اُکالیپتوس

۴۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «از زندگی» ثبت شده است

پیاده‌روی جنوبی خیابان انقلاب مابین ایستگاه دروازه دولت و فردوسی را از شرق به غرب می‌رفتم که دیدم آقای منوچهر شاهسواری آرام‌آرام کاملا سر پایین، راسته پیاده‌رو را گرفته و خلاف جهت من از روبه‌رو می‌آمدند. موقع برگشت در پیاده‌روی شمالی همین مسیر از غرب به شرق می‌آمدم که آقای صفی یزدانیان با اهل و عیال در خلاف جهت من با سرعت عجله می‌رفتند.

دروازه دولت چه خبر است؟ البته خیلی ها می‌دانند که خانه سینما و خانه هنرمندان هر دو آن سمت و سو قرار دارند. اما فاقد از شلوغی و شلختگی ظاهری آن منطقه آنجا چیزهای دیگری هم هست که میتواند دل‌آرام و دلپذیر باشد. به خاطر قدمت کوی و برزن و خانه و مغازه و خیابانهایش.

 به هر حال باعث شد که سراغ سایت چهار بروم. خیلی وقت بود که نوشته‌های آقای یزدانیان را نخوانده بودم. معلوم نیست خودشان میدانند کسانی هستند که از دیدن ایشان در خیابان همان احساسی را پیدا می‌کنند که ایشان با دیدن ریچارد لینکلیتر در خیابان کنار دکه ساندویچ فروشی. به هر حال دنیای شگفت‌انگیز فیلم است دیگر یکی سه‌گانه لینکلیتر را دوست میدارد و یکی هم در دنیای تو ساعت چند است را.

 ممنون آقای یزدانیان که نوشته‌های فیلمی‌تان حال آدم را خوب می‌کند.

۰۵ خرداد ۰۴ ، ۱۲:۰۲
آفاق آبیان

ماهی های قرمز سر سفره هفت سین معمولا زود می‌میرند. چرا؟ خیلی هاشان از همان ابندا بیمارند و مشکل دارند و ضعیفند. اما آنهایی که سالم‌اند و روزهای اول عید را پشت سر می‌گذارند غالبا به دلیل عدم آگاهی از رسیدگی درست جان می‌دهند. برای ما که معمولا همان روز و ساعت اول می‌مردند. چون در تُنگهایی که اگرچه زیبا هستند اما  با دهانه تَنگ و باریکشان نفس کشیدن را برای ماهی ‌های قرمز سخت می‌کنند. امسال وقتی به حالت جان دادن رسیدند سریع به ظرف بزرگ منتقلشان کرده و قالب یخ در آبشان ریختم. در کمال تعجب و البته خوشحالی جان گرفتند و تا حالا که دارم اینها را می نویسم سالم و سرحالند. البته تحت رسیدگی کاملا و دقیق خودم. اول از همه برایشان تشت بزرگ خوشگل گرفتم بعد هم غذای مخصوص. وقت غذا دادن روی آب می‌پرند. یک جفت نر و ماده بامزه اند. اول که نمیدانستم ، اسم آنی که بزرگتر بود و باله های بزرگ و پهن و قشنگ داشت. پَرَک گذاشتم و کوچکتره را که شکل و شمایل ساده داشت، پورک. پس از کمی جستجو کردن معلوم شد ماهی نر است که باله های بزرگ و زیبا دارد. اما پَرَک، پَرَک ماند و پورک، پورک.پَرَک بیست و چهار ساعته دنبال پورک می‌چرخد و زورگویی می‌کند و با پوزه‌اش او را به چپ و راست هل می‌دهد و البته پورک هم کم نمی‌اورد در چنین  مواقعی اوهم پوزه اش را به سمت او میبرد و در شکلی شبیه به یین و یانگ چینی  لحظاتی دور هم میچرخند.

ابراهیم گلستان داستان کوتاهی دارد که شخصیتهایش ماهی قرمز هستند. حالا متوجه میشوم چرا. دنیای بامزه‌ای دارند.

