اُکالیپتوس

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «از نوشتن» ثبت شده است

دارم از یک جلسه نقد داستان می‌آیم. جلسه خلوت بود. شاید به این خاطر که هوا کمی سرد شده و بیرون آمدن از خانه آن هم به هنگام صبح زیاد آسان نباشد. { همین الان دخترم از اتاقش بیرون آمد و گفت امروز روز کتاب و کتابخوانی است و من این روز را به شما تبریک میگم و انشالله هر چه بیشتر به این جلسات کتاب و داستان خوانی بروی. آخر ناهار امروز را به او سپرده بودم و او عاشق آشپزی است. }
 این روزها که در این گونه جلسات شرکت میکنم.بیشتر و بیشتر به یاد درسها و کلاسهای گذشته در دانشگاه حتی در مدرسه و حتی دور همی‌های دوستانه آن دوران می‌افتم. در آن مباحث برای همه چیز متر و معیار دقیق وجود داشت و خلاصه کلام کسی نمی‌توانست حرف چرت بزند. اما حالا گاهی یک داستان دست به اصطلاح مجری و منتقدی می‌افتد که دور از جان حتی اطلاعات کافی در مورد عناصر داستانی ندارد. در این جلسات فقط حرف زدن مهم است و آسمان و ریسمان بافتن. خیلی خیلی نادر است آدم مسلط و دقیق و آگاهی که مزخرف بر هم نبافد . کار از سر به بیابان گذاشتن هم گذشته و آدم دلش می‌خواهد سرش را بگذارد زمین و های های گریه کند.
 آن کتاب که با نام تبلیغی _ و نه نام اصلی کتاب -‌ آفتاب واژگان رونمایی‌اش کردند از این نوع بود. مسلم است که نویسنده میتواند هرچه دلش خواست بنویسد اما نمیتواند که هر طور دلش خواست بنویسد. فعلها و صرف زمانی‌شان. قیدها و صفتها و هزار چیز دیگر که باید در نوشتن مورد دقت و توجه قرار گیرند. بگو برهوت دستور زبان نه آفتاب واژگان.
 در آن یکی جلسه که خیلی هم سانتی‌مانتال است اگر به کتاب نوشته شده دبیر جلسه نگاه بیاندازی باید ... میشود دقیقا مثل قضیه لباس پادشاه. چیزی وجود ندارد اما هیچ کس دم نمیزند. خدا را شکر که من با کسی  صنمی ندارم .آسته می‌روم و آسته می‌آیم. جالب اینجاست که مسابقه داستان نویسی هم گذاشته اند و داوری‌اش را دوست صمیمی این دبیر  بر عهده دارد. هزار ماشاالله به گفتمانهایش!!!
یاد جلسات فیلم بینی گذشته به خیر. یکبار پای صحبتهای آقای خسرو سینایی در خانه سینما نشسته بودم. حاضرم همه زندگی‌ام  را بدهم تا آن دو ساعت صحبت های ایشان تکرار شود. خداوند روح ایشان را شاد کند.
 یا اقای محمد رضا اصلانی که خداوند سلامتشان کند. یا سایر آنهایی که دوستشان داریم چون قابل دوست داشتن هستند. و حیف که دیگر فیلم دیدن دارد برایم کمرنگ و کم رنگتر میشود. اقتضای سن است شاید،  اما سرم هم بسیار شلوغ است.بچه های بزرگ کار و بارشان هم بزرگ است. فکر و خیالشان بزرگتر. امیدوارم خیر و خوبی و سلامتی پیش روی همه باشد و پیش روی ما هم. به امید خدا.

۲۴ آبان ۰۳ ، ۱۴:۳۷
آفاق آبیان

خلاقیت در نوشتن یعنی چی؟ اینکه مثلا در یک داستان خانم عالیه عطایی از کتاب چشم  سگ ،که چند شب پیش میخواندم مار بوآیی وجود دارد که کنار صاحبش در حالیکه قلاده به گردن دارد راه افتاده و با او این طرف و آ ن طرف می‌رود؟ یا مثلا گوزنی که از توی هسته هلو بیرون می‌اید و همه جای داستان وجود دارد ؟ 

پس ان وقت این همه داستان جخوف و تولستوی و بقیه باید بدون خلاقیت محسوب شود؟

همه می‌دانند مهم ترین عنصر در داستان نویسی تخیل است ولی این فقط به این معنی نیست که عناصر عجیب غریب و غیر عاذی وارد داستان کنیم که البته این هم میتواند باشد. اما اینکه نویسنده ای فقط دو تا جمله را بشنود بعد با ان ده صفحه داستان واقع گرا بسازد و بنویسد هم تخیل محسوب می‌شود. چیزی که هیچ کس متوجه آن نخواه شد.



_ کتاب عسل و حنظل را نتوانستم بخوانم بس که تلخ بود. تا ببینم بعدا چه میشود.

۱۵ مهر ۰۳ ، ۰۹:۵۴
آفاق آبیان

کنکور امسال را ظالمانه‌ترین کنکور تاریخ ایران دانسته‌اند. اما من نامش را گذاشته‌ام بلبشو ترین کنکور تاریخ . آنقدر همه چیز قرو قاطی است که احتمالا خودشان هم نمیدانند چه کار خواهند کرد و البته هرکاری که بکنند به شدت از عدل و انصاف به دور خواهد بود. خوش به حال ما که دخترم اصلا در آن شرکت نکرد. تصمیم خودش بود و ما هم البته تاییدش کردیم.

  چند سال پیش در وبلاگم نوشته بودم، زمانی دکتر و مهندس شدن مد بود که البته حالا بیشتر و در آینده خیلی بیشتر خواهیم دانست که آنچنان هم بد نبود. لااقلش این بود که اندک شعور و فهم و انسانیت و آگاهی در جامعه می‌چرخید و تکثیر میشد. اما از وقتی گند زدند به آموزش و بیخ برش کردند. از وقتی ارزشها و مفاهیمشان جابه‌جا شد. خیلی ها رو آوردند به اینکه چیزی بسازند. چیزی بخوانند. چیزی بنویسند.ساز و آواز و فیلم را توانستند توی مشتشان بگیرند اما کتاب را چه باید می‌کردند؟ مغول که نبودند!!! کتابها را بسوزانند. اما وقتی نمیشود کتابسوزی کرد، کتاب‌سازی که میشود کرد. گاهی چیزهایی را مجوز چاپ می‌دهند که به قول آن آقای اقتصاددان مرغ پخته هم به آن خنده‌اش می‌گیرد.چیزی که زیاد شود وشورش درآید بی‌ارزش میشود . آنچه خوب است آنچه ارزش خواندن دارد در آن هیاهو گم میشود و برای همین است که مافیای کتاب شکل میگیرد. هرکه زور بیشتری دارد بالای پله ها قرار می‌گیرد و راحت تر می‌تواند خزعبلات خودش را چون پرچمی در هوا به اهتزاز دراورد.

 معمولا هر نویسنده‌ای میتواند سطح کار خودش راتشخیص دهد. کتابهایی دیده‌ام که با خواندنشان فقط و فقط باید سر به بیابان گذاشت. آنهایی که اندکی قویتر بنویسند به شدت مورد حسادت واقع میشوند چون همه چیز را سپرده‌اند به دست آنهایی که افسارشان را در دست دارند و آنکه افسارش در دست دیگریست معلوم است که به کدام سمت و سو میرود.

 حالا دیگر هرکس خودش میداند. بُر خوردن در این بازار بلبشو چیزی از کسی کم نمیکند. انکس که می‌داند و می‌بیند و می‌فهمد مطمئنا در جهل مرکب نخواهد ماند. فقط گل نیست که در مورد آن گفته‌اند همین پنج روز و شش باشد. عمرآدم هم همین پنج روز و شش  است چه بسا هم کمتر!... و  خلاصه که اوضاع قمردرعقرب است و خنده دار . یاد تله تئاتری که در دهه شصت از تلویزیون پخش می‌شد به خیر. داروغه دستور گردن زدن خطاکاری را داده بود و جلاد تبر را گم کرده بود. ان تله تئاتر هم خنده دار بود. به قول پرفسور گیو شریفی؛ جراح مغز حال حاضر ایران، که در برنامه دور همی مهران مدیری گفتند آنها که این خنده را میبینند و تشخیص می‌دهند از بقیه جلوترند چون زودتر دانسته‌اند که کلا هیچ خبری نیست!

 

۰۴ شهریور ۰۳ ، ۱۸:۱۵
آفاق آبیان

چندین سال پیش دکتر دارابی، دکتر روانشناس مجرب کار آزموده و مطلع و آگاهی بود که در جلسات انجمن اولیا مربیان دخترم  سخنرانی میکرد.

 به نظر می‌رسد رفتار و اتفاقات میان فرزندان و والدین مهمترین نکته در ارتباط با رشد و پرورش بچه هاست. فقط والدین نه، محیط هم تاثیر گذار است. اما حقیقت این است که تربیت چیزی نیست جز رفتاری که بچه ها در اطرافیانشان میبینند.یعنی با گفتن و حرف زدن و توضیح دادن نمی‌توان چیزی را به بچه‌ای آموخت.

