قرار است در شهر زیبای شیراز برگزار شود. کار قشنگیست که اجرای آن را به چنین شهری منتقل کردهاند. بالاخره مهمانهای ویژه از کشورهای دیگر میآیند و تعدادشان کم هم نیست خوب است با شهرهای دیگر هم آشنا شوند و زیبایی های آنجا را نیز ببینند. خوش به حال آنهایی که میتوانند در این دورهمی فیلمهای دیدنی را تماشا کنند. حسودی که نه...به ایشان غبطه میخورم. مخصوصا که موضوع و محتوای شاعرانه قرار است بر این جشنواره حکم فرما باشد.
ایرانی جماعت معمولا درون و بیرون یکسانی ندارد. اصلا ایرانیها هرکس را که دل و زبانش یکی باشد، ساده و هالو و بی سیاست میدانند. پس اصلا عجیب نیست که جشنواره خارجی و داخلی شان هم زمین تا آسمان با هم فرق داشته باشد. حال و هوای شاعرانه چقدر با احوالات واقعی ودرونی این مملکت همخوانی دارد!!! یاد شاعرانگی سهراب شهید ثالث افتادهاند و بقیه آن دیگری ها که سینمایشان محبوب اما غریب است.
شیراز شهر قشنگیست. هرچند شهر مورد علاقه من نیست. برادرم که فرزند اول خانواده ما بوده آنجا دنیا آمده. در بیمارستان نمازی. اما من نه. من اینجا دنیا آمدهام و آن هم علت داشته. موقع دنیا آمدن برادرم دو فامیل از دو خانواده تا بن دندان متفاوت و متضاد مهمان پدر و مادرم میشوند و بلایی سرشان میاورند که باید دعا کرد مسلمان نشنود و کافر نبیند. ظاهرا شیر زائو خشک میشود بس که حرص و جوش میخورد. برای همین بوده که پدر وقتی مادر مرا باردار بوده نزدیک موقع زایمان او را به تهران میاورد. آن موقع یک ژیان قرمز داشته که زن باردار و پسر کوچکش را سوار آن میکند و باسرعتی بسیار آرام به سمت تهران میراند جوری که شب را اصفهان میخوابند. و فردا بعداز ظهرش مادر را تحویل خانه پدریاش میدهد و خودش روانه خانه مادر پدر خودش میشود. فقط برای آنکه زن زائو در آرامش باشد و دو تا خانواده را از هم دور نگه دارد. خدا بابا را رحمت کند و روحش را شاد نماید.
به گمانم دو سال پیش مطلبی در وبلاگ نوشتم درباره جشنواره فیلم فجر. که گم و گور شد! بارها سعی کردم مجددا آن را برای خودم بنویسم. میخواستم سر جلسه کانون بخوانمش محض مزاح و خنده. چه که کاملا طنز بود. اما نشد که نشد. محتوا شبیه آن در میآمد اما نثر نه. واقعا حیف... چقدر آن نوشته ام رادوست داشتم.