اُکالیپتوس

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سینما» ثبت شده است

جشنواره فیلم فجر با سلام و صلوات به پایان رسید. هرچه که بود به نظرمن در مقایسه با جشنواره سال گذشته همچون کله‌ آدمی بود که پس از مدتی زیر آب بودن خودش را بیرون کشید تا نفس بکشد. حتما بی عیب و ایراد نبود اما خون تازه‌ای در رگهایش دمیده شد. سال گذشته ردیف اول  در اختتامیه شهردار تهران، جلوس کرده بود و با خیلی از بالای صحنه روندگان برای دریافت سیمرغ خوش و بش میکرد!!!

 به امید روزهای بهتر برای سینمای ایران و خوش به حال کسانی که توانستند فیلم پیر پسر را ببینند.

۲۳ بهمن ۰۳ ، ۲۱:۴۸
آفاق آبیان
کیک محبوب من را بالاخره دیدم و فقط خدا میداند چقدر مشتاق تماشایش بودم. اتفاقی در اینستا به دختری برخوردم که در صفحه اش اعلام کرده بود فیلم را در کانال تلگرامی‌اش قرار داده. دست هرکسی که این کار را میکند و باعث میشود، دست دیگران هم به دامن فیلم برسد درد نکند و گرنه دلمان آنقدر آب میشد که دیگر هیچ چیز از آن باقی نمی‌ماند.
 روزی که قصیده گاو سفید( فیلمی از همین کارگردان) را دیدم،پایانش را دوست نداشتم. آنقدر که در صفحه آقای کارگردان نظر گذاشتم. و پرسیدم که چرا چرا چرا زنی که عاشق آن آقای قاضی است او را ترک میکند؟ و چرا نگذاشته که زن به خودش فکر کند و صلاح خودش را در نظر بگیرد و در آن زندگی که میتوانست برایش راحتی خوشی ارمغان بیاورد بماند.
 شاید برای همین بود که  پایان بندی کیک محبوب من  برایم دیگر غیر قابل قبول به نظر نمی‌رسید. حالا دیگر میدانستم که این آقای کارگردان بیشتر واقعیت زندگی را به نمایش میگذارد.همه آنچه که در واقعیت زندگی آدمها به مفهوم کامل و جامع آن بوقوع می‌پیوندد. مگر همه آدمها به خاطر عدم اگاهی و ندانستن دچار اشتباه و مشکل نمیشوند؟( البته من ماجرای قرصها را بعدا از خواندن کامنتهای افرادی که فیلم را دیده‌بودند متوجه شدم) مگر همیشه عُسر (سختی) و یُسر( آسانی) و یُسر و عُسر پشت سر هم در بزنگاه های زندگی اتفاق نمی‌افتد؟ مگر خیلی اتفاقها نیسنتند که به نظر خوب و عالی می‌رسند اما بعدش،‌بعدی که ممکن است یک شبانه روز باشد یا ممکن است چهل سال باشد ما را متوجه می‌کند که در چه جهل مرکبی بوده‌ایم. و خیلی مگر و اگر های دیگر که همه آدمها در زندگی‌شان تجربه کرده‌اند.
 این آقای کارگردان، خود زندگی را نشانمان میدهد. همه آن واقعیتهایی که تلخ و گزنده در میان خوشیهای زندگی بوقوع می‌پیوندد. و البته برعکس این هم هست گاهی در زندگی در اوج سختی و مشقت پنجره ای از امید و نجات به روی آدمها گشوده میشود و اتفاقا  فیلمهایی که این سوی زندگی را هم نشانمان میدهد کم نیستند.
 همان قدر که زن بی‌کس قصیده گاو سفید به حکم جامعه‌ای که در آن زندگی کرده و بزرگ شده بود باید می‌رفت. فرامرز کیک محبوب من هم باید میرفت. هر چند من پس از پایان فیلم تنها به این فکر میکردم که او چقدر از در تنهایی رفتن، می‌‌ترسید.


- همین چند روز پیش در یکی از دورهمی‌های داستانی با اصطلاح کژتابی یا ابهام ساختاری آشنا شدم. کیک محبوب من کژتابی دارد. یکی به مفهوم کیکی که مورد علاقه من است و یکی هم به مفهوم کیکی که متعلق به فرد محبوب من است.

