فهمیدن این موضوع است که تصمیم میگیرد به آینس زیبا کمک کند. در ظاهر کمک میکند اما درواقع جوری پنهانی روانه اش میکند به سمت و سوی ژان. اولش فکر میکنیم. قصد خلاص شدن از دست ژان را دارد اما کم کم همه چیز روشن میشود. چیزی که آینس باهوش هم دانسته اما ناخود گآه گرفتار شده و راه خلاص شدن را پیدا نمی کند. هلن مکار است مکار و بی چشم و رو برخلاف چشمهایی که محال است فکر کنی زیبا نیستند. او به همجنس خودش هم رحم نمی کند. هر چند زندگی راه خودش را میرود.


خانوم های جنگل بولونی _ 1945


۹۹/۱۱/۰۴
آفاق آبیان

برسون

سینما

فیلم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی