اُکالیپتوس

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دورهمی» ثبت شده است

خیلی برایم عجیب است که در جلسات داستانخوانی دوشنبه‌های فرهنگسرای گلستان تقریبا اکثر اوقات داستانهایی می‌خوانند که زیر لایه سیاسی دارد. یک آقای کچل هست که ادعای علامه دهر بودن دارد و تمام  داستان را غیر سیاسی می‌بیند. کاملا بر خلاف نظر عده دیگر. دبیر جلسه که اصلا به زیر لایه وارد نمیشود. چندتایی آقا هستند که مستقیم می‌گویند این داستان نباید خوانده شود و می‌خندند. واقعا متوجه این حد از تفاوت بین این فرهنگسرا و آن دیگری ها که مثلا نامشان اخلاق است یا اندیشه یا ارسباران نمیشوم؟ این حد از راحتی از کجا می‌آید؟...
۱۸ خرداد ۰۴ ، ۱۳:۴۹
آفاق آبیان
خانمی هست  در دورهمی داستانی‌مان که گاهی سر عناصر داستانی بحث می‌کنیم. از من سن کمتری دارد. بااینکه کتاب چاپ کرده ولی به تازگی خواندن اصول داستان نویسی را شروع کرده. خلاصه که سر داستان" لبخند "نوشته ری‌بردبری او میگفت سورئال است و من بر علمی تخیلی بودن آن تکیه میکردم. از نظر من مولفه‌های بیشتری برای سورئال بودن لازم بود. من معمولا این بحثها را خیلی کش نمیدهم زیرا نظرات دز این رشته مختلف است. کتابهای مختلف تعریف های متغیری دارند و البته نه متضاد. شاید دسته بندی‌ها و رده‌بندی‌ها کمی باهم متفاوت باشد. خلاصه که دیروز پس از خواندن داستان زیبای همینگوی موقع پذیرایی شدن کلاس یکهویی صدایم کرد و و استاد را هم صدا کرد و خلاصه اثبات که چه و چه و چه.... 
چه حوصله‌ای دارند برخی؟!
۰۸ خرداد ۰۴ ، ۱۷:۵۱
آفاق آبیان
در دورهمی داستانخوانی آقایی که تازه به جمع پیوسته با درخواست دیگران خودش را معرفی کرد. اینکه پس از رها کردن درس ودانشگاه شریف، به شیراز رفته و حدود پانزده سال گوشه عزلت اختیار کرده و ماحصل آن دو تا رمان شده.که یکی از آنها را در خارج ایران و به کمک آقای معروفی و دیگری را در ایران به طور زیر زمینی منتشر کرده.مجموعه داستانی هم داشت که باز به یکی ار دو طریق فوق چاپ شده بود و یکی از داستانهای کوتاهش را خواند. داستان با مزه‌ای که کاملا رنگ و بوی س ی ا س ت داشت. شخصیتهای آن هم دو تا آدم لوچ بودند. لوچ بزرگ و لوچ کوچک استعاره ای از چپ کوچک و چپ بزرگ وبه معنی نبودن هیچ راستی!


_‌دارم میروم جلسه‌ای که قرار است داستان یک جای کوچک و پرنور همینگوی در آن خوانده و بررسی شود. داستان را تا حالا نخوانده بودم
۰۶ خرداد ۰۴ ، ۱۳:۱۵
آفاق آبیان

هفته گذشته در جلسه رونمایی کتابی با عنوان یادداشتهای شبانه یک میت شرکت کردم. رمانی نزدیک به سیصد صفحه و نوشته آقای روح‌الله امینی .نویسنده را نمیشناختم اما خانم ناشر که خودش نویسنده و مدرس است و چند سالیست  نشر و ناشری را هم پیشه کرده می‌شناختم. بعدا متوجه شدم که آقای نویسنده را هم چند باری در جلسات مختلف دیده‌ام. جلسه خوب و مفید بود. اطلاعاتی درباره راوی مرده... نویسنده طبق صحبت منتقدان توانسته بوده جهان خودش را کامل و دقیق بوجود بیاورد. دنیای مردگان. به نظر می‌رسد ماجرای جالبی باشد. البته جلسه رونمایی بود و همه چیز در جهت تبلیغ کتاب.