- با دیدن فیلم احتمالا مفهوم آنهایی که نگهبان دارند،نیز بهتر روشن خواهد شد!!!
 
۰۳ آبان ۰۳ ، ۱۴:۴۷
آفاق آبیان

دشت خاموش آقای احمد بهرامی را دیده بودم. هفته پیش شهر خاموش ایشان را هم دیدم. حالا مانده است مرد خاموش که به گمانم هنوز اکران نشده و احتمالا باید با یک سه گانه از این آقای کارگردان مواجه باشیم.

 شهر خاموش هم همان سبک و سیاق دشت خاموش را داشت. دنیاهای فردی تلخ و تاریک و سیاه. بدون ذره‌ای مهر و امید و عشق و محبت وشیرینی. همان اندک سایه عشق که به صورت تتوی یک نام بر روی آرنج یک مرد خودنمایی میکند عاقبت وحشتناکی را انتظار می‌کشد.

باران کوثری در نقش تنها شخصیت زن که نقش اصلی هم هست قابل قبول است اما تا وقتی که حرف نزده باشد به محض گشودن دهان تماشاگر را یاد فیلم گیجگاه عادل تبریزی می‌اندازد! او که انگاری فرشته مرگ است و از آن دنیا آمده تا ماموریتش را به پایان برساند، برای این نقش مناسب نیست.


۰۷ مهر ۰۳ ، ۱۰:۵۴
آفاق آبیان
ناف سینما تک را بسته بودند به انیمیشن. اصلا شورش را دراورده بودند. شاید هنوز هم در اورده اند. شور هر چیز که در بیاید بی ارزش و بی اهمیت میشود. سینما تک هم فقط سینما تک قبلتر. خیلی قبلتر. خصوصا از وقتی که مسئول محترم و کاربلد آن تغییر کرده همه چیز نا به سامان است. انگار همه چیز افتاده دست یک الف بچه که گاهی به عنوان مجری و منتقد پشت آن میز هم می‌نشیبند.


 گاهی خدا را شکر میکنم و وقتی با دخترم برای تماشای فیلمی به چهارسو می‌رویم از اینکه چه فیلمهایی را در گذشته اینجا دیده‌ام یاد میکنم.  فیلمهایی که حالا دیگر در دسترس افراد عادی قرارش نمی‌دهند و اگر یک نفر مثل من بخواهد به وقتش به تماشایشان بنشیند باید به سالن تمدن  موزه سینما در انتهای باغ فردوس  برود. از این غیر قابل دسترس تر دیگر نمیشود. هر چند با تمام این تفاصیل چند باری خودم را رسانده‌ام و فیلمها را دیده‌ام.

یک بار برای دیدن فیلمی به چهارسو رفته بودم. چندین سال قبل. پیش از دوران کرونا. دیدم جشنواره‌ای به نام جشنواره سلامت، خوش و خرم و نه چندان شلوغ در حال برگزاری است. فیلمهای دایره مینا و بودن و نبودن که فیلمهای مهم و معروفی هستند را آنجا دیدم و چند تا فیلم دیگر.
برنامه مهر سینماتک بدک نیست. انگار کمی نظم و ترتیب در آن اتخاذ شده که با برنامه ریزی ماهیانه پیش می‌روند. امیدوارم جوانترها از آن استقبال کنند و لحظلات خوبی را در آن تجربه کنند. هر چند در همه دنیای متمدن و پیشرفته مسن ها و پیرها پای ثابت تماشای فیلم هستند اما من دیگر طاقت مبارزه با سرمای کولر سالن را ندارم همیشه پس از دیدن فیلمها سرما میخوردم با اینکه غالبا شال پشمی همراه میبردم و در تاریکی سینما ان رابر سر و شانه هایم می‌انداختم باز هم اذیت میشدم از دست کولری که در پاییز هم خاموشش نمی‌کنند. باید تماس بگیرم ببینم کی کولر خاموش میشود. (‌اینجا استیکر خنده لازم است).

