اُکالیپتوس

باران که بخواهد ببارد، پشه ها نیش می زنند

يكشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۹، ۱۰:۲۵ ق.ظ

اپیزود اول  " کلمات " نام دارد و دقیقا با جملاتی مشابه انچه در عنوان پست امده آغاز میشود. راهب جوان در باغچه کوچک گوجه فرنگی دِیر، محصول برداشت می کند و همزمان با پشه هایی که دور و برش هستند کلنجار میرود. راهب کهنسال به او نزدیک میشود و می گوید: نیشت میزنند؟! و ادامه میدهد:همیشه قبل از باران امدن این گونه است.  و بلافاصله صدای رعد و برق است که از دور میشنویم. این اولین تلنگر یست که مخاطب احساس میکند و البته راهب پیر که از روزه سکوت مرد جوان می گوید و اینکه هیچ وقت دلش نمیخواهد از کلمات بهشتی، دل بکند.

 اینجا دِیری ست در مرز آلبانی و مقدونیه. جایی بالای کوه ها. روستایی کوچک با مردمانی از دو فرهنگ دو نام که تنگاتنگ هم زندگی می کنند. زندگی ای که باطنش ابدا رنگ و بویی از ظاهر آرام آن را همراه ندارد. با هم خوب نیستند. می خواهند باشند اما نمی توانند.مثل الکترودهایی هستند که کنار هم جابه جا  میشوند و هر لحظه برخوردشان می تواند جرقه ای عظیم بوجود اورد. برخوردی که نمیتوان از آن پیشگیری کرد. حادثه را دختری زیبا چهره رقم میزند. اسلحه های مخفی بیرون می اید و رگبار... یکی می میرد . یکی می ماند. از کلمات که استفاده نشود، بهشتی بوجود نخواهد آمد.

اپیزود دوم " چهره ها " نام دارد. پرتاب شده ایم به لندن. سر نخ کوچکی از قسمت قبل دستمان است. اینکه بخواهیم بدانیم به کجا ختم خواهد شد صبوری می خواهد.عکاس میانسال الکسی کرکوف میخواهد پس از شانزده سال به زادگاهش مقدونیه بازگردد و منتظر تصمیم زنی ست که دوستش میدارد و زن از او باردار هم هست.مرد بلیط ها را تهیه کرده وقرارشان جلوی درب فرودگاه است. جایی که یک نفر روی دیوار با خطی کج و معوج از بی پایان بودن زمان نوشته. زمان، دایره ای بی محدودیت است.

اپیزود سوم " تصاویر " نام دارد. الکسی به تنهایی درمقدونیه است همانجا در مرز آلبانی. حالا زن برای او مرده محسوب میشود این را خودش می گوید در پاسخ به سوال یکی از مردم روستا که عکس زن را دیده. و البته اینجا هم یک زن هست زنی که خاطراتش مربوط به گذشته است. گذشته ای که همه از ان میدانند. پزشک ده دوست قدیمی اوست  وبا هم از اینکه روستا همانند انبار باروتِ منتظر جرقه است، حرف می زنند و از جاهای دیگر دنیا هم و از آرامش که کجا میتوان آن را پیدا کرد؟ و از اسلحه که رد پایش را در اپیزود دوم هم دیده ایم. انگار که مشکل، مکانها نیستند. مشکل ها را ادم ها بوجود می اورند. فقط شکل و شمایلش است که فرق می کند و قد و اندازه اش.حرف های تنهایی شان راه به جایی نمی برد اسلحه ها راه می افتند همین جا روی کوهها و باران هم می بارد... ما وسط اپیزود اول هستیم.


نام فیلم: پیش از باران- 1994



۹۹/۰۹/۲۳
آفاق آبیان

فیلم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی