اُکالیپتوس

۲۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دورهمی» ثبت شده است

زخم زن (‌به سکون میم ) نام کتاب خانم هانیه کسایی فر است که در دومین هفته جلسه کتابخوانی ثالث به آن پرداخته شد. جلسه اول را نتوانستم بروم چون ساعت جلسه را نیم ساعت عقب کشیدند. حالا دیگر هوا خیلی زود تاریک میشود. وقتی میگویند شروع جلسه‌ای ساعت شش، یعنی تا همه جمع شوند میشود شش و نیم ولی وقتی بشود شروع ششو نیم آنوقت دیگر هفت آغاز خواهد شد. البته برای شاغلها و مجردها که اشکالی ندارد.

اما دومین  دورهمی راهماهنگ کردم بروم ببینم چه خبر است. جلسه خیلی با مزه بود. تعداد هم سن من فقط چهار نفر بود و مابقی بسیار جوان. گفتگو کاملا آزاد و راحت جوری که جلسه تقریبا تماما به دعوا و بحث آنها پیرامون نحوه نقد کردن گذشت. من فقط نگاهشان میکردم و در دلم از تماشای یک جمع بیش از حد برونگرا تعجب میکردم. البته کنار دست من یک دختر بسیار جوان نشسته بود که او هم ساکت و سربزیر بود و اصلاهم صحبت نکرد. حالا باز من چندتا جمله درباره اینکه چرا کتاب را دوست ندارم حرف زدم. شگفتانه جلسه حضور خود خانم نویسنده به صورت ناشناس در جلسه بود که فقط آقای مجری آن را میدانست. کار جالبی نبود چون تقریبا همه متفقالقول بر مزخرف بودن کتاب تاکید داشتند و وقتی ماجرا لو رفت فضا وارد جریان متفاوتی شد که خیلی بامزه بود. خانم کساییفر صبورانه همه چیز را تماشا کرد.

پرحرف های جلسه شان چند تا دوست بودن که همه چیز دست خودشان میچرخید و خودی خودشان بودند. 

خلاصه که فضایش به درد من نمیخورد. من باید بروم درمیان همان هم سن و سالهای خودم در اعضای گلستان. 

 ولی حیف که جلسه کلیما را شرکت نکردم.

دعواهاشان به کانال تلگرامی هم کشید و ادامه پیدا کرد. یعنی چقدر اینها بیکارند؟!


اما کتاب زخم زن ماجرای خانوادگی زنیست که از گربه متنفر است شوهرش هم از پرنده متنفر است. اما زوج خوبی هستند. ما با فک و فامیل زن آشنا میشویم. نکته‌ی ماجرا به دنیا آمدن یک جوجه در بغل زن و زیر لباسش است وقتی تخم را پنهان کرده. جوجه از خون زن تغذیه میکند. ریتم بسیار بسیار تند بود و جملات بسیار معمولی. انقدر فعل‌ها پشت سر هم آمده بود که آدم را خسته و دلزده میکرد. ریتم و تمپو بالا و البته به درد نخور. این تمپو از آموزشهای تازه‌ام است. اگر جور دیگری مینوشت مطمئنم محتوا جاذبه داشت. آخر عاقبت زن و همسرش اختلاف و دعوا و خیانت بود.

۰۱ آبان ۰۴ ، ۱۶:۰۹
آفاق آبیان

یکشنبه‌های روشن خیال نام خوشگل گروه کتابخوانی خواهد بود که قرار است از هفته آینده در کتابفروشی ثالث تشکیل شود و من هم عضوشان شدم. برای آغاز هم در نظرخواهی، کتاب عشق اول من ایوان کلیما را پیشنهاد دادم که پذیرفته شد. به خاطر جناب کلیما که همین چند روز پیش بدرود حیات گفتند و قرار شد که در جلسه یادواره‌ای هم از ایشان برگزار شود.

تا حدودی سرم را شلوغ کرده‌ام. آن هم در حالیکه چپ و راست سرما میخورم. بدون ماسک که وارد مترو شوم دیگر واویلاست. من در واگنهای مترو یخ میکنم. زمستان و تابستان هم ندارد. همیشه باید شال پشمی‌ام را در کیف داشته باشم. ماسک هم همینطور. 

۱۶ مهر ۰۴ ، ۱۴:۰۹
آفاق آبیان

دیروز که نه، امروز همین چند ساعت پیش در نشست داستانی با حضور آقای مصطفی مستور شرکت کردم. در شهرستان ادب. که مرکزیست مربوط به ادبیات. این جلسه برای جشنواره داستان کوتاهی با محوریت داستان دینی تشکیل شده بود. صحبتهای آقای مستور به قدری جامع، کامل، دقیق، مهم و علمی و اصولی بود که هرچقدر در وصف آن بگویم کم است. یک کلاس درس کامل و مهم بود پیرامون داستان نویسی.  که قرار بود شرکت کنندگان را با مفهوم داستان دینی آشنا کند.