_ به طور حتم انیمیشن هم ، اهمیت و اعتبار و علاقمندان خاص خودش را دارد اما هرچیز به جای خود و به اندازه خود.
۰۷ مهر ۰۳ ، ۱۰:۳۰
آفاق آبیان
می‌شود گفت این روباه پیر کسی نیست جز سلطان زباله که دروسط جایگاه انباشت زباله‌اش پارکینگی برای ماشینهای مدل بالایش دارد و کلی هم خدمتگزار و خدمتکار که دست به سینه اویند.
داستان دور دوستی عجیبی  بین این پیرمرد و پسر بچه‌ای که از ساکنین خانه‌های اجاره‌ای او هستند می‌چرخد. پیرمرد تبدیل به معلمی میشود برای پسر. پسری که در نگاه پیرمرد مشابه بچگی‌های خود اوست. اویی که از زباله‌گردی به سلطان زباله بودن رسیده. از هیچ به همه چیز. و سعی دارد این راه طولانی را برای پسر‌بچه کوتاه کند.
 درس زندگی را نمی‌توان با فرمول و جمله به کسی آموخت. مگر آنکه در لحظه وقوع حادثه هایی که لازم نیست آنچنان هم بزرگ و چشمگیر باشند معلم خوب داشته باشی. حادثه قرار نیست فقط وقوع سیل و زلزله باشد. هر آنچه بتواند فکر و حس و عاطفه را به نوعی درگیر کند می‌تواند حادثه باشد. ذره‌ای تأثر، تأسف، آرزو، خشم یا کینه و حتی امید و مهربانی گاهی می‌تواند حرکت اولین مهره کوچک یک دومینوی بزرگ و طولانی باشد.
 پیرمرد درسهایش را درست در بزنگاه پسربچه به او می‌گوید. با جمله‌هایی کوتاه همچون اینکه نابرابری مهمه! یا آدمهایی که به احساسات دیگران اهمیت می‌دهند بازنده‌اند! اما این پسر بچه است که همانند شاگردی دقیق و فهمیده سعی در برداشت صحیح از این درسها دارد. فقط معلم خوب داشتن مهم نیست اینکه شاگرد خوبی هم باشی اهمیت دارد.



۱۸ شهریور ۰۳ ، ۱۰:۵۸
آفاق آبیان

ایوان دختریست که میخورد و می خوابد و دلبری می کند. همه ی وجودش را زیبایی و ملاحت دربر گرفته و احتمالا برای همین است که فکر میکند این همه ملاحت و زیبایی را فقط باید برای دلبری به کارگیرد. کاردیگری ندارد جز گشت و گذار و عاشق کردن مردان.

 مردها زیاد دور و برش پرسه می زنند. غیر از آن پیرمردی که غالبا همراهش است و مواظبش است و البته دست به فرمان، حالا با مرد جوانی هم آشنا شده که یک لقب اشرافی مانده از گذشته را هم ذر انتهای نام خانوادگی اش یدک میکشد و این باعث شده که مرد کمی متفاوت تر برای دختر جلوه کند تا جایی که به فکر ازدواج با او بیافتد.مرد که درحال خرج کردن پولهای مانده از گذشتگانش است در پاسخ دختر که اگر پولهایش تمام شود چه میکند از کلکسیون پروانه هایش می گوید. پروانه هایی که عمرشان یکی دو روز بیشتر نیست اما میتوانند برای یک عمر زندگی مرد راتامین کنند.

همه ی ماجرا از زبان  همین مرد جوان روایت میشود. لحظه لحظه آشناییش با ایوان .بیان انچه که بر همه ی ایشان  در هتل اقامت شان گذشته که یک جور تجزیه و تحلیل شخصیت دختر هم هست مخصوصا که از گذشته او هم تا جدودی سر در می اورد.

 فیلم ماجرای آدمهای بیکاریست که دور هم هم جمع شده اند برای خوش گذرانی. خوش و خوش گذرانی زیادی معمولا تنهایی راه به جایی نمی بردو مطمئنا پایدار و ماندگار نیست. همه  فیلم دور همی بیکارهاست.


