اُکالیپتوس

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دورهمی» ثبت شده است

هفته گذشته در جلسه رونمایی کتابی با عنوان یادداشتهای شبانه یک میت شرکت کردم. رمانی نزدیک به سیصد صفحه و نوشته آقای روح‌الله امینی .نویسنده را نمیشناختم اما خانم ناشر که خودش نویسنده و مدرس است و چند سالیست  نشر و ناشری را هم پیشه کرده می‌شناختم. بعدا متوجه شدم که آقای نویسنده را هم چند باری در جلسات مختلف دیده‌ام. جلسه خوب و مفید بود. اطلاعاتی درباره راوی مرده... نویسنده طبق صحبت منتقدان توانسته بوده جهان خودش را کامل و دقیق بوجود بیاورد. دنیای مردگان. به نظر می‌رسد ماجرای جالبی باشد. البته جلسه رونمایی بود و همه چیز در جهت تبلیغ کتاب.

 دو تا موضوع توجهم را جلب کزد. اول اینکه آقای نویسنده عضو گروهی از جلسات داستانخوانی بود که دقیق و پیگیر در آن جلسات و دورهمی‌های دوستانه‌شان شرکت می‌کرد و عضو فعالشان بود. همان گروه که من سانتی‌مانتال می‌نامیدمشان. روز رونمایی کتاب این آقا، هیچ کدام از افراد گروهش شرکت نکردند! یک جلسه داستانخوانی ساده سر هم کرده و همه غیبت خود را موجه جلوه داده بودند. واقعا چه دنیای مزخرفی شده...

دوم، همان خانم ناشر که مجری جلسه هم بود، دو تا کارشناس دعوت کرده بود یک آقا و یک خانم. خودش موقع صحبت درباره کتاب گفت که آدمهایی که مشکلاتی فیزیکی و جسمی دارند امکان دارد پس از مرگ آن عیب فیزیکی و جسمی را نداشته باشند مثلا کسی که پای فلج دارد یا کسی که لکنت زبان دارد ممکن است در دنیای مردگان دیگر فلج نباشد یا لکنت نداشته باشد. بلافاصله بعدش از خانم کارشناس خواست که صحبت کند و آنوقت شنیدیم که او لکنت زبان داشت و البته آنقدر سن و سال داشت که بر خود مسلط باشد و صحبت کند ولی واقعا شعور کجا رفته؟! یعنی مثال قحطی بود. شعور را در این جلسات نبینیم کجا ببینیم؟

۰۲ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۳:۰۸
آفاق آبیان
قرار است پنج شنبه برای تولد یکی از بچه های باشگاه در بوستان مادران دور هم جمع شویم. این فصل و آن بوستان نشان از باسلیقه‌گی برنامه‌ریز این دورهمی دارد. حالا مانده که بروم خرید هدیه که بگمانم لباس یا ابزاری ورزشی باشد. امیدوارم دخترم هم همراهم شود.
۲۶ فروردين ۰۴ ، ۱۲:۰۵
آفاق آبیان
دیروز آخرین جلسه داستانخوانی‌مان در سال 1403 بود. و قرار بود داستان دروغ ریموند کارور را بخوانیم و بررسی کنیم. داستانی قوی و چند لایه.
 چند روز قبلترش در کانال واتساپی‌مان یکی از آقایان قدیمی و سن و سال‌دار جلسه، مطلبی نوشته بود به مناسبت روز نویسنده و نویسندگی را بسیار ماهرانه با آشپزی مقایسه کرده بود و البته بسیار زیر پوستی و در لایه ای پنهان زنان نویسنده را حسابی نواخته بود. آقایان کلا تحمل ندارند که کسی به ایشان عیب و ایراد بگیرد چه برسد به آنکه آنکس زن باشد و آن زن هم تازه به جمعشان پیوسته باشد. غافل از اینکه اصلا در این جمعها کسی به کسی ایراد نمیگیرد. هر کس نظر خودش را می‌گوید همین و تمام و اگر کسی تاب و تحمل ندارد دیگر مشکل خودش است . القصه که دبیر کانون که خانمی فهیم و فرهیخته و مهربان است با این داستان کارور حسابی از خجالت آن آقای کم طاقت در آمد و در جلسه‌ای به واقع خوب و شیرین برای همه، در گفتگوهایی دقیق  و زیر پوستی معلوم کرد که عشق به زن چه میتواند بکند. ظاهرا تا ابدالدهر زن و مرد با یکدیگر سر جنگ دارند.
۲۱ اسفند ۰۳ ، ۰۹:۱۲
آفاق آبیان

