آسترید لیندگرن زن خوش شانسی بوده
فیلم آسترید شدن احتمالا قرار است مصائب زندگی آسترید لیندگرن را نشانمان دهد و نشان هم میدهد. اما در مقایسه با بعضی زندگینامهها میشود گفت که آسترید زیاد هم بدبخت نبوده. هرچند وزن زندگی هر انسانی در مقایسه با همان انسان باید سنجیده شود. چیزی که غالبا اتفاق نمیافتد و همیشه نگاههایی از بیرون سبکی و سنگینی زندگی را قضاوت میکنند.
همان ابتدای فیلم صحنهای از کلیسا در روستایی سوئدیست که آسترید و خانوادهاش در آن نشستهاند و کشیش دارد موعظه میکند.اما آسترید حواسش که نیست هیچ، پوزخند میزند و با کتابچه مقدس بازی میکند. بچهسال نیست اما بزرگ بزرگ هم نشده. ابتدای جوانی شاید نام مناسبتری است برای سن و سال او که وقتی مادرش به او میگوید با برادرش فرق دارد و شبها باید زودتر به خانه برگردد پاسخ میدهد: ولی در برابر خدا که همگی یکسانیم
مادر: پای خدا رو به مسائل زندگیمون نکش.
آسترید: اما تو که همیشه در زندگی حرف خدا رو میزنی!
آسترید مثل همه نخواهد بود. او تنها کسیست که در روستا به خاطر املای خوب و نوشتن مطلب درباره زندگی روستاییشان در دفتر کوچک روزنامه محل استخدام میشود. دفتری که شلوغ نیست و بروبیا ندارد. صاجب کارش با داشتن سن و سال بالا و چندین فرزند و زندگی خانوادگی متلاطم به راحتی شکم او را بالا میاورد. البته آنقدر متعهد است که آسترید و فرزندش را بخواهد اما آسترید اهل پابند شدن نیست و این تمام ماجرای زندگی اوست. عشق به فرزندی که میخواهد خلاف قوانین، بدون پدر نگهش دارد. میخواهد به دنیا بیاوردش و برایش مادری کند.
آسترید در راه سنگین پیش رو با آدمهای خوب مواجه میشود. پدر و مادری که همه جوره او را میخواهند. مردی که با وجود سن بالایش میخواهد برایش همسری کند. زنی که در دوردست مادرخوانده طفلش میشود و نهایتا مردی که فامیلی لیندگرنش از او میآید همه از شانسهای زندگی او هستند اما مسیر رسیدن به پسرکش چقدر پر پیچ و خم میشود. همانچیزی که باعث میشود او از بهترین داستان نویسان کودک جهان باشد.