اُکالیپتوس

۱۱ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

میتسومورا شمشیر زن قهاریست که همراه همسرش همیشه در سفر است. این که نمیتواند یک جا بند شود ریشه در اخلاق و رفتار او دارد. بسیار مهربان است. مهربان و بخشنده. همه ی درآمدش از طریق مبارزه هایی ست که در مسیر سفر انجام میدهد. مبارزاتی برای پول. پولهایی برای کمک به دیگران.

همین خصلتش باعث میشود حالا که به خاطر باران سیل آسا در مسافرخانه محقر ماندگار شده اند به فکر افراد آنجا باشد. ادمهایی غالبا از طبقات پایین تر که باران  گرفتارشان کرده و یک جورهایی انها را به جان هم انداخته. میتسومورا پولهایش را خرج میکند و در عوض آرامش و شادی رابه مهمانخانه سرازیر میکند. همه خوشحالند. همه از سامورایی خوشرو تمجید و تشکر می کنند. خوشحالی دیگران آن دو را هم خوشحال می کند. هم میتسومورا  و هم همسرش را که بسیار مطیع است. مطیع و صبور و البته بسیار عاقل.  درایتش جلوتر که میرویم نمایان میشود.     

 ارباب منطقه در جستجوی استادی شمشیر زن برای آموزش سربازانش است. آوازه ی مهارت میتسومورا به ارباب هم رسیده و او برای محک زدن مرد، مسابقاتی ترتیب میدهد . سامورایی مهربان در تمامی مبارزات قویا برنده است و البته که در تمامی آنها از سر رأفت به رقیبش مهربانی می کندحتی به خود ارباب. همه ی مسئله این است که سخاوت پس از برنده شدن قلب بازنده را جریحه دار می کند. این چیزی ست که باعث شده او هیچ جا در هیچ شغلی ماندگار نباشد.

 و حالا که ارباب برای حفظ غرور خود کیسه ای پول برای میتسومورا فرستاده تا خرج سفرش کند و دست به مبارزه برای پول نزند که این عین بی آبرویی و ننگ برای سامورایی هاست،  همسر مطیع و آرامِ  اوست که کیسه را پس می فرستد و پاسخ فرستادگان را می دهد. رک و راست با زبان مهربان خودش.


نام فیلم: پس از باران - 2000

       


۰ نظر ۲۸ دی ۹۹ ، ۰۹:۰۲
آفاق آبیان

چه بخواهی چه نخواهی بوجود می اید. ذره ذره. آرام آرام. ریشه می دواند در پوست و گوشت و رگ و خون. یک مدلش این گونه است. فرقی نمی کند شاندرای رنگین پوست باشد، مهاجر در کشوری بیگانه که برای فراهم کردن خرج تحصیل سرایداری کند. یا جوانکی متوسط الحال که دست روزگار میراث خاله را برایش برجا نهاده و رفته  به خانه ی موروثی تا در یکی از طبقاتش ساکن شود.

آقای  کینگزکی  عاشق نواختن است و  همین طور درس دادن پبانو به کوچکترها. بزرگتر ها اما زیاد  دور و برش نیستند.  آدمی میانه احوال و معمولی. نه آنقدر قوی و جاه طلب است که به فکر کنسرت های بزرگتر و نشان دادن خود در لایه های بالاتر باشد ونه بیکاره و بیعاره که دست روی دست بگذارد و هیچ کار نکند. حدِ خود ش است. هم خود خودش هم توی خودش. اما حالا این شاندرا است که او را از لاک سرسختش، بیرون اورده. این طرف و انطرف خانه می چرخد، جارو می کشد، گردگیری می کند، میشوید، پهن می کند و البته در اتاق اختصاصی خودش در طبقه همکف هم درس می خواند هم آشپزی می کند و هم گاهی اهنگ گوش می دهد و همین هاست که جوانک را آرام آرام بیدار میکند تا پا پیش بگذارد. اولش کاغذی است با یک علامت سوال، همراه موسیقی بعدش یک شاخه ی گل همراه موسیقی و اخریش انگشتر زمرد نشان  همراه موسیقی. بی موسیقی انگار ماجرایشان چیزی کم دارد. با نوای ان است که حلقه محاصره تنگتر میشود

