اُکالیپتوس

۴۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فیلم» ثبت شده است

کتابفروشی خانه به خانه- 2024


یک آقای مسن هست که کتابفروش دوره‌گرد است. البته به شکلی متفاوت از دوره‌گردی معمولی. او کتابهای خاصی را به طور مشخص دم در  خانه مشتری های خاص خود میبرد. یک دختر شیرین با‌هوش کتابدوست هم هست که شاشا نام دارد. ماجرای فیلم، ماجرای دوستی این دونفر است که هر دو آدمهای تنهایی هستند. دلایل این تنهایی در فیلم مشخص میشود و دوستی‌شان با فرازو فرودهای جالبی همراه است. در کنار این دو، مشتری‌های با مزه‌ای هم هستند که داستانهای خاص خودشان را دارند.


۱۷ خرداد ۰۴ ، ۱۲:۳۸
آفاق آبیان

رانندگی با مادلین -  2022


مادلین هشتاد سالگی را هم ردکرده و برای خودش  خانه دارد و زندگی و سر و سامان. اما حکم شده که خانه را ترک کند و روانه اسایشگاه شود. طبق قوانین شهری‌شان پیری که تنهایی برایش خطر آفرین است نباید تنها بماند و این قانون سرلوحه اصول مربوط به امورات سالمندان است. برای همین مادلین تاکسی سرویس خبر می‌کند برای رفتن به آسایشگاه و ماجرای این رفتن است که کل فیلم را تشکیل می‌دهد.

 مادلین دنیا دیده سر صحبت را با راننده باز می‌کند. اگرچه آسان نیست اما موفق میشود راننده تا خرخره درگیر مشکلات زندگی را به حرف زدن وادارد. نتیجه این میشود که در شلوغی‌ها و ترافیک پاریس، این می‌گوید و آن می‌گوید و کم‌کم از این گفتنها و شنیدنها یکدیگر را می‌شناسند و رازهایشان را بیان می‌کنند و هرچه بیشتر یکدیگر را میشناسند بیشتر برای هم احترام قائل میشوند. داستان زندگی زن عجیب و غریب است  آنقدر که تقریبا نیمی از ماجرای فیلم را به خود اختصاص می‌دهد. ما بقی هم گره خوردن نهایی زندگی این دو نفر غریبه حالا آشنا با یکدیگر است.

۱۴ خرداد ۰۴ ، ۱۰:۰۸
آفاق آبیان

پیاده‌روی جنوبی خیابان انقلاب مابین ایستگاه دروازه دولت و فردوسی را از شرق به غرب می‌رفتم که دیدم آقای منوچهر شاهسواری آرام‌آرام کاملا سر پایین، راسته پیاده‌رو را گرفته و خلاف جهت من از روبه‌رو می‌آمدند. موقع برگشت در پیاده‌روی شمالی همین مسیر از غرب به شرق می‌آمدم که آقای صفی یزدانیان با اهل و عیال در خلاف جهت من با سرعت عجله می‌رفتند.

دروازه دولت چه خبر است؟ البته خیلی ها می‌دانند که خانه سینما و خانه هنرمندان هر دو آن سمت و سو قرار دارند. اما فاقد از شلوغی و شلختگی ظاهری آن منطقه آنجا چیزهای دیگری هم هست که میتواند دل‌آرام و دلپذیر باشد. به خاطر قدمت کوی و برزن و خانه و مغازه و خیابانهایش.

 به هر حال باعث شد که سراغ سایت چهار بروم. خیلی وقت بود که نوشته‌های آقای یزدانیان را نخوانده بودم. معلوم نیست خودشان میدانند کسانی هستند که از دیدن ایشان در خیابان همان احساسی را پیدا می‌کنند که ایشان با دیدن ریچارد لینکلیتر در خیابان کنار دکه ساندویچ فروشی. به هر حال دنیای شگفت‌انگیز فیلم است دیگر یکی سه‌گانه لینکلیتر را دوست میدارد و یکی هم در دنیای تو ساعت چند است را.

 ممنون آقای یزدانیان که نوشته‌های فیلمی‌تان حال آدم را خوب می‌کند.

۰۵ خرداد ۰۴ ، ۱۲:۰۲
آفاق آبیان

درس‌های پنگوئنی- 2024


تیتراژ آغازین آدم را یاد آن فیلمهای رنگی قدیمی می‌اندازد که به هر چیزی می‌توانستند ربط داشته باشند الا پنگوئن. اما خب هر چه جلوتر می‌رود همه چیز معلوم می‌شود. معلوم  می‌شود که اوضاع جامعه در آن مقطع خاص از تاریخ آرژانتین،‌در پس و پشت ماجرای آن پنگوئن شیرین که  همه چیز را پیش می‌برد قرار دارد.  اوضاع یک جامعه را از خیابانها و ماشینها و رفت و آمد آدم‌هایش میشود فهمید.