  یک بار یکی از والدین درباره سرکشی فرزندش از دکتر دارابی  سوال کرد. اینکه در حد توانشان هر کاری برای او انجام میدهند معترض است و ناراحت و عصبی ست و همیشه شکایت دارد. دکتر دارابی در پاسخ او گفتند که هیچ کاری نمی شود کرد. فرزنذان فقط و فقط بعد از گذشتن از چهل سالگی میتوانند پدر و مادر خود را به درستی قضاوت کنند. 

 در دنیای روانشناسی گفته میشود هیچ آدم سالمی به مفهوم مطلق وجود ندارد. همه آدمها درجات مختلفی از اختلال را دارا هستند. و همین است که  گاهی تفاوت های میان آدمها را موجب میشود. خوشا به حال کسانی که از این موارد، اندک آگاهی داشته باشند که ایشان اکثر راه پرپیچ و خم سلامت را پیموده‌اند.

۰۳ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۵۰
آفاق آبیان

بچه های کانون ما فکر می‌کنند که هر کس هرچه می‌نویسد_نویسنده کتاب_  دقیقا خودش را نوشته و روی کاغذ آورده. نمیدانم شاید هم درست است شاید هم نه. اما اینکه نویسنده‌ای فکراولیه‌ای را تبدیل به داستان کند و به جای شخصیتهای آن باز هم خودش را بنشاند ، وجود دارد. جایی خواندم که داستایوفسکی همیشه شخصیتهایی با خلق و خوی خودش را بوجود می‌اورده.

 در کتاب "به انتخاب مترجم" که نوشته و گرد آوری آقای احمد اخوت است. جایی ایشان نوشته‌اند که نویسنده‌ها اول از همه باید از دست خودشان رها شوند. نه فقط نویسنده‌ها بلکه نقاشها و مجسمه‌سازها و برخی دیگر از هنرمندان هم همینطورند فقط آهنگسازها از این موضوع استثنا هستند. هر چند به گمان من آهنگساز هم میتواند  با ساخت یک قطعه درون خودش را نشان بدهد ولی شاید راحت شدن از دست درونیات خود آنچنان درموردشان صدق نکند.


۰۳ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۱۰
آفاق آبیان

(( کار باید در انتظار انسان باشد نه انسان در انتظار کار.در این صورت و تنها در این صورت است که تعداد شعرای دست دوم و سوم به یک دهم  و یک صدم تقلیل پیدا خواهد کرد.مگر آدمی که خاک میهنش را بیل می‌زند، شعر هم می‌گوید؟ نمونه‌اش دیده شده؟  ابدا ابدا. نقد که حتما نمی‌نویسد. شک نباید کرد شعر بد گفتن، کار من وشماست که کار نداریم. نقد بد نوشتن هم کار آنهاست که شعر بد هم نمی‌توانستند بگویند. یعنی خیلی بیکارند. ))

                                                                             ابن مشغله

۲۴ مرداد ۰۳ ، ۱۰:۰۲
آفاق آبیان

در دورهمی داستانی ما، همان که تعدادی خانم با هم تشکیلش داه‌ایم و البته چند تا آقا هم هستند که گاه گاهی می آیند،‌خانمی هست که دبیر جلسات داستانخوانی و نقد یکی دیگر از فرهنگسرا هاست و تا حالا چندین و چندتا کتاب نوشته. آنقدر که اگر روی هم بگذاریمش از فرهنگنامه بریتانیکا هم قطورتر میشود. تمام کتابهایش داستان زندگی شهدای جنگ تحمیلی‌است. به گمانم از این راه کسب درآمد می‌کند. آنوقت خودش مدام در کلاس از تخیل و نبوغ در نوشتن حرف میزند. در حالیکه همیشه قلم و کاغذ به دست در حال مصاحبه با آشناها و بستگان شهیدان است. گاهی حس میکنم خودش هم از این نوع نگارش خسته شده اما خب دبیر کانون است دیگر. هر چند به صرف هم عقیده نبودن یا هم سلیقه نبودن نباید کار و زحمت کسی را تضعیف کرد. بالاخره شخصیتهای مختلف می‌توانند برای گروه‌ها و دسته‌های متفاوتی از مردم مهم و ارزشمند باشند و باید برای همه گروه‌ها و دسته‌ها کار کرد.

۲۰ مرداد ۰۳ ، ۱۸:۴۸
آفاق آبیان