نتیجه مهمی از این جلسه دریافت کردم. اینکه داستانهایی که من در کتابم نوشته‌ام تقریبا همه شان در دسته داستان دینی قرار میگیرند. چیزی که قبلا من این گونه بیان میکردم: مخاطب داستانهای من باید دین و ایمان داشته باشد. 

 حیف که نمیشود از داستانهای آن برای این مسابقه ارسال کرد. هیچ داستانی نباید قبلا جایی چاپ شده باشد.

۱۲ شهریور ۰۴ ، ۲۱:۴۲
آفاق آبیان

دیروز در جلسه آشنایی با کتاب امید و نغمه‌های درمان شرکت کردم.

سوگل دختری که از دو سالگی دچار مشکلات نخاعی بوده ، در سنین بالاتر دچار بیماری های حاد و شدید توانفرسا میشود. بعد طی یک آشنایی با آقای امید صالحی که در زمینه گیاهان دارویی اطلاعاتی داشتند وارد فاز درمان میشوند. درمانی که نتیجه بخش بوده و سرنوشت سوگل را از این رو به آن رو کرده.

راستش چیزی که من متوجه شدم این بود که بین این دو نفر علاقه و عشق عجیبی شکل گرفته و آنچه که باعث بهبود و درمان دختر شده هم همین بوده. آقای امید صالحی نویسنده کتاب بودند و به نظر نمیرسید تحصیلات آکادمیک خاصی داشته باشند. جز آنکه گفتند دانشجوی انصرافی روانشناسی‌اند.

هم نویسنده و هم سوگل که در جلسه حضور داشتند تمام مدت سعی میکردند این حس و علاقه را ندید بگیرند و همه چیز را تحت نام بیمار و درمانگر و گیاهان دارویی  مطرح نمایند. اما کدام درمانگر است که بیمارش را با ویلچر به سفر در کوه و جنگل و کویر ببرد و بعد ماجرایش با چنان احساس پر شوری تعریف کند؟

آن طور که آقای نویسنده گفتند با تشویق‌های سوگل به تحصیل در رشته روانشناسی شان باز گشته‌اند. یعنی این تاثیر کاملا دو طرفه بوده .

 کتاب شرح این آشنایی و روند درمان بود.

جلسه خوب و پر از انرژی مثبتی بود.

موفق و سلامت و شاد بمانی خانم سوگل.

۳۱ مرداد ۰۴ ، ۱۸:۰۹
آفاق آبیان

فردا قرار است که در دورهمی من نوشته ام را بخوانم. در مورد جنگ.

روخوانی‌ام خوب است. خودم که می‌گویم حرف ندارد.اما خواندن نوشته‌های خودم برایم سخت است.

در برنامه اکنون، آقای مصطفی مستور هم مشابه همین را به سروش صحت می‌گفت. اینکه موقع خواندن نوشته های خودش گریه‌اش می‌گیرد 

 حالا نه من آقای مستورم و نه اطرافیانم سروش صحت طور، اما به هر حال امیدوارم جلسه خوب پیش برود. آنچه در دو تا جنگ از سر گذرانده‌ام را یک جورهایی به هم بافته‌ام.



بعدا نوشت- خدا را شکر جلسه خوب برگزار شد و علی رغم گرمای شدید هوا اعضا آمده بودند.

۳۰ تیر ۰۴ ، ۲۲:۴۰
آفاق آبیان

دیروز عصر در جسله رونمایی کتاب خانم سوانا مهرابیان که در ساختمان بنیاد بیدل دهلوی برگزار شد شرکت کردم. نام کتاب این بانوی ارمنی،‌شب هفتم است. کتاب مشتمل بر دوازده داستان کوتاه است. به شدت ساده به شدت روان و خواندنی و به شدت دوست‌داشتنی. مصداق بارز اینکه هر چه از دل بر‌میآبد لاجرم بر دل می‌نشیند. آنچه جالب بود این بود که با‌وجود ارمنی بودن، داستانها  به شدت ایرانی اند. جز درخت کریسمس و بابانوئل و کلیسا که همه تفاوتهای بیرونی‌اند خصوصیات و دغدغه‌هایی  کاملا مشابه سایر خانواده های ایرانی دارند. جز اینکه  این خانم نویسنده را در حدی که میشناسم بسیار روراست و یک رنگ دیدم.

صبح کتاب را خواندم و تمام کردم.