 خوان‌سالوادور همان پنگوئن دوست داشتنی‌است که  همه چیز حول او میگردد. هم او که همه را با هم همدل کرده. همه‌آنهایی که به نوعی با تام میشلِ معلم، که از قضای روزگار حالا صاحب او شده، در ارتباطند. تام که معلم زبان است به همراه خوان سالوادور، شخصیتهای اصلی هستند اما هیچ چیز به اندازه شخصیت ذاتی تام میشل مثال‌ زدنی نیست. آدمی که خیلی جاها قصد پیچاندن و دور زدن دیگران را دارد آن هم نه از سر کلّاشی و سیّاسی که از سر گیر افتادن در مخمصه های کوچک. اما او نمی‌تواند کلمه‌ای دروغ را به سرانجام برساند و آن یک باری هم که موفق میشود بعدش همه را اعتراف میکند.

از خوان سالوادور و تام که بگذریم، جامعه و اربابان زورکی‌اش هم هستند که هر جا باشند فرقی نمی‌کند هم شکل و شمایلشان یک جور میشود هم روش و منش‌شان. آنها که همه‌شان سبیل دارند و جوانان را گم و گور میکنند.


_ جمعه پیش به طور اتفاقی پس از مدتها برنامه هفت را در آخر شب دیدم. قسمت پایانی برنامه نقد و بررسی کوتاه این فیلم بود. جوادطوسی- بهروز افخمی - و امیر قادری دور همی جالبی داشتند.

۰۱ خرداد ۰۴ ، ۱۳:۱۶
آفاق آبیان

به نظر نمی‌رسد که جو آدم قوی‌ای باشد. این را هم رنگ رخ و رخسارش می‌گوید هم قد و قامتش.  در آن کانون اصلاح و بازپروری که افرادش غالبا درشت هیکلند و گنده از آنهایی که گول بر وبازویشان را خورده‌اند و برای دیگران دردسر درست می‌کنند، جو پر کاه هم نیست.

 داستان داستان جو است.اینکه چرا از آنجا سر در آورده را قبل از تیتراژ آغازین می‌بینیم. جایی در میان خانه و خانواده  در اولین دور همی پس از مرگ والدین. هر چه هست و هرچه گذشته حالا او دوران محکومیتش را می‌گذراند. دو تا فرزند دارد که عاشقشان است. مخصوصا انگس که یک سر دیگر ماجرا هم هست. ماجراهای پدر و پسری. همان اولها انگس می‌گوید که پدرش آدم خوبی است اما یک روز بد را گذراند. روز بدی در میان خانواده که منتهی شد به کانون اصلاح و بازپروری. آدمهای بد همه جا پیدا میشوند هم توی خانه هم توی کانون. آدم‌های بد گنده از همه بدترند. اما در میان آدم گنده‌ها خوب هم پیدا میشود. گنده خوب این ماجرا از اول خوب نبوده. زندگی ادبش کرده. اول ادب و بعد خوب. خوش به حال آنهایی که درس زندگی را قبل از ترک زندگی گرفته باشند. چون آنوقت میشوند آدم خوب و البته که خوبی ربطی به گنده بودن یا نبودن ندارد. ارتباط مستقیم دارد با مغز و آنچه که توی آن نهفته شده.

گنده خوب این ماجرا مسئول اصلی آشپزخانه است و ضعیف ترها را آنها که پناهی ندارند را به کار در آشپزخانه دعوت میکند تا مواظبشان باشد. این دانای کل ماجرا دوست و همراه کشیش کانون هم هست. آن دو با هم تصمیم می‌گیرند تا به جو کمک کنند. پدر جو بر خلاف پدرهای آن افراد آسیب دیده که دست به کتک بودند و شلاق،‌برایش سس گوشت درست میکرده.  پدرهای بد که سس گوشت درست نمیکنند. این حرف گنده خوب کانون است. اما ترومای جو، خودکشی پدر است وقتی که او ده سالش بوده. و انگار خودکشی پاک کنی‌ست که همه خوبی های یک آدم را پاک می‌کند. بر تمام خوبی‌هایش مهربانی‌هایش، خط بطلان می‌کشد. پدر جو او را یکه و تنها در خلا بی پایان رها می‌کند. 

 وضعیت جو با پدرش چنین بوده و حالا او خودش پدر انگس است. انگس او را می‌پرستد و او باید برای انگس قوی بماند.


طرز تهیه سس گوشت -  2025

۲۳ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۰:۴۹
آفاق آبیان

فیلم جدید مایک لی دیدنیست. مگر میشود فیلمی این چنین ساده باشد و این چنین هولناک. ماجرای پنزی و شخصیت عجیبش. پسر و همسرش که دست کمی از خودش ندارند . البتة موسی، آن پسر بینوا آنقدرها هم عجیب نیست اما دست‌پرورده آن زن و مرد است. بیگناه گیر افتاده و کاری هم از پیش نمیبرد.

