خوخ نام کتاب خانم ندامویزچی است که در سرای محله دردشت رونمایی شد. نام کتاب در ابتدا دافعه دارد و آدم از خودش میپرسد این کلمه چه معنی میتواند داشته باشد؟ من را یاد دیو و غول این چیزها میانداخت. وقتی نویسنده درباره نام کتاب توضیح داد متوجه شدم که فکرم زیاد بیراه نبوده. خوخ میشود همان لولو. همان که با آن خیلی وقتها بچه های کوچک را میترسانند.
کتاب مشتمل بر داستانهای کوتاهی درباره زندگی است.
نزدیک به ده نفر از اعضای خانواده نویسنده در این جلسه حضور داشتند. همسر نویسنده ویراستاری کتاب را انجام داده بود. او با علاقه و عشق از کتاب و کار همسرش حرف زد و مایه تحسین خانمهای حاضر در جلسه شد. خامهای پیگیر و پویایی که اعضای دائمی این گروه هستند و تعدادشان اصلا کم نیست.
جلسه خوب و شیرین پربار بود. به یمن حضور استاد آشتیانی که مرد فعال و خوشاخلاق و علاقمند دنیای ادبیات است. بسیار هم صبور میباشد. من عضو دائم گروه شاگردان ایشان نیستم اما گاهی که در جلسات داستانخوانیشان شرکت میکنم از رفتار و سکنات خانمهای کلاس او شاخ درمیآورم. بس که بازیگوش هستند و انگاری در یک جلسه ختم انعام دور هم جمع شدهاند. اگرچه در عین بامزگی برخیشان قلمی شیوا و شنیدنی دارند.
این که در هر جلسه و دورهمی مربوط به کتاب و کتابخوانی و داستان، برخی میخواهند هر طور هست اسم مارسلپروست و کتاب در جستجوی زمان از دست رفته را بیاورند و کلی جلسه را به بیراهه بکشانند و آخرش هم هیچی به هیچی واقعا چندش آور است. مارسل پروست کم بود، تازگیها جیمزجویس و اولیسش هم به آن اضافه شده .
در گروه داستان خوانی اخلاق خانمی بود که چندسال ابروهایش را بالا میکشید و میگفت در حال خواندن رمان در جستجو ست.
دو تا رمان ترجمه شده با موضوع مهاجرت همزمان رونمایی شدند. یکی کتاب روزها و شبهای کوچک نوشته تیشانی دوشی و ترجمه خانم نوشین سلیمانی و دیگری کتاب آن سوی دیگر میز نوشته مدهومیتا موهرجی و ترجمه خانم مریم کاشانی. هر دو نویسنده هندی هستند و با مهاجرت و نتایج آن به طور مستقیم درگیر و نوشته هاشان برگرفته از آن نتایج است. در جلسه حرفهای جالبی درباره مهاجرت که تقریبا همه به نوعی با آن درگیر و آشنا هستند مطرح شد. این رونمایی با مجریگری خانم شیوا مقانلو و در فرهنگسرای ارسباران اجرا شد و روز خوب و دلپذیری را رقم زد.
درنای سپید سیبری بهار و تابستانش را در همان روسیه میگذراند و به وقت سردی هوا به نقاط دیگر کره زمین کوچ میکند در سه دسته با سه جهت مختلف. گروهی راه شرق، گروهی راه جنوب و گروهی راه غرب را پیش میگیرند.در حال حاضر، گروه غربی که وارد ایران میشده و در نواحی انزلی سکونت میکرده منقرض شده. به مدت پانزده سال تنها یک درنا به نام امید به ایران میآمده چند سالی با درنایی ماده به نام آرزو و سالهای آخر به تنهایی. حتی محیط زیست بعدا یک درنای ماده دیگر از بلژیک خریداری میکند و نامش را رویا میگذارد اما سه سال پیش امید رفته و دیگر باز نگشته.