۰۳ خرداد ۰۴ ، ۱۳:۱۵
آفاق آبیان
پسر جوان بود. حداکثر بیست و دو سه سال. با چرخ دستی‌اش وارد مترو شد. خوش‌بو کننده هوا می‌فروخت . از این اسپری‌ها که احتمالا چینی هستند. به نسبت سن و سال و شرایطش خوشپوش بود. شلوار لی زغالی با تی‌شرت مشکی از آنها که پر از نقش و نگار شلوغ و عجیب است. دست و گردنش هم تتو داشت. حسابی در حال و هوای سن و سالش می‌گنجید. شروع کرد به تبلیغ و یکی از اسپری ها را هوا پخش کرد. زنی مقابل من نشسته بود شروع کرد به اعتراض که نزن نزن... بو میده... ما حساسیت داریم و بعد با دستک شالش جلوی دهانش را گرفت. پسر یک گام جابه‌جا شد و به حرف و تبلیغش ادامه داد که دو زن کنار دست همان زن اول هم به جمع اعتراض کنندگان پیوستند و بینی‌شان را گرفتند. پسر قصد دور شدن داشت که صدایش کردم و همان که داخل واگن اسپری کرده بود را خواستم. خوشحال شد و به طرفم آمد. کارت که کشید زن بغل دستیم هم دو تا خواست. یکی همان اسپری و یکی هم با بوی متفاوت که پس از امتحان کردن انتخاب کرد. خوشحالی پسر مضاعف شد و به ایستگاه که رسیدیم پیاده شد.
  سمت ما دختر جوانی کنارمان بود و شاهد اتفاقات. به حرف  آمد که هر چه هست بوی گند که نیست و تازه مگر چقدر در هوا افشانه میکند. 
زن روبه‌رو به ایستگاه که رسید پیاده شد. معلوم نیست آجر کردن نان مردم چه مزه‌ای دارد؟!
۱۴ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۱:۰۵
آفاق آبیان

صبح زود که بلند شدم و رفتم پشت پنجره متوجه شدم  باد و طوفان دیشب باعث دو حادثه کوچک شده. اول: زمینهای روبه روی خانه ما که در آن یک مدرسه قدیمی عهد قجری واقع است و در اصل ملک و املاک یانکی‌های خدابیامرز می‌باشد و اصلا مدرسه هم به مدرسه یانکی‌ها معروف بوده و سالهاست ارث اجدادی برخی محسوب می‌شود و حالا هم در گوشه‌ای از آن باشگاه ورزشی برپا کرده‌اند. قسمتی هم مخصوص تیر کمان که برای سایه‌بان ار داربست و برزنت استفاده کرده‌اند. باد همه را برهم ریخته و پخش و پلا بر زمین سقوط کرده بودند.

دوم: شاخه بزرگ و خشکیده  کاج قدیمی و بلند بالای حیاطمان  کنده شده و افتاده به روی ماشین مبارک یکی از همسایگان که جلوی شیر آب مخصوص آبیاری باغچه ها، پارک میکرد. بنده خدا همیشه درگیر بود با فضولات انبوه کفترها و یاکریم ها که داخل کاج لانه داشتند و اصلا هم کم تعداد نبودند . فکر این مصیبت را اصلا نمیکرد. خدا بیامرزد آقای عابدینی را. اینها هر طور هست کاج را سر به نیست خواهند کرد.

۲۸ فروردين ۰۴ ، ۱۳:۳۶
آفاق آبیان
با خانم ج در گروه داستان‌نویسی مان آشنا شده‌ام. دبیر باز نشسته در رشته زمین‌شناسی‌ست. اهل خراسان جنوبی که در بسیاری از روستاهای محروم آن منطقه تدریس داشته. بسیار دلسوز منطقه آبا و اجدادی‌اش است. ظاهرا در ایام عید سبب یک کار جالب و خیر شده. این طور که در قالب داستان کوتاهش تعریف کرد، با برنامه‌ریزی، عده‌ای نزدیک به پنجاه نفر از خراسان جنوبی را برای تهران گردی با خودش همراه کرده. چقدر به ایشان خوش گذشته بوده و چقدر با ذوق و شوق برایمان تعریفش کرد.
۲۷ فروردين ۰۴ ، ۰۸:۲۹
آفاق آبیان

تلویزیون سریالی می‌دهد به نام مستوران که البته حتی یک قسمت از آن را کامل ندیده‌ام. ابتدای ماه رمضان شروع به پخش آن کردند و یکی از بهترین ساعات پخش تلویزیونی را به آن اختصاص دادند. گاهی اتفاقی صحنه‌های آن به چشمم خورده. زنهایی که در داستان نقش های مهم دارند غالبا جادوگر و عجوزه و حسود و پر از کینه هستند و دائم در حال جادو و جنیلند و چرت وپرت. با آن گریمهای ترسناک و عجیب و غریبشان. من که غیر از این چیزی ندیدم. هرکه گفته درست گفته که میخواهند مردم را در جهل و خرافات نگه دارند و به آن عادت دهند. 

اینکه تلویزیون به شدت زن ستیز است بر کسی پوشیده نیست ولی چه وقت میخواهند دست بردارند از این حماقت که فقط نشانه ترس بیش از حد و ناتوانی و حقارتشان  است را فقط خدا عالم است.