 حرف حرف خانواده است. چه خانواده خود پنزی و چه خانواده مادری‌اش. حرف خانواده ها انگار تمامی ندارد. تا دنیا دنیاست خانواده‌ها حرف دارند و قصه دارند و تازه اینها چقدر ساده و بی حاشیه‌اند. وای ّّبه حال آن شلوغ‌پلوغهایش. به آنها که مثل گله در هم زندگی میکنند. در هم میلولند. مثل سریالهای آبکی ترکیه‌ای که آنقدر میسازند و میفروشند گند و کثافتشان عادی شده و به چشم نمی‌آید. گند و کثافت هم میشود که عادی شود. همه آنها، آن ماجرا ها، ماجراهای سریالهای آبکی ترکیه همه شان از زندگی های واقعی بیرون آمده. همه شان پای در زندگی های واقعی دارد. مثل پنزی و کرتلی و موسی در فیلم حقایق سخت مایک‌لی . حتما میشود این مدل آدم هم پیدا کرد. مایک لی کسی نیست که مزخرف بسازد.


یکبار خیلی وقت پیش یکی از خبرنگارهای اخبار به روستایی در ارومیه رفته بود و در یک خانه روستایی از سفره شام پنج شش متری شان فیلم پخش میکرد. کلی عروس و داماد و دختر و پسر و نوه و نتیجه دور سفره و مثلا چه همه خوشی و خوش خوشانی. 

ما در مجلسی بودیم که همه از دیدن آن دورهمی  به‌به و چه‌چه کردند. فقط من بودم که پشت آن دورهمی، چیزهای عجیبی میدیدم. خیلی از آن آدمها با نقاب دور هم نشسته بودند و برخی شان شاید از یکدیگر تا حد مرگ متنفر بودند و میترسیدند. آدمها حسودند و حسادت میتواند کارهای عجیبی بکند. من چیزهایی دیده‌ام که گاهی از بیانشان هم میترسم و وحشت دارم. خیلی از آدمها تحمل ذره‌ای خوشی و خندیدن دیگران را ندارند چه برسد به پیشرفت به موفقیت و به خیلی چیزهای دیگر. آدم بودن سخت است خیلی سخت اما اقلا آدمهای دنیای مایک لی به کسی کاری ندارند. مشکل خودشانند. هولناکند اما برای خودشان.

حقایق سخت -2024


- برای تماشای هیچ سریال ترکیه‌ای هیچ‌گاه وقت نگذاشته‌ام. دخترم گاهی برایم وقتی کارهای خانه را انجام می‌دهم، تعریف میکند.

۰۲ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۳:۳۳
آفاق آبیان

فیلمی آرام  و داستانی و رئال که در آن هیچ رد پایی از مدرنیسم به چشم نمیخورد و اکشن و شلوغ‌پلوغ هم نیست و داستان آن در گذشته‌ای دور رخ داده آن هم به روی دریا و درون کشتی بادبانی . ماجرا مربوط است به زندگی مرد جوانی که ناخدا دوم کشتی‌هابی بادبانی‌ست . در فیلم نریشن هایی را از زبان او میشنویم. اینها در واقع نوشته‌های او در دفتر روز‌نگار او هستند از آن نوشته‌ها یی که با پر و جوهر مینویسند. مثل تمام داستانها و قصه‌های درست و حسابی که نشان از رنگ بوی آدمیت میدهند این مرد هم با معنای زندگی درگیر است و قصد رها کردن کارش را دارد اما به طور ناگهانی ناخدا اولی یک کشتی عجیب را به او پیشنهاد میکنند . مرد مقتدر درستکار وارد مبارزه‌ای برای اثبات خود به خود میشود.

بعد از فیلم و به هنگام تحقیقات پیرامون آن دانستم که اقتباسی‌است ار رمان جوزف کنراد. هم او که تقریبا تمام داستانها و قصه هایش از کشتی و دریا می‌آید به حکم کار و زندگی ای که داشته. 

کارگردان فیلم آندره وایداست.

۲۶ فروردين ۰۴ ، ۱۲:۴۹
آفاق آبیان
سال جدیدی که با تماشای فیلم "دوست پنگوئن من" آغاز شود را باید به فال نیک گرفت بس که این فیلم دوستداشتنی است و شیرین. 
همیشه وقتی میخواهم به این نتیجه برسم که چقدر فیلمها، بیخود و مزخرف شده‌اند سر و کله خوب ها پیدایشان میشود البته آنهایی که از نگاه من خوب محسوب میشوند.

  ماجرای فیلم وقتی آغاز میشود که یک پیرمرد غمگین برزیلی، پنگوئن باهوشی