 دو تا موضوع توجهم را جلب کزد. اول اینکه آقای نویسنده عضو گروهی از جلسات داستانخوانی بود که دقیق و پیگیر در آن جلسات و دورهمی‌های دوستانه‌شان شرکت می‌کرد و عضو فعالشان بود. همان گروه که من سانتی‌مانتال می‌نامیدمشان. روز رونمایی کتاب این آقا، هیچ کدام از افراد گروهش شرکت نکردند! یک جلسه داستانخوانی ساده سر هم کرده و همه غیبت خود را موجه جلوه داده بودند. واقعا چه دنیای مزخرفی شده...

دوم، همان خانم ناشر که مجری جلسه هم بود، دو تا کارشناس دعوت کرده بود یک آقا و یک خانم. خودش موقع صحبت درباره کتاب گفت که آدمهایی که مشکلاتی فیزیکی و جسمی دارند امکان دارد پس از مرگ آن عیب فیزیکی و جسمی را نداشته باشند مثلا کسی که پای فلج دارد یا کسی که لکنت زبان دارد ممکن است در دنیای مردگان دیگر فلج نباشد یا لکنت نداشته باشد. بلافاصله بعدش از خانم کارشناس خواست که صحبت کند و آنوقت شنیدیم که او لکنت زبان داشت و البته آنقدر سن و سال داشت که بر خود مسلط باشد و صحبت کند ولی واقعا شعور کجا رفته؟! یعنی مثال قحطی بود. شعور را در این جلسات نبینیم کجا ببینیم؟

۰۲ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۳:۰۸
آفاق آبیان
قرار است پنج شنبه برای تولد یکی از بچه های باشگاه در بوستان مادران دور هم جمع شویم. این فصل و آن بوستان نشان از باسلیقه‌گی برنامه‌ریز این دورهمی دارد. حالا مانده که بروم خرید هدیه که بگمانم لباس یا ابزاری ورزشی باشد. امیدوارم دخترم هم همراهم شود.
۲۶ فروردين ۰۴ ، ۱۲:۰۵
آفاق آبیان
دیروز آخرین جلسه داستانخوانی‌مان در سال 1403 بود. و قرار بود داستان دروغ ریموند کارور را بخوانیم و بررسی کنیم. داستانی قوی و چند لایه.
 چند روز قبلترش در کانال واتساپی‌مان یکی از آقایان قدیمی و سن و سال‌دار جلسه، مطلبی نوشته بود به مناسبت روز نویسنده و نویسندگی را بسیار ماهرانه با آشپزی مقایسه کرده بود و البته بسیار زیر پوستی و در لایه ای پنهان زنان نویسنده را حسابی نواخته بود. آقایان کلا تحمل ندارند که کسی به ایشان عیب و ایراد بگیرد چه برسد به آنکه آنکس زن باشد و آن زن هم تازه به جمعشان پیوسته باشد. غافل از اینکه اصلا در این جمعها کسی به کسی ایراد نمیگیرد. هر کس نظر خودش را می‌گوید همین و تمام و اگر کسی تاب و تحمل ندارد دیگر مشکل خودش است . القصه که دبیر کانون که خانمی فهیم و فرهیخته و مهربان است با این داستان کارور حسابی از خجالت آن آقای کم طاقت در آمد و در جلسه‌ای به واقع خوب و شیرین برای همه، در گفتگوهایی دقیق  و زیر پوستی معلوم کرد که عشق به زن چه میتواند بکند. ظاهرا تا ابدالدهر زن و مرد با یکدیگر سر جنگ دارند.
۲۱ اسفند ۰۳ ، ۰۹:۱۲
آفاق آبیان

خوخ نام کتاب خانم ندامویزچی است که در سرای محله دردشت رونمایی شد. نام کتاب در ابتدا دافعه دارد و آدم از خودش می‌پرسد این کلمه چه معنی میتواند داشته باشد؟ من را یاد دیو و غول این چیزها می‌انداخت. وقتی نویسنده درباره نام کتاب توضیح داد متوجه شدم که فکرم زیاد بیراه نبوده. خوخ میشود همان لولو. همان که با آن خیلی وقتها بچه های کوچک را میترسانند.

 کتاب مشتمل بر داستانهای کوتاهی درباره زندگی‌ است. 

نزدیک به ده نفر از اعضای خانواده نویسنده در این جلسه حضور داشتند. همسر نویسنده ویراستاری کتاب را انجام داده بود. او با علاقه و عشق از کتاب و کار همسرش حرف زد و مایه تحسین خانمهای حاضر در جلسه شد. خامهای پیگیر و پویایی که اعضای دائمی این گروه هستند و تعدادشان اصلا کم نیست.