خوخ نام کتاب خانم ندامویزچی است که در سرای محله دردشت رونمایی شد. نام کتاب در ابتدا دافعه دارد و آدم از خودش می‌پرسد این کلمه چه معنی میتواند داشته باشد؟ من را یاد دیو و غول این چیزها می‌انداخت. وقتی نویسنده درباره نام کتاب توضیح داد متوجه شدم که فکرم زیاد بیراه نبوده. خوخ میشود همان لولو. همان که با آن خیلی وقتها بچه های کوچک را میترسانند.

 کتاب مشتمل بر داستانهای کوتاهی درباره زندگی‌ است. 

نزدیک به ده نفر از اعضای خانواده نویسنده در این جلسه حضور داشتند. همسر نویسنده ویراستاری کتاب را انجام داده بود. او با علاقه و عشق از کتاب و کار همسرش حرف زد و مایه تحسین خانمهای حاضر در جلسه شد. خامهای پیگیر و پویایی که اعضای دائمی این گروه هستند و تعدادشان اصلا کم نیست.

 جلسه خوب و شیرین پربار بود. به یمن حضور استاد آشتیانی که مرد فعال و خوش‌اخلاق و علاقمند دنیای ادبیات است. بسیار هم صبور میباشد. من عضو دائم گروه شاگردان ایشان نیستم اما گاهی که در جلسات داستانخوانی‌شان شرکت میکنم از رفتار و سکنات خانمهای کلاس او شاخ در‌می‌آورم. بس که بازیگوش هستند و انگاری در یک جلسه ختم انعام دور هم جمع شده‌اند. اگرچه در عین بامزگی برخی‌شان قلمی شیوا و شنیدنی دارند.



۰۱ اسفند ۰۳ ، ۱۲:۲۷
آفاق آبیان

این که در هر جلسه و دور‌همی مربوط به کتاب و کتابخوانی و داستان، برخی میخواهند هر طور هست  اسم مارسل‌پروست و کتاب در جستجوی زمان از دست رفته را بیاورند و  کلی جلسه را به بیراهه بکشانند و آخرش هم هیچی به هیچی واقعا چندش آور است. مارسل پروست کم بود، تازگیها جیمزجویس و اولیسش هم به آن اضافه شده .

در گروه داستان خوانی اخلاق خانمی بود که چندسال ابروهایش را بالا میکشید و میگفت در حال خواندن رمان در جستجو ست.

۱۵ بهمن ۰۳ ، ۲۲:۵۱
آفاق آبیان

دو تا رمان ترجمه شده با موضوع مهاجرت همزمان رونمایی شدند. یکی کتاب روزها و شبهای کوچک نوشته تیشانی دوشی و ترجمه خانم نوشین سلیمانی و دیگری کتاب آن سوی دیگر میز نوشته مدهومیتا موهرجی و ترجمه خانم مریم کاشانی. هر دو نویسنده هندی هستند و با مهاجرت و نتایج آن به طور مستقیم درگیر و نوشته هاشان برگرفته از آن نتایج است. در جلسه حرفهای جالبی درباره مهاجرت که تقریبا همه به نوعی با آن درگیر و آشنا هستند مطرح شد. این رونمایی با مجری‌گری خانم شیوا مقانلو و در فرهنگسرای ارسباران اجرا شد و روز خوب و دلپذیری را رقم زد.

۱۲ بهمن ۰۳ ، ۱۴:۱۲
آفاق آبیان

درنای سپید سیبری بهار و تابستانش را در همان  روسیه میگذراند و به وقت سردی هوا به نقاط دیگر کره زمین کوچ میکند در سه دسته با سه جهت مختلف. گروهی راه شرق، گروهی راه جنوب و گروهی راه غرب را پیش میگیرند.در حال حاضر، گروه غربی که وارد ایران میشده و در نواحی انزلی سکونت میکرده منقرض شده. به مدت پانزده سال تنها یک درنا به نام امید به ایران می‌آمده چند سالی با درنایی ماده به نام آرزو و سالهای آخر به تنهایی. حتی محیط زیست بعدا یک درنای ماده دیگر از بلژیک خریداری میکند و نامش را رویا میگذارد اما سه سال پیش امید رفته و دیگر باز نگشته.

 هفته پیش در گروهمان جلسه رونمایی کتابی داشتیمم به عنوان "تنهای سپید". مجموعه داستانی که به همت دو تا معلم اهل خراسان جنوبی و با همراهی دانش آموزانشان نوشته شده است. و همه داستانها در رابطه با درنای سپید سیبری و مخصوصا امید. تقریبا تمام ما اعضای گروه که تعدادمان کم هم نیست و همین‌طور مهمانها چیزی درباره این موضوع نمیدانستیم .خوشحال بودیم برای شناخت این نوع درنا و متاسف برای امید.  این پست را به این دلیل نوشتم چون چند روز پیش بانویی فوت کرده که به نام مادر درنای سیبری شناخته میشده. او که اهل فنلاند بوده پنجاه سال از عمر نود ساله‌اش را به تحقیق در مورد این پرنده زیبا مشغول بوده است. همسر ایرانی داشته  و سالها در مازندران زندگی و تحقیق کرده و سرانجام  همانجا هم به خاک سپرده شد. روح بانو الن ووسالو شاد و یادشان گرامی.


۲۲ دی ۰۳ ، ۲۲:۴۸
آفاق آبیان

دیروز عصر برای تماشای مستند پرتره جناب دکتر سید جعفر شهیدی رفتم. چرا؟ چون سالها نام ایشان بر کتابخانه‌ای در محله نارمک می‌درخشیده. محله‌ای که خانه پدری من در آن واقع شده. ایشان خانه بزرگ و قدیمی خود را به امور کتابخانه های شهر تهران اهدا کرده بودند. و معلوم است که آدم کنجکاو باشد تا نامی را که سالهای سالها به گوشش خورده، بیشتر بشناسد.

دکتر شهیدی استاد مسلم زبان و ادبیات فارسی و همچنین زبان و ادبیات عربی بوده‌اند. در جوانی های خود دروس حوزوی هم خوانده بودند اما نباید دانستن این مطلب موجب قضاوت نادرست از این مرد بزرگ گردد. ایشان به همراه دکتر معین و دکتر دبیر سیاقی کار فرهنگ نامه زبان پارسی را از جناب علامه دهخدا تحویل گرفته و در نابسامانی های اواخر دهه پنجاه با تمام وجود از نوشته‌ها و تلاشهای آقای دهخدا مراقبت میکنند و بالاخره هم با کمک همراهانی که نام بردم کار رابه سرانجام میرسانند. کلی تالیف و ترجمه دارند و سالها شاگرد پرورش داده‌اند.

این مستند پرتره در سالهای آخر عمر ایشان ساخته شده بنا براین ما در فیلم تماما خود ایشان را مشاهده میکنیم . مردی دقیق اصیل و منظم و دوستداشتنی. خداوند روحشان را شاد کند.

آقای منوچهر مشیری کارگردان این مستند هم در جلسه حضور داشتن. مردی که خودشان حالا سن و سال دار هستند و البته از مستند سازان قدیمی به حساب می‌آیند. مردی آرام و صبور و مملو درک و درایت . صحبتهای شیرینی هم انجام دادند. ایشان مستند پرتره های دیگری هم ساخته‌اند مثلا درباره دکتر معین و نیما یوشیج. در جلسه، دختر و نوه آقای دکتر معین هم حضور داشتند. خلاصه که جمعی بود دوست داشتنی و صحبتهایی روح نواز که آدم دلش نمیخواهد جلسه پایان پیدا کند.

این برنامه اولین نشست با موضوع پیوند ادبیات و سینما بود که برگزار شد و قرار است به نمایش مستند هایی دیگد و تحلیل آنها بپردازد. امیدوارم به بیراهه نبرندش و بگذارند محتوای برنامه ها با سلیقه عموم جامعه همخوانی داشته باشد.

۱۸ آذر ۰۳ ، ۱۰:۵۵
آفاق آبیان

قرار است کتاب "برف تابستانی "مورد بحث و بررسی قرار بگیرد. چند‌تایی خانم بیشتر در جلسه نیستیم. دور یکدیگر در فاصله کمی از هم روی صندلی نشسته‌ایم. من صفحاتی از کتاب را بلند میخوانم. بعدش مجری حرف میزند میگوید که این کتاب او را به یاد مارسل پروست و در جستجو... انداخته. پناه بر خدا

بعدش هم به اصطلاح منتقد اصلی سر می‌رسد و می‌نشیند و شروع به حرف زدن می‌کند.  کلی از داستان "نیویورک تایمز با تخفیف ویژه" می‌گوید. مینی سریال "گوزن" را تعریف می‌کند. از کتاب "عمارت رصد خانه" حرف میزند. یک نفر دیگر داستانهای کارور  را تعریف می‌کند و ... بالاخره من بلند میشوم و جلسه را ترک میکنم. حیف از وقت و زمانی که در این شلوغی برای رسیدن به این جلسه هدر دادم.




۱۴ آذر ۰۳ ، ۱۲:۱۸
آفاق آبیان
دارم از یک جلسه نقد داستان می‌آیم. جلسه خلوت بود. شاید به این خاطر که هوا کمی سرد شده و بیرون آمدن از خانه آن هم به هنگام صبح زیاد آسان نباشد. { همین الان دخترم از اتاقش بیرون آمد و گفت امروز روز کتاب و کتابخوانی است و من این روز را به شما تبریک میگم و انشالله هر چه بیشتر به این جلسات کتاب و داستان خوانی بروی. آخر ناهار امروز را به او سپرده بودم و او عاشق آشپزی است. }
 این روزها که در این گونه جلسات شرکت میکنم.بیشتر و بیشتر به یاد درسها و کلاسهای گذشته در دانشگاه حتی در مدرسه و حتی دور همی‌های دوستانه آن دوران می‌افتم. در آن مباحث برای همه چیز متر و معیار دقیق وجود داشت و خلاصه کلام کسی نمی‌توانست حرف چرت بزند. اما حالا گاهی یک داستان دست به اصطلاح مجری و منتقدی می‌افتد که دور از جان حتی اطلاعات کافی در مورد عناصر داستانی ندارد. در این جلسات فقط حرف زدن مهم است و آسمان و ریسمان بافتن. خیلی خیلی نادر است آدم مسلط و دقیق و آگاهی که مزخرف بر هم نبافد . کار از سر به بیابان گذاشتن هم گذشته و آدم دلش می‌خواهد سرش را بگذارد زمین و های های گریه کند.
 آن کتاب که با نام تبلیغی _ و نه نام اصلی کتاب -‌ آفتاب واژگان رونمایی‌اش کردند از این نوع بود. مسلم است که نویسنده میتواند هرچه دلش خواست بنویسد اما نمیتواند که هر طور دلش خواست بنویسد. فعلها و صرف زمانی‌شان. قیدها و صفتها و هزار چیز دیگر که باید در نوشتن مورد دقت و توجه قرار گیرند. بگو برهوت دستور زبان نه آفتاب واژگان.
 در آن یکی جلسه که خیلی هم سانتی‌مانتال است اگر به کتاب نوشته شده دبیر جلسه نگاه بیاندازی باید ... میشود دقیقا مثل قضیه لباس پادشاه. چیزی وجود ندارد اما هیچ کس دم نمیزند. خدا را شکر که من با کسی  صنمی ندارم .آسته می‌روم و آسته می‌آیم. جالب اینجاست که مسابقه داستان نویسی هم گذاشته اند و داوری‌اش را دوست صمیمی این دبیر  بر عهده دارد. هزار ماشاالله به گفتمانهایش!!!
یاد جلسات فیلم بینی گذشته به خیر. یکبار پای صحبتهای آقای خسرو سینایی در خانه سینما نشسته بودم. حاضرم همه زندگی‌ام  را بدهم تا آن دو ساعت صحبت های ایشان تکرار شود. خداوند روح ایشان را شاد کند.
 یا اقای محمد رضا اصلانی که خداوند سلامتشان کند. یا سایر آنهایی که دوستشان داریم چون قابل دوست داشتن هستند. و حیف که دیگر فیلم دیدن دارد برایم کمرنگ و کم رنگتر میشود. اقتضای سن است شاید،  اما سرم هم بسیار شلوغ است.بچه های بزرگ کار و بارشان هم بزرگ است. فکر و خیالشان بزرگتر. امیدوارم خیر و خوبی و سلامتی پیش روی همه باشد و پیش روی ما هم. به امید خدا.

۲۴ آبان ۰۳ ، ۱۴:۳۷
آفاق آبیان