کاش کمی به فکر آموزش و پرورش و مدارس بودند که در آن همه کاری میکنند غیر از پرورش. یکبار در ابتدای دبیرستان دوره اول، برای پسرکم این سوال بود که چرا ناظمهای مدرسه بچه های جاسوس و به قول خود کودکانه‌اش، آنتن و بچه های پاچه خوار را بسیار ارج و قرب میگذارند و به آن ها اهمیت میدهند و هوایشان را دارند. آن موقع کلی با هم درباره این موضوع صحبت کردیم. اما میشود تصور کرد که ناظمها با این روش چه کودکانی تحویل جامعه خواهند داد.

۲۶ فروردين ۰۴ ، ۱۲:۲۷
آفاق آبیان
قرار است پنج شنبه برای تولد یکی از بچه های باشگاه در بوستان مادران دور هم جمع شویم. این فصل و آن بوستان نشان از باسلیقه‌گی برنامه‌ریز این دورهمی دارد. حالا مانده که بروم خرید هدیه که بگمانم لباس یا ابزاری ورزشی باشد. امیدوارم دخترم هم همراهم شود.
۲۶ فروردين ۰۴ ، ۱۲:۰۵
آفاق آبیان
بعضی ها آنقدر با سلیقه اند که نگو و نپرس. از این بالا میبینم که همسایه بغلی چه گل و گلکاری در باغچه حیاطش انجام داده. زیبایی ضربدر زیبایی. آنوقت در حیاط ما گوش تا گوش ماشین پارک میکنند.  جالب این جاست که وقتی من ماشین داشتم و آن اول اول ماشینم را کنار دو ماشین دیگر در حیاط پارک کردم. انگار سیم برق ولتاژ بالا به مردان ساختمان متصل شد. اعتراض که ماشین شما جلوی شیر آب را برای آبیاری باغچه ها میگیرد! 
به هر حال ما میتوانیم در شورای حل اختلاف محل شکایت کنیم که اتفاقا ساختمانش بغل گوشمان است و کاری راحت تر از این  برایمان وجود ندارد. پارک ماشین در حیاط آپارتمان خلاف قاعده و قانون آپارتمان نشینی است. اما خب دیگر چه لزومی دارد. دشمن تراشی بیهوده میشود و اعصاب خرد کنی .
 سایر مردان این خانه همسرانی دارند بقچه پیچ در چادر که نمیگذارند کسی سایه ایشان را  روئیت کند محبوس و محصور در خانه. مردان بیچاره‌ای که رنگ و بوی هر زنی برایشان سیم برق ولتاژ بالا محسوب میشود.
_ کور بشه اونی که فکر کنه مرد مهرماهی زندگی من در جریان آن اعتراض مثل کوه پشتم نبود! 
۲۰ فروردين ۰۴ ، ۱۸:۵۶
آفاق آبیان

بر خلاف کل دیروز، امروز صبح  که چشمهایم را باز کردم خورشید در آسمان بود. کلی ذوق کردم و بعدش هم شکر خدا. برای کشتن من کافیست در خورشید و آفتابش را گل بگیرند. چه خوب که آقای قاف از آن خبر ندارد وگرنه در اولین فرصت انتقالی میگرفت به جنگلهای انبوه شمال مثلا در کلاردشت یا جواهر ده. به هر حال اگر زنده بمانم و عمر کفاف دهد قرار است به آرزویم که زندگی در شهر جان‌جانانم، بوشهر است جامه عمل بپوشانم.

 به گمانم آقای نادر ابراهیمی ست که چیزی در این مایه‌ها گفته: بیگانه‌است جهان. عمر کفاف نمیدهد که آباد کنیم . غیرت مجال نمیدهد که رها کنیم. من که بی غیرت تر از مرد مهرماهی ندیدم.والا...

زنده‌باد خورشید و زنده باد آفتابش که مستقل است و فروزان و برای درخشیدن و تابیدن نیازی به نشخوار نور چیز دیگری ندارد.

_ یعنی رمز و راز این پست را هر کس متوجه شود دستخوش دارد. اگرررر متوجه شود

۱۸ فروردين ۰۴ ، ۰۹:۵۱
آفاق آبیان

ظاهرا    آبگوشتی هست که یخنی نام دارد و متعلق است به دوران پیش از گوجه فرنگی. دوره‌ای که در ایران گوجه فرنگی کشت نمیشده و هنوز کسی تخم آن را از فرنگ وارد نکرده بوده و برای همین آبگوشت غذایی بوده لذیذ اما بی‌رنگ و رو. با مقدار کمی زردچوبه. 

 آبگوشت یخنی هم غذای خوشمزه‌ای‌ست.


- و چه خوب که به حد کافی از ماه اسفند دور شدیم.

۱۷ فروردين ۰۴ ، ۰۷:۰۵
آفاق آبیان