۲۳ تیر ۰۴ ، ۲۳:۰۴
آفاق آبیان
در اولین جلسه دورهمی گلستان پس از آتش‌بس ، درباره جنگ و آنچه در آن گذشت هم حرف زدیم. منهای داستانی که یکی از آقایان خواند و  هیچ ربطی به جنگ نداشت. 
خانمی که تقریبا سن و سال‌دار است و داماد دارد تعریف کرد، کل دوازده روز را همسرش گذاشته و رفته. قبلش نظرش را اینگونه بیان کرده بود که دوست ندارد خانه و زندگیش را رها کند و برود و نمیخواهد زنده باشد اگر خانه و زندگیش آسیب ببیند. نظری که تقریبا باعث تعجب همه شد. ظاهرا همسرش نظری غیر از او داشته چون گذاشته و بدون او رفته. زن به شدت از همسر شاکی بود  و علنا جوری  حرف زد که انگار مرد او را رها کرده و فرار کرده. 
بالاخره یکی از آقایان جلسه صدایش درآمد که خوب شما همراهش نرفتی دیگر... بیچاره چه کند!!!

اما این خانه آفرین هم دارد . چون همدیگر را وادار به پذیرش نظر یکدیگر نکرده‌اند و هر کس بر تصمیم خود باقی مانده. این مهم است. کاش زن این را می‌فهمید.
۲۳ تیر ۰۴ ، ۲۲:۵۷
آفاق آبیان

 اصول و فنون مذاکرات نام کتاب آقای محمد علی حسینیان است که من نخواندمش بلکه در جلسه بررسی‌اش شرکت کردم. اینکه کتابی غیر داستانی برای بررسی انتخاب شود کنجکاوی برانگیز است. کتاب دقیقا به آنچه عنوان آن است می‌پردازد. کاملا منطقی و حساب شده.  آن طور که مجری گفت آقای نویسنده کلاسهای خاصی دارد مخصوص وکلا و البته مشاوران املاک.

نتیجه کلی که من دریافت کردم و به نحوی پاسخ سوالم در پست قبل را هم در بر داشت این بود. تلویحا... خداحافظ اخلاق.

 حداقل کسی که کتاب را برای ما بررسی کرد در مورد اخلاق حرفی نزد. اینکه رسیدن به نتیجه تقریبا میتواند همه چیز را توجیه کند. بارها و بارها این جمله مطرح شد زمانه با گذشته فرق کرده. و من اضافه میکنم دقیقا منظور این جمله است که به نظر قدیمی شده، افتادگی آموز اگر طالب فیضی...

 هر چند به نظر من این یک تله بزرگ است. هنوز هم مدار هستی بر این می‌چرخد که هرگز نخورد آب زمینی که بلند است. البته بستگی دارد به نگاه. این که چگونه ببینیم و نتیجه را چه بدانیم.

جلسه جالبی بود.

۲۱ خرداد ۰۴ ، ۱۱:۳۷
آفاق آبیان
اینکه در هر جلسه و دورهمی اصل بر این است که آدمها من من من کنند دیگر چه صیغه‌ایست؟ موضوع مورد بحث مشخص است اما طرف حتما مدرک تحصیلی‌اش را می‌گوید شغلش را می‌گوید اینکه بیست سال پیش که بوده و چه شغلی داشته را می‌گوید اینکه جد بزرگش که بوده را می گوید اینکه تعطیلات قبلی را کجا گذرانده میگوید اینکه پسرعمه یا دختر خاله اتول‌خان رشتیست را می‌گوید
 حالا موضوع مورد بحث چیست؟ داستان کوتاه گربه در باران ارنست همینگوی!!!
 پناه بر خدا از این زمانه
۲۰ خرداد ۰۴ ، ۱۴:۴۳
آفاق آبیان
خیلی برایم عجیب است که در جلسات داستانخوانی دوشنبه‌های فرهنگسرای گلستان تقریبا اکثر اوقات داستانهایی می‌خوانند که زیر لایه سیاسی دارد. یک آقای کچل هست که ادعای علامه دهر بودن دارد و تمام  داستان را غیر سیاسی می‌بیند. کاملا بر خلاف نظر عده دیگر. دبیر جلسه که اصلا به زیر لایه وارد نمیشود. چندتایی آقا هستند که مستقیم می‌گویند این داستان نباید خوانده شود و می‌خندند. واقعا متوجه این حد از تفاوت بین این فرهنگسرا و آن دیگری ها که مثلا نامشان اخلاق است یا اندیشه یا ارسباران نمیشوم؟ این حد از راحتی از کجا می‌آید؟...
۱۸ خرداد ۰۴ ، ۱۳:۴۹
آفاق آبیان