اُکالیپتوس

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دورهمی» ثبت شده است

دیروز عصر برای تماشای مستند پرتره جناب دکتر سید جعفر شهیدی رفتم. چرا؟ چون سالها نام ایشان بر کتابخانه‌ای در محله نارمک می‌درخشیده. محله‌ای که خانه پدری من در آن واقع شده. ایشان خانه بزرگ و قدیمی خود را به امور کتابخانه های شهر تهران اهدا کرده بودند. و معلوم است که آدم کنجکاو باشد تا نامی را که سالهای سالها به گوشش خورده، بیشتر بشناسد.

دکتر شهیدی استاد مسلم زبان و ادبیات فارسی و همچنین زبان و ادبیات عربی بوده‌اند. در جوانی های خود دروس حوزوی هم خوانده بودند اما نباید دانستن این مطلب موجب قضاوت نادرست از این مرد بزرگ گردد. ایشان به همراه دکتر معین و دکتر دبیر سیاقی کار فرهنگ نامه زبان پارسی را از جناب علامه دهخدا تحویل گرفته و در نابسامانی های اواخر دهه پنجاه با تمام وجود از نوشته‌ها و تلاشهای آقای دهخدا مراقبت میکنند و بالاخره هم با کمک همراهانی که نام بردم کار رابه سرانجام میرسانند. کلی تالیف و ترجمه دارند و سالها شاگرد پرورش داده‌اند.

این مستند پرتره در سالهای آخر عمر ایشان ساخته شده بنا براین ما در فیلم تماما خود ایشان را مشاهده میکنیم . مردی دقیق اصیل و منظم و دوستداشتنی. خداوند روحشان را شاد کند.

آقای منوچهر مشیری کارگردان این مستند هم در جلسه حضور داشتن. مردی که خودشان حالا سن و سال دار هستند و البته از مستند سازان قدیمی به حساب می‌آیند. مردی آرام و صبور و مملو درک و درایت . صحبتهای شیرینی هم انجام دادند. ایشان مستند پرتره های دیگری هم ساخته‌اند مثلا درباره دکتر معین و نیما یوشیج. در جلسه، دختر و نوه آقای دکتر معین هم حضور داشتند. خلاصه که جمعی بود دوست داشتنی و صحبتهایی روح نواز که آدم دلش نمیخواهد جلسه پایان پیدا کند.

این برنامه اولین نشست با موضوع پیوند ادبیات و سینما بود که برگزار شد و قرار است به نمایش مستند هایی دیگد و تحلیل آنها بپردازد. امیدوارم به بیراهه نبرندش و بگذارند محتوای برنامه ها با سلیقه عموم جامعه همخوانی داشته باشد.

۱۸ آذر ۰۳ ، ۱۰:۵۵
آفاق آبیان

قرار است کتاب "برف تابستانی "مورد بحث و بررسی قرار بگیرد. چند‌تایی خانم بیشتر در جلسه نیستیم. دور یکدیگر در فاصله کمی از هم روی صندلی نشسته‌ایم. من صفحاتی از کتاب را بلند میخوانم. بعدش مجری حرف میزند میگوید که این کتاب او را به یاد مارسل پروست و در جستجو... انداخته. پناه بر خدا

بعدش هم به اصطلاح منتقد اصلی سر می‌رسد و می‌نشیند و شروع به حرف زدن می‌کند.  کلی از داستان "نیویورک تایمز با تخفیف ویژه" می‌گوید. مینی سریال "گوزن" را تعریف می‌کند. از کتاب "عمارت رصد خانه" حرف میزند. یک نفر دیگر داستانهای کارور  را تعریف می‌کند و ... بالاخره من بلند میشوم و جلسه را ترک میکنم. حیف از وقت و زمانی که در این شلوغی برای رسیدن به این جلسه هدر دادم.




۱۴ آذر ۰۳ ، ۱۲:۱۸
آفاق آبیان
دارم از یک جلسه نقد داستان می‌آیم. جلسه خلوت بود. شاید به این خاطر که هوا کمی سرد شده و بیرون آمدن از خانه آن هم به هنگام صبح زیاد آسان نباشد. { همین الان دخترم از اتاقش بیرون آمد و گفت امروز روز کتاب و کتابخوانی است و من این روز را به شما تبریک میگم و انشالله هر چه بیشتر به این جلسات کتاب و داستان خوانی بروی. آخر ناهار امروز را به او سپرده بودم و او عاشق آشپزی است. }
 این روزها که در این گونه جلسات شرکت میکنم.بیشتر و بیشتر به یاد درسها و کلاسهای گذشته در دانشگاه حتی در مدرسه و حتی دور همی‌های دوستانه آن دوران می‌افتم. در آن مباحث برای همه چیز متر و معیار دقیق وجود داشت و خلاصه کلام کسی نمی‌توانست حرف چرت بزند. اما حالا گاهی یک داستان دست به اصطلاح مجری و منتقدی می‌افتد که دور از جان حتی اطلاعات کافی در مورد عناصر داستانی ندارد. در این جلسات فقط حرف زدن مهم است و آسمان و ریسمان بافتن. خیلی خیلی نادر است آدم مسلط و دقیق و آگاهی که مزخرف بر هم نبافد . کار از سر به بیابان گذاشتن هم گذشته و آدم دلش می‌خواهد سرش را بگذارد زمین و های های گریه کند.
 آن کتاب که با نام تبلیغی _ و نه نام اصلی کتاب -‌ آفتاب واژگان رونمایی‌اش کردند از این نوع بود. مسلم است که نویسنده میتواند هرچه دلش خواست بنویسد اما نمیتواند که هر طور دلش خواست بنویسد. فعلها و صرف زمانی‌شان. قیدها و صفتها و هزار چیز دیگر که باید در نوشتن مورد دقت و توجه قرار گیرند. بگو برهوت دستور زبان نه آفتاب واژگان.
 در آن یکی جلسه که خیلی هم سانتی‌مانتال است اگر به کتاب نوشته شده دبیر جلسه نگاه بیاندازی باید ... میشود دقیقا مثل قضیه لباس پادشاه. چیزی وجود ندارد اما هیچ کس دم نمیزند. خدا را شکر که من با کسی  صنمی ندارم .آسته می‌روم و آسته می‌آیم. جالب اینجاست که مسابقه داستان نویسی هم گذاشته اند و داوری‌اش را دوست صمیمی این دبیر  بر عهده دارد. هزار ماشاالله به گفتمانهایش!!!
یاد جلسات فیلم بینی گذشته به خیر. یکبار پای صحبتهای آقای خسرو سینایی در خانه سینما نشسته بودم. حاضرم همه زندگی‌ام  را بدهم تا آن دو ساعت صحبت های ایشان تکرار شود. خداوند روح ایشان را شاد کند.
 یا اقای محمد رضا اصلانی که خداوند سلامتشان کند. یا سایر آنهایی که دوستشان داریم چون قابل دوست داشتن هستند. و حیف که دیگر فیلم دیدن دارد برایم کمرنگ و کم رنگتر میشود. اقتضای سن است شاید،  اما سرم هم بسیار شلوغ است.بچه های بزرگ کار و بارشان هم بزرگ است. فکر و خیالشان بزرگتر. امیدوارم خیر و خوبی و سلامتی پیش روی همه باشد و پیش روی ما هم. به امید خدا.

۲۴ آبان ۰۳ ، ۱۴:۳۷
آفاق آبیان