 شاندرا کلافه است. کم نکشیده از دست آن  پسرک همکلاسیش که اگرچه دوست خوبی ستف اما چیزهای بیشتر می خواهد. حالا این صاحبخانه ی سمج  هم اضافه شده. توجه، مهربانی، بدون کلمه ای حرف. شاندرا سکوت را میشکند. که اینها برای چیست؟پاسخ فقط یک چیز است برای دوست داشتن.

 فایده ای ندارد چون شاندرا شوهرش را می خواهد. معلم جوانی که در کشورشان اسیر شده. جنگ اگر ادمها را خفه نکند، فراری شان می دهد. شاندرا مهاجرت کرده. همسرش اما اسیرشده و مفقود است و کینگزکی از متاهل بودن او بیخبر بوده و این همه چیز را تغییر می دهد. نه حس درونی مرد را بلکه نحوه واکنشش راکه پر است از ادب و انسانیت. بزرگی آدمها به داد و قال بیرونیشان نیست.

فیلمی که پوسترش و نامش مرا یاد هتل رو اندا می انداخت.ان یکی فیلمی پر از خشونت و جنایت در آفریقا . این یکی اما مملو از حس و احساس. بماند که سراغ فیلمهای برتولوچی هم نمیروم. اما بالاخره  هر چیزی طلمسش یک روز هست که شکسته میشود و امروز طلسم در محاصره یرتولوچی پودر شد به هوا رفت.

نام فیلم: در محاصره-1999


 

۰ نظر ۲۳ دی ۹۹ ، ۱۰:۰۱
آفاق آبیان

(( ... به انها نباید فضیلتهای ناچیز بلکه باید فضیلتهای بزرگ را اموخت. نه صرفه جویی را که سخاوت را و بی تفاوتی نسبت به پول را. نه احتیاط را که شهامت و حقیر شمردن خطر را. نه زیرکی را که صراحت و عشق به واقعیت را. نه سیاست بازی را که عشق به هم نوع و فداکاری را. نه آرزوی توفیق راکه آرزوی بودن و دانستن را. ))


 نام کتاب: فضیلت های ناچیز - ناتالیا گینز بورگ




۰ نظر ۲۱ دی ۹۹ ، ۱۱:۰۲
آفاق آبیان

کمتر کسی ست که اهل کتاب و کتابخوانی باشد و مومو و مادام رزای زندگی در پیش رو را نشناسد. من اما تلاشم برای خواندن این کتابِ رومن گاری یا امیل آژار، ناموفق از آب درامده. تا انجا که یادم می اید نثر نوشتاری کتاب به شدت برایم دافعه داشت اگر چه که همان موقع هم میدانستم روح داستان است که ان را ایجاب میکند و درضمن نباید زود قضاوت کرد و اندکی صبر میتواند نتیجه بهتری همراه داشته باشد اما خواندن کتاب را به فردا و پس فردا حواله کردم. فردا و پس فردایی که هنوز نیامده و البته خوشحالم که این نتیجه را به فیلمش تعمیم ندادم.

 هرچند نمیدانم فیلم چقدر به قصه اصلی وفادار است اما انگار که نمیشود موموی باهوش و مادام رزا را دوست نداشت. یا  ان پیرمردی که دکتر است و سرپرستی مومو در اصل بر عهده ی او بوده . حتی ان همسایه طبقه پایین مادام رزا که تغییر جنسیت داده و پسر کوچولویش را برای نگهداری به مادام رزا می سپارد و به مومو هم اهمیت میدهد، بر خلاف نقش های این مدلی در سایر فیلمها نه تنها در باور مخاطب به راحتی می نشیند بلکه در دلش هم جا باز می کند.  ان مغازه دارِ دوست مادام رزا هم که دیگر جای خودش را برایمان دارد.

 جایی خواندم که سوفیا لورن با بازی در این نقش از ان وقار و شأن افسانه ایش دور شده _ نقل به مضمون _  معنای این حرف را نمی دانم.  انتظار چه طور مادام رزایی را میشد داشت؟! باید کتاب را بخوانم.


نام فیلم: زندگی در پیش رو - 2020




۰ نظر ۲۰ دی ۹۹ ، ۰۹:۰۰
آفاق آبیان

حدودا شصت تا داستانک دارد اکثرا حول و حوش مرگ. انواع و اقسام رفتن به دیار باقی که معولا به این سادگی ها هم نیست. برخی شان هولناک. برخی را نمی توان باور کرد ولی شاید روزی جایی بوده باشد که ممکن شده باشد و یا  حداقل مخیله ای که از ان عبور کرده باشد و بعضی هم راحت تر از آب خوردن.

 وقتی کتاب تمام میشود انگار که با جملات بمباران شده ای. هیچ چیزی از ان همه نوشته در ذهن باقی نمانده جز یک جور حس غریب که زیاد هم خوشایند نیست.



۰ نظر ۱۶ دی ۹۹ ، ۱۳:۲۰
آفاق آبیان

ماریو ماهیگیری را دوست ندارد پس شغلی هم ندارد چون اینجا روستایی کوچک و ساحلی در ایتالیا ست که کار همه ماهیگیری است و هر آنچه که با آب و ماهی و دریا سر و کار داشته باشد. دیگران می دانند رطوبت دریا ماریو را آزار می دهد. سرش درد می گیرد. اما پدرش میداند اینها همه بهانه است.او این کار را دوست ندارد و این هم که دلیل نمیشود. باید برای خودش کار دست و پا کند و تنها کاری هم که پیدا میشود مربوط است به اگهی روی شیشه ی تنها مغازه ی روستا. پستچی لازم دارند. ماریو کوره سوادی دارد، اما در روستایی که تعداد خانوارهایش زیاد نیست و ان هم، همه خانواده هایی که هیچ کدامشان سواد ندارند معلوم نیست پستچی به چه کار می اید؟

 ماجرا از این قرار است که پابلو نرودا شاعر معروف کشور شیلی، تبعید شده و او و همسرش ، خانه ییلاقی بالای تپه های ساحلی روستای ماریو را برای اقامت انتخاب کرده اند. حالا فقط برای این مرد است که قرار است نامه بیاید بسته بیاید و یک فرد باید باشد که انها را به صاحبش برساند. ماریو هم دوچرخه دارد و هم سواد خواندن و نوشتن، پس حالا صاحب یک شغل است. بردن و اوردن مرسولات پستیِ  مردی که همه جا از او با عنوان شاعر عشق نام میبرند.

 ماریو نامه می برد. نامه می اورد و در مورد او در روزنامه ها می خواند. اکثر نامه هایی که برای نرودا میاید از طرف زنهاست. زنهایی که هوادار اویند. چه چیز او را محبوب قلب ها کرده؟ سوالی که مرد نامه بر مدام از خودش می پرسد.

 این دو  ارام ارام شروع به صحبت می کنند. همه چیز با یک سوال آغاز میشود. اینکه استعاره ها چه هستند؟ ماریو صادق است. نرودا مهربان است. یکی می پرسد. یکی میداند. ماریو یاد میگیرد و شعر خودش را میگوید برای بئاتریس که زیباترین دختر روستاست.

 و حیف که نمیشود پای سیاست را حتی از این روستای کوچک  کنار کشید. انها،  هم انتخابات دارند و هم همه ی دردسرهای سیاست مداری را  و اگرچه که نرودا بالاخره به کشور خودش باز می گردد اما سیاست جای پاهایش محکم است. اینجا هم قربانی میخواهد.