 نام فیلم: بوی خوش ایوان-1994


۰۶ بهمن ۹۹ ، ۰۸:۵۱
آفاق آبیان

هلن از همان ابتدا جور عجیبی ست. دافعه دارد انگار. پوشیده در لباس تیره ی سرتاسری با چشمانی غمگین که ابدا حس همدلی را برنمی اگیزد.همراه ژاک از مهمانی شبانه بیرون می ایند. همراه، از او می خواهد که فراموش کند. حتما چیزی هست برای فراموش کردن. ژاک از هلن می خواهد که ژان را فراموش کند اما ژان در همان شب منتظر هلن است. گفتگو می کنند از همه چیز. هلن ارام است. خونسرد و بیتفاوت . این خونسردی  وقتی آینس و مادرش را در جنگل بولونی ملاقات می کند هم  با خود دارد. جنگل بولونی جایی است برای گردش برای قدم زدن برای گفتگو کردن ادمها. آینس برخلاف هلن سرتاپا هیجان است. سرتاپا شور و شیرینی که از چشمهایش بیرون میریزد . رقاصه است. رقص را دوست دارد اما رقاصه بودن را نه. از سر اجبار این کار را میکند. و هلن پس از فهمیدن این موضوع است که تصمیم میگیرد به آینس زیبا کمک کند. در ظاهر کمک میکند اما درواقع جوری پنهانی روانه اش میکند به سمت و سوی ژان. اولش فکر میکنیم. قصد خلاص شدن از دست ژان را دارد اما کم کم همه چیز روشن میشود. چیزی که آینس باهوش هم دانسته اما ناخود گآه گرفتار شده و راه خلاص شدن را پیدا نمی کند. هلن مکار است مکار و بی چشم و رو برخلاف چشمهایی که محال است فکر کنی زیبا نیستند. او به همجنس خودش هم رحم نمی کند. هر چند زندگی راه خودش را میرود.


خانوم های جنگل بولونی _ 1945


۰۴ بهمن ۹۹ ، ۱۳:۳۸
آفاق آبیان

برای همه ی ادمها یک نام دارد. از وقتی چشمهایشان را برای اولین بار به روی ان باز می کنند تا وقتی برای اخرین بار آنها را میبندند. همه صدایش می کنند زندگی. مسیری لرزان و مواج. گاهی پر از شتاب و تکانه و پرش. گاهی پر از فراز و فرود و لحظاتی هم پر از سکون و بی حرکتی. درجا زدن.

 فرقی نمیکند این سوی کره زمین باشی یا آن سوی ان. فرقی نمیکنذ مرد باشی یا زن. ایتجا اما با درون چهارتا مرد روبه رو هستیم. چهارتا مرد که ظاهرا همکارند و معلم مدرسه اما هرکدام مدار زندگی خودش را دارد. با یکدیگر متفاوت اما در عین حال به هم شبیه.  غرق در روزمرگی. یک جورهایی خسته یکجورهای بریده.

 یکی معلم تاریخ است و دکترایش را در این رشته گرفته اما حال و حوصله کلاس را ندارد. حوصله حرف زدن درباره انچه که مدتها با علاقه درباره اش تحصیل کرده. یکی روانشناس مدرسه است که سه تا بچه قد و نیم قد  ریزه میزه دور برش را گرفته اند و اجازه نفس راحت کشیدن را به او نمیدهند و شاید که این فکر او باشد فکری که در هر صورت حال او را تشکیل داده.آن یکی معلم موسیقی است و ناراضی و آن دیگری معلم ورزش که به نظر اوضاع و احوال بهتری باید داشته باشد.

 در دور همی تولد آقای  روانشناس است که درد و دل همه شان بیرون میریزد و همین آقای صاحب تولد است که نظریه نه چندان معروفی از یک محقق را مطرح می کند. درصد ثابتی از الکل در خون انسان.

واقعا چه نتیجه ای میتواند داشته باشد؟! آنها قرار و مدار می گذارند برای امتحان این نظریه . نتیجه ای که آخرش با اولش یکسان نخواهد بود. با این همه پایان بندیِ این فیلم و موسیقی که همراهی اش میکند محال است که حالا حالا ها از خاطر مخاطب پاک شود.



 نام فیلم: یک دور دیگر_ 2020


۰۲ بهمن ۹۹ ، ۱۱:۰۶
آفاق آبیان