 جلسه خوب و شیرین پربار بود. به یمن حضور استاد آشتیانی که مرد فعال و خوش‌اخلاق و علاقمند دنیای ادبیات است. بسیار هم صبور میباشد. من عضو دائم گروه شاگردان ایشان نیستم اما گاهی که در جلسات داستانخوانی‌شان شرکت میکنم از رفتار و سکنات خانمهای کلاس او شاخ در‌می‌آورم. بس که بازیگوش هستند و انگاری در یک جلسه ختم انعام دور هم جمع شده‌اند. اگرچه در عین بامزگی برخی‌شان قلمی شیوا و شنیدنی دارند.



۰۱ اسفند ۰۳ ، ۱۲:۲۷
آفاق آبیان

این که در هر جلسه و دور‌همی مربوط به کتاب و کتابخوانی و داستان، برخی میخواهند هر طور هست  اسم مارسل‌پروست و کتاب در جستجوی زمان از دست رفته را بیاورند و  کلی جلسه را به بیراهه بکشانند و آخرش هم هیچی به هیچی واقعا چندش آور است. مارسل پروست کم بود، تازگیها جیمزجویس و اولیسش هم به آن اضافه شده .

در گروه داستان خوانی اخلاق خانمی بود که چندسال ابروهایش را بالا میکشید و میگفت در حال خواندن رمان در جستجو ست.

۱۵ بهمن ۰۳ ، ۲۲:۵۱
آفاق آبیان

دو تا رمان ترجمه شده با موضوع مهاجرت همزمان رونمایی شدند. یکی کتاب روزها و شبهای کوچک نوشته تیشانی دوشی و ترجمه خانم نوشین سلیمانی و دیگری کتاب آن سوی دیگر میز نوشته مدهومیتا موهرجی و ترجمه خانم مریم کاشانی. هر دو نویسنده هندی هستند و با مهاجرت و نتایج آن به طور مستقیم درگیر و نوشته هاشان برگرفته از آن نتایج است. در جلسه حرفهای جالبی درباره مهاجرت که تقریبا همه به نوعی با آن درگیر و آشنا هستند مطرح شد. این رونمایی با مجری‌گری خانم شیوا مقانلو و در فرهنگسرای ارسباران اجرا شد و روز خوب و دلپذیری را رقم زد.

۱۲ بهمن ۰۳ ، ۱۴:۱۲
آفاق آبیان

درنای سپید سیبری بهار و تابستانش را در همان  روسیه میگذراند و به وقت سردی هوا به نقاط دیگر کره زمین کوچ میکند در سه دسته با سه جهت مختلف. گروهی راه شرق، گروهی راه جنوب و گروهی راه غرب را پیش میگیرند.در حال حاضر، گروه غربی که وارد ایران میشده و در نواحی انزلی سکونت میکرده منقرض شده. به مدت پانزده سال تنها یک درنا به نام امید به ایران می‌آمده چند سالی با درنایی ماده به نام آرزو و سالهای آخر به تنهایی. حتی محیط زیست بعدا یک درنای ماده دیگر از بلژیک خریداری میکند و نامش را رویا میگذارد اما سه سال پیش امید رفته و دیگر باز نگشته.

 هفته پیش در گروهمان جلسه رونمایی کتابی داشتیمم به عنوان "تنهای سپید". مجموعه داستانی که به همت دو تا معلم اهل خراسان جنوبی و با همراهی دانش آموزانشان نوشته شده است. و همه داستانها در رابطه با درنای سپید سیبری و مخصوصا امید. تقریبا تمام ما اعضای گروه که تعدادمان کم هم نیست و همین‌طور مهمانها چیزی درباره این موضوع نمیدانستیم .خوشحال بودیم برای شناخت این نوع درنا و متاسف برای امید.  این پست را به این دلیل نوشتم چون چند روز پیش بانویی فوت کرده که به نام مادر درنای سیبری شناخته میشده. او که اهل فنلاند بوده پنجاه سال از عمر نود ساله‌اش را به تحقیق در مورد این پرنده زیبا مشغول بوده است. همسر ایرانی داشته  و سالها در مازندران زندگی و تحقیق کرده و سرانجام  همانجا هم به خاک سپرده شد. روح بانو الن ووسالو شاد و یادشان گرامی.


۲۲ دی ۰۳ ، ۲۲:۴۸
آفاق آبیان