هفته پیش در گروهمان جلسه رونمایی کتابی داشتیمم به عنوان "تنهای سپید". مجموعه داستانی که به همت دو تا معلم اهل خراسان جنوبی و با همراهی دانش آموزانشان نوشته شده است. و همه داستانها در رابطه با درنای سپید سیبری و مخصوصا امید. تقریبا تمام ما اعضای گروه که تعدادمان کم هم نیست و همینطور مهمانها چیزی درباره این موضوع نمیدانستیم .خوشحال بودیم برای شناخت این نوع درنا و متاسف برای امید. این پست را به این دلیل نوشتم چون چند روز پیش بانویی فوت کرده که به نام مادر درنای سیبری شناخته میشده. او که اهل فنلاند بوده پنجاه سال از عمر نود سالهاش را به تحقیق در مورد این پرنده زیبا مشغول بوده است. همسر ایرانی داشته و سالها در مازندران زندگی و تحقیق کرده و سرانجام همانجا هم به خاک سپرده شد. روح بانو الن ووسالو شاد و یادشان گرامی.
دیروز عصر برای تماشای مستند پرتره جناب دکتر سید جعفر شهیدی رفتم. چرا؟ چون سالها نام ایشان بر کتابخانهای در محله نارمک میدرخشیده. محلهای که خانه پدری من در آن واقع شده. ایشان خانه بزرگ و قدیمی خود را به امور کتابخانه های شهر تهران اهدا کرده بودند. و معلوم است که آدم کنجکاو باشد تا نامی را که سالهای سالها به گوشش خورده، بیشتر بشناسد.
دکتر شهیدی استاد مسلم زبان و ادبیات فارسی و همچنین زبان و ادبیات عربی بودهاند. در جوانی های خود دروس حوزوی هم خوانده بودند اما نباید دانستن این مطلب موجب قضاوت نادرست از این مرد بزرگ گردد. ایشان به همراه دکتر معین و دکتر دبیر سیاقی کار فرهنگ نامه زبان پارسی را از جناب علامه دهخدا تحویل گرفته و در نابسامانی های اواخر دهه پنجاه با تمام وجود از نوشتهها و تلاشهای آقای دهخدا مراقبت میکنند و بالاخره هم با کمک همراهانی که نام بردم کار رابه سرانجام میرسانند. کلی تالیف و ترجمه دارند و سالها شاگرد پرورش دادهاند.
این مستند پرتره در سالهای آخر عمر ایشان ساخته شده بنا براین ما در فیلم تماما خود ایشان را مشاهده میکنیم . مردی دقیق اصیل و منظم و دوستداشتنی. خداوند روحشان را شاد کند.
آقای منوچهر مشیری کارگردان این مستند هم در جلسه حضور داشتن. مردی که خودشان حالا سن و سال دار هستند و البته از مستند سازان قدیمی به حساب میآیند. مردی آرام و صبور و مملو درک و درایت . صحبتهای شیرینی هم انجام دادند. ایشان مستند پرتره های دیگری هم ساختهاند مثلا درباره دکتر معین و نیما یوشیج. در جلسه، دختر و نوه آقای دکتر معین هم حضور داشتند. خلاصه که جمعی بود دوست داشتنی و صحبتهایی روح نواز که آدم دلش نمیخواهد جلسه پایان پیدا کند.
این برنامه اولین نشست با موضوع پیوند ادبیات و سینما بود که برگزار شد و قرار است به نمایش مستند هایی دیگد و تحلیل آنها بپردازد. امیدوارم به بیراهه نبرندش و بگذارند محتوای برنامه ها با سلیقه عموم جامعه همخوانی داشته باشد.
قرار است کتاب "برف تابستانی "مورد بحث و بررسی قرار بگیرد. چندتایی خانم بیشتر در جلسه نیستیم. دور یکدیگر در فاصله کمی از هم روی صندلی نشستهایم. من صفحاتی از کتاب را بلند میخوانم. بعدش مجری حرف میزند میگوید که این کتاب او را به یاد مارسل پروست و در جستجو... انداخته. پناه بر خدا
بعدش هم به اصطلاح منتقد اصلی سر میرسد و مینشیند و شروع به حرف زدن میکند. کلی از داستان "نیویورک تایمز با تخفیف ویژه" میگوید. مینی سریال "گوزن" را تعریف میکند. از کتاب "عمارت رصد خانه" حرف میزند. یک نفر دیگر داستانهای کارور را تعریف میکند و ... بالاخره من بلند میشوم و جلسه را ترک میکنم. حیف از وقت و زمانی که در این شلوغی برای رسیدن به این جلسه هدر دادم.