نام فیلم: پستچی - 1994







۰ نظر ۱۵ دی ۹۹ ، ۰۷:۵۲
آفاق آبیان

زنم نقاش است. من نویسنده ام. مشکل ما ربطی به کارمان ندارد. آشنایی مان هم باعث آن نشده. در واقع وضعیت ما برعکس این بوده. ما وقتی بعد از سه روز دیدن همدیگر توی بنگاه مسکن و انداختن نگاه هایی بفهمی نفهمی آشنا به هم، برای دیدن یک خانه همراه هم رفتیم و...


 اینها جملات ابتدایی داستان " خانه باید خانه باشد " آقای حسین سناپور است. ماجرای زن و مردی که هر دو دنبال خانه ای خاص می گردند. در بنگاه املاکی با هم آشنا شده و تقریبا زود تصمیم به ازدواج می گیرند و بعد با هم دنبال آن خانه  می گردند. هر بار یک خانه انتخاب می کنند و ساکن ان میشوند و خانه باعث میشود زن خوبتر نقاشی کند و مرد هم خوبتر از خوب بنویسد و البته بیشتر از خانه، با هم بودن  شان است که مؤثر است و بعد از یک مدتی از خانه خسته میشوند و دوباره می روند سراغ خانه دیگر و در خانه جدید دوباره مرد خوب مینویسد و زن خوب نقاشی میکشد و بعدد دوباره یک خانه دیگر و همین طور جلو میروند تا جایی که آنها از خودشان می پرسند ، نکند مشکل دارند و زن می گوید برویم مشاوره  و مرد می گوید روانشناسی را می شناسد که چهارتا زن عوض کرده! و احتمالا باید فراز این داستان همین جا باشد.

داستان با این جملات پایان می یابد:

به هر جهت نگران نیستیم. پذیرفته ایم که جست و جو برای خانه، بخشی یا اصلا تمام زندگی مان است و با ان کنار امده ایم. نمی خواهم فکرش را بکنم که اگر آن خانه را پیدا نکنیم تکلیف مان چه میشود. دلم می خواهد فکر کنم تا اخر عمرمان خانه هایی پیدا میشود که لا اقل در نظر اول وانمود کند همان جایی هستند که ما می خواهیم و بتوانند این ظاهر را دست کم تا ماهی یا هفته ای حفظ کنند...


نام  این کتاب " سمت تاریک کلمات " است منهای داستانی که شرحش را نوشتم و تنها سمت روشن کتاب محسوب میشود، مابقی داستان ها که هفت تای دیگر هستند همه از سمت و سوی تاریک ادمها حرف میزند. در غالب گفتگوهایی دو نفره و یک جا هم تک نفره. گفتگوهای ادمهایی که به انتهای راه رسیده اند.

۰ نظر ۱۳ دی ۹۹ ، ۱۳:۵۰
آفاق آبیان

 روایتی از زندگی بنیتو موسیلینی. از خونخواری دیکتاتورها بسیار گفته اند و نوشته اند اما انگار وقتی این خشونت را نسبت به نزدیکترین فرد زندگیشان داشته باشند بی رحمی شان مضاعف میشود. فیلم، از ایتدایی ترین گامهای موسیلینی برای مبارزات سیاسی شروع می کند. موقعی که هنوز آدمی کاملا معمولیست و زنی که به او دل می بندد و همسر و دختر او را ندیده میگیرد و به عنوان معشوقه وارد زندگی او میشود این دو، مسیر طولانی و پر پیچ خمی را طی می کنند. ازدواج می کنند و صاحب فرزند میشوند. اما زمانی میرسد که ملاحظات سیاسی و اجتماعی حذف زن را ایجاب می کند. فرزندش را از او جدا کرده و سالهای سال روانه ی اسایشگاه روانی اش می کنند. کاری که با فرزند پسر او هم می کنند پسری که بزرگ شده شبیه پدرش است و میتواند ادای مرد قدرتمند سیاست کشورش را در بیاورد.


