اُکالیپتوس

۴۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «از زندگی» ثبت شده است

بالاخره آقای قاف رفت و کارگر مرد آورد. گفته بودم افغانی نباشد. در میان خیل فراوان کارگرهای افغانی، یک نفر بوده اهل خواف از استان خراسان شمالی که طبق گفته خودش دو ماه آخر سال می‌آید اینجا برای کار.
برای تمیز کاری خیلی وارد نبود  باید مدام تذکر میدادی اما تمام کارهای جابه جایی را کمک حال آقای قاف بود. و البته خالی و پر کردن کتابخانه که قرار بود موکت‌های اتاقش به کل تعویض شود.
 یک بار یک نفر در نمیدانم کدام برنامه میگفت که جابه جا کردن و حمل و نقل کتابخانه از پنهان کردن جسد برای قاتل سخت تر است. خدایا... چقدر بعد از شنیدن این حرف خندیدم.
 خدا را شکر که کارها تمام شد بعدش هم آقای اهل خواف را با کلی البسه و چندتایی ظرف و ظروف برای خانواده‌اش در حالیکه بسیار خوشحال و راضی بود روانه کردیم برود.
۲۸ اسفند ۰۳ ، ۱۰:۲۴
آفاق آبیان

آدمها از قدم زدن در یک مسیر جنگلی لذت می‌برند و حالشان خوب میشود. بعضی هم کنار ساحل. برخی در کتابفروشی‌ها میچرخند و وقت میگذرانند و خرید میکنند. بعضی‌ها از قدم زدن در راهروهای پاساژ،بسته به اینکه چه چیزی دوست دارند لذن میبرند.

 من بعد از فیلم و کتاب، عاشق پارچه‌ام. از چرخیدن در سایتها و صفحه‌های پارچه فروشها کیف میکنم آنقدر رنگارنگ و گل‌منگولی هستند که حد و حساب ندارد . چون خودم تا حدودی خیاطی بلدم از طراحی لباس هم لذت میبرم. هماهنگی پیدا کردن بین مدل لباس و طرح‌های روی پارچه برایم لذت بخش است ناگفته پیداست که برای خودم و دخترم کلی خیاطی میکنم آنقدر که واقعا کمدها و چوب رختی‌ها دیگر جا ندارند . پارچه های ندوخته هم همینطور. البته این عادت من است کلی لباس و پارچه نو و ندوخته دارم و برای همین وقتی که لازم باشد به جای آنکه مثل خیلی از خانمها بکویم وااااای لباس جدید دارم یا نه ؟ کافیست سراغ بقچه مخصوصم بروم. از دخترم  پرسیدم که نمیخواهی برای عید شال بخری؟ گفت مامان در این شلوغی ول کن بیا بریم سر بقچه خودت. خیلی وقتها که رنگ لباس و پوششم ست میشود به خاطر همین است یک چیزی میخرم بقیه خودش از قبل مهیا است.

 ظرف و ظروف قدیمی هم  دوست دارم. چرخیدن در بازارچه هنر قسمت لوازم و ابزار قدیمی هم کلی برایم بامزه است هم میخرم هم بغضی وقتها چیزهایی را رد میکنم که برود. اصلا می‌گویند سایت دیوار را  خانمها رونق داده‌اند.خانم فِ افغانی را با اینکه یخچال نداشت اما صاحب کلی ظرف و ظروفش کرده بودم اصلا تمامی زنهای دنیا عاشق ظرف و ظروفند. ست سفید روی میز بچینند یا ست بلور یا ست قرمز که من عاشقش هستم و البته در برابر این یکی دیگر کوتاه آمده‌ام بس‌که قرمزها گران شده‌اند. با این همه دو سه تکه‌اش را خریدم و روانه بوفه‌اش کردم. خوشگلهایی که بسیار دوستشان دارم. آدم است دیگر هرجور که بخواهد وقتش را میگذراند مخصوصا که دیگر نه لزومی دارد و نه میلی به اینکه بیشتر بیرون از خانه وقت بگذراند. دنیای مجازی همه چیز را برایمان به خانه آورده.


۲۱ اسفند ۰۳ ، ۱۰:۲۳
آفاق آبیان

مستندی با عنوان خورش ماست. 

قدیمها می‌شنیدیم که خورش ماست غذایی اصفهانی ست. این‌روزها می‌گویند که دسر است. و بالاخره میدانیم که خورش ماست یک خوراک اصفهانی‌ست. آنچه که در این مستند می‌بینیم این است که تعدادی آشپز با کلی وسیله و امکانات و با تلاش و زحمت بسیار آنچنان بلایی به سر گوشت بیچاره می‌آورند که حد و حساب ندارند و در نهایت هم می‌رسند به چیزی شبیه شله زرد. گوشتی که میتواند بنشیند به روی باقالی پلو چرب و چیلی و خوشمزه یا کشیده شود به سیخ کباب و بنشیند به روی منقل و یا حتی در دیزی به آبگوشتی خوشمزه تبدیل شود. اما با صرف تلاش و زحمت و زمان تبدیلش می‌کنند به چیزی به نام خورش ماست. 

حتما باید اصفهانی بود تا این تغییر و تحول را درک کرد و البته که همه نظرها و سلیقه‌ها محترم است.

۱۴ اسفند ۰۳ ، ۱۹:۴۴
آفاق آبیان

زنگ زدم به خانوم ف  برای کارهای دم عید بیاید کمک. هرچند امسال کارم کمتر است. به خاطرآشپزخانه که دو سه ماه پیش مرتب و منظم شده است.  

 خانم ف افغانی‌ست بر خلاف افغانی هایی که قبلا با ایشان برخوردداشتم و هیچ کدام بویی از انصاف و انسانیت نبرده بودند _ البته این برخوردها بسیار کم و کوتاه بوده در حد فروشنده و کارگر مغازه_  این خانم بسیار مودب متین و فهمیده است. سه سالی میشد که کمک من می‌آمد اما این بار که زنگ زدم گفت نی‌نی آورده! داشتم شاخ در می‌اوردم. با حساب من دفعه قبلی که خانه‌مان بود باید دو سه ماهش بوده باشد که البته اصلا حرفی نزد. خودش سه تا بچه داشت. میگفت دوتاشان متعلق به همسر اول مرد هستند. همسری که موقع دنیا اوردن فرزند دومش سر زا فوت کرده و او آن بچه را از نوزادی مادری کرده و درست مثل فرزند خودش دوستش دارد.  بارها کمکش کردم و برای خودش و فرزندانش که حالا همگی بزرگ و تقریبا جوان هستند کار پیدا کردیم. واقعا معلوم نیست چرا این بچه چهارم را دنیا اورده آن هم وقتی که میگفت یخچال ندارند. ظاهرا افغانی ها در ایران واقعا راحتند چون یک بار تعریف کرد خواهر شوهرش با همسر و چهار فرزندش هم به ایران آمده‌اند. حتما به اینها اینجا خیلی خوش میگذرد. دنیای عجیبی‌ست. عده‌ای میروند... عده‌ای می‌آیند و ظاهرا هم رسم زمانه همین است. حیف...

۱۲ اسفند ۰۳ ، ۱۶:۳۰
آفاق آبیان
در آپارتمان واحد رو‌به‌رویی ما سالهاست که هر از چندی مستاجر عوض میشود. مستاجری که میخواهم ماجرایش را بگویم خانواده سه نفره‌ای بودند که  سن و سالی از ایشان گذشته بود. بعد از حدود شش هفت ماه ار اقامتشان، خانم همسایه برای مراسمی سنتی در یک بعد‌از ظهر دعوتم کرد از این مراسمهای زنانه مذهبی طور. خب ما هم که کلا بی‌مذهب نیستیم برای همین پذیرفتم . عصر آن روز چون فاصله واحد ما تا واحد آنها دو سه متری بیشتر نست با لباس مخصوص میهمانی از نوع سرسنگین، بدون مانتو و فقط با شال مجلسی و با عطر و آرایش روانه خانه‌شان شدم. غافل از اینکه خانمهای آن مهمانی همه چادر سیاه پوش اند و شلوار و روپوش و جوراب کلفت مشکی و از این روسری‌های بزرگ سیاه نگین دار که زیر گلو سنجاق می‌زنند بر سر و تن خود دارند. خانم جلسه‌ای به محض ورودم حدیث شریف کسا را رها کرد و با سوز و گدازی عارفانه این گونه ادامه داد: مسعوووووولین... این مسعووووولین... خیر ندیده .... از بی مسعوووولی این مسعووووولین ما چی میکشیم همه زیر سر این مسعوووولینه... و خلاصه آنقدر خودش را کش و قوس داد که نگو. به گمانم با یک نگاه تشخیص داده‌ بود من به چه مسعولی رای داده‌ام و جگرسوزی‌اش فوران کرده بود.
 خلاصه که برخی با این دلیل و مدرک سند آوردنشان جامعه را گاگول فرض کرده‌اند در حالیکه فقط گاگول همه را گاگول می‌بیند.

۰۱ اسفند ۰۳ ، ۲۰:۲۲
آفاق آبیان
چقدر اتفاقی که برای آن پسر دانشجو افتاده ترسناک است. چقدر آدم را متاسف و متاثر میکند. بارها و بارها اشک از چشمانم سرازیر شده و چقدر به مادرش فکر میکنم. و چقدر به این فکر میکنم که کاش این پسر شجاع نبود. نترس و جسور نبود که اگر نبود حالا زنده بود و آنوقت.... آنوقت غمگین بود و پر ازغصه به خاطر نداشتن لپتاپ. آونوقت ممکن بود بشود رها... هنوز خیلی نگذشته از وقتی که رها را تماشا کردیم و آنجا هم خون به چگر شدیم آنجا هم پای لپ تاپ در میان بود... آنجا هم یک جوان فدا میشود .یک جوانی از دست میرود به خاطر لپ تاپ
 خاک عالم بر سر و روی هرچه لپتاپ!!!
 جوانهای این دوره زمانه دیگر رویای خانه و ماشین ندارند چون میدانند که به آن نمیرسند این را از دهان خیلی هاشان شنیده‌ام. اما چه کار کنند در این دنیای گند دیجیتال زده که نمیشود بدون لپتاپ سر کرد. آنکه زحمت کشیده آنکه فهم و توان خواندن و آموختن و به کاربردن و کاربردی بودن و سودمند بودن را بلد است که نمیتواند بدون لپتاپ بماند.

 نمیدانم چرا دست از سرمان برنمیدارند. نمیروند گم و گور شوند. مگر چقدر نیاز دارند تا سیر شوند خودشان و هفت جد و آباءشان. مقام و مرتبه و قدرت نمیگذارد... این است که سیرمونی ندارد  که سیری ناپذیر است.
 پول را میشود برداشت و در رفت اما مقام و مرتبه و قدرت را چه کنند آن را که نمیشود چمدان کرد و فراری شد ای انسان مفلوک بدبخت که از حیوان هم پست‌تری..اولئک کالانعام بل هم اضل

 رها را که تماشا کردیم و بیرون آمدیم حالمان بد بود. این همه تلخی مدام پشت سر هم ...ب
ه نظرم آمد باید چیزی به دخترم بگویم. نمیدانستم چه چیزی.... انگار می‌خواستم بگویم این همه تلخی نمیشود که وجود داشته باشد.. انگار می‌خواستم دنبال یک راه حل باشم ... دنبال چیزی که بشود ماجرا را توجیه‌ش کرد برای همین گفتم به نظر من باید بعضی وقتها تسلیم بود. رها باید رها میکرد. کارش را ول میکرد. همان اول به گروه کاریش میگفت که فعلا نمیتواند در کار و پروژه بماند. بعضی وقتها باید تسلیم بود. شکست را پذیرفت. عقب نشینی کرد
 اما درمورد این پسر که حتما چگرگوشه خانواده‌اش بوده آدم دلش میخواهد خرخره باعث و بانیش را بجود دلش میخواهد فریاد بزند و بگوید دست از سر جوانهای ما بردارید دست از سرجوانهای ما بردارید چرا نمیفهمید...

خدایا به خانواده این پسر صبر بده و خودت مراقب همه مان باش که جز تو پناهی نداریم.

- رها نام فیلمی با بازی شهاب حسین که در جشنواره فجر امسال بود

۲۸ بهمن ۰۳ ، ۱۶:۰۵
آفاق آبیان

چند روز پیش ،صبح از بوی دود بیدار شدیم . از اتاق پسرم دود غلیظ سفید وحشتناکی بیرون میزد. او لحاف بزرگ پشمی قدیمی‌ای دارد که بسیار دوستش میدارد. هوا که سردتر میشود او یک بخاری برقی کوچک هم در اتاقش روشن میکند و این بار سهل انگاری کرده و لحاف روی بخاری افتاده  و شروع به سوختن کرده بود. به  مدت طولانی و ریزریز. خدا رحم کرده بود که خودش بیدار شده و سریع بیرون آمد و ما هم بیدار شدیم. یا مثلا لحاف شعله ور نشده بود. خدا را شکر که به خیر گذشت. من که فقط یادم می‌اید یک بار در غلت زدنم با خودم گفتم باز آقای قاف نون سنگک را در ماکروفر سوزاند و بعد به خوابم ادامه داده بودم.

چقدر اتفاقهای وحشتناکی ممکن بود رخ به دهد. خدایا سپاسگزارم.

۲۴ بهمن ۰۳ ، ۱۳:۴۲
آفاق آبیان

امروز من و خانوم نون باهم کلی حرف زدیم. کُلی کُلی کُلی و خیلی خیلی خیلی . ملاقاتی که به گمانم برای هر دومان مفید بود و البته من آن را رقم زده بودم.

 گر مخیّر بکنندم به قیامت که چه خواهی

دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را

۲۱ بهمن ۰۳ ، ۲۲:۴۴
آفاق آبیان

 این رشته‌های پلویی کارخانه‌ای که در فروشگاهها و سوپر‌مارکت‌ها پیدا میشوند کجا و آن رشته‌های قدیمی که خانمها خودشان برش میزدند و به روغن حیوان آغشته کرده و تفت می دادند کجا؟

البته هنوز کارگاههایی در برخی شهرها وجود دارند که رشته پلویی های خوشمزه تولید می‌کنند. از آنهایی که میتواند قابل قبول باشد و یاد آور طعم های قدیم. باید از با‌سلام سفارش داد.

۱۵ بهمن ۰۳ ، ۲۲:۳۲
آفاق آبیان

وقتی یک نفر آنقدر آداب دان است که میداند مثلا اگر کسی تولدت را تبریک نگفت، لزومی ندارد که تولدش را تبریک بگویی. بدیهی است حتما این قاعده را نیز میداند، وقتی کسی به خانه تو سر نمی‌زند هم نباید به خانه اش سر بزنی. و البته که مسلما گشت و گذار در کوچه ها و خیابان ها آزاد آزاد است آن هم برای کسانی که به پرسه زدن عادت دارند و عادت ها هم البته اسمش رویش است عادتند و به اَحَدی ربط ندارند

۰۷ بهمن ۰۳ ، ۲۳:۲۳
آفاق آبیان