زندگی نامه ها را دوست دارم فرقی نمی کند فیلم باشد یا کتاب. اما شیوه روایت این فیلم را دوست نداشتم. شاید چون بیش از حد از این شاخه به ان شاخه می پرید. تند و سریع ان هم یا صحنه هایی که غالبا تاریک و سیاه بود. و البته که سیاست  هیچگاه دوست نداشته ام . زندگی و ماجرای زن کنجکاوم کرده بود.


نام فیلم: vincere - 2009




۰ نظر ۰۹ دی ۹۹ ، ۰۸:۳۴
آفاق آبیان

اقای آرتوش بوداقیان که مترجم کتاب است  داستانهای کوتاه انتخابی اش را گرد اوری کرده و انها را شاهکارهای داستان کوتاه می داند . در مقدمه ای هم که بر کتاب نوشته تعاریف دقیق و کاملی از داستان کوتاه ارائه  داده و البته تاکید بیشترش را بر محتوای داستان قرار داده این که داستان کوتاه باید به گونه ای بتواند قسمتی از درونیات حالات و احساسات ظریف اما مهم ذات بشری را به ظهور برساند و این دقیقا چیزی است که در این داستانها مشهود است.

برخی نوشته های زیر داستان را کاملا لو خواهد داد.


1- شب اول( لوئیجی پیر اندلو) : ماجرای دختری که مادرش او را با وجود تنگی معیشت به همسری مردی سن و سال دار که نگهبان قبرستان است و در انجا هم زندگی می کند  و به تازگی همسرش را از دست داده در می اورد. در همان اولین روز چه انفاقی می افتد؟ دختر سر مزار پدرش و مرد سر مزار همسر از دست داده اش گریه و ناله و شکوه سر می دهند.


2-بچه زیادی (البرتو موراویا) :ماجرای خانواده محروم که فرزند زیاد دارند. در این داستان قسمتی هست که در ان مادری که قرار است بچه اش را در سر راه بگذار در کنج سالن کلیسایی بچه اش را شیر می دهد اما مسئول کلیسا او را با عصبانیت بیرون می کند و می گوید که کلیسا جای  این کارها نیست و زن با غم بسیار به مجسمه بزرگ حضرت مریم که بر روی دیوار است و فرزندش را محکم درآغوش کشیده اشاره می کند


3- زالو ( البرتو موراویا) : چه کسی زالو صفت است؟ آنکه محقانه دیگری را با این صفت می خواند یا خودش که هیچ دست کمی از دیگری ندارد.


4- سن نفرت انگیز ( نویسنده ژاپنی ): ماجرای هولناک از کهنسالی. ژاپن را باید مجمع کهنسالان نامید.


5- یک تکه گوشت ( جک لندن ): مرد کشتی گیری که شغلش مبارزه است  اما مبارزه یک جایی هست که تمام میشود.


6- جعبه ها ( ریموند کارور ) : ماجرای  برهه ی کوتاهی از یک خانواده و چگونگی رابطه درونی شان که دقیق و ماهرانه به ان پرداخته میشود.

 

7- ناطق زبر دست ( چخوف ) : سخنور مراسم ختم به در می گوید تا دیوار بشنود.


8- پایین شهر ( نویسنده ژاپنی ) : روایتی از احساسات.

۰ نظر ۰۶ دی ۹۹ ، ۱۱:۳۸
آفاق آبیان

  سونیا: باید زندگی کرد. دایی وانیا ما زندگی را ادامه می دهیم. روزهای خیلی خیلی طولانی و شب های بی شماری را خواهیم گذراند.




۰ نظر ۰۳ دی ۹۹ ، ۱۱:۱۳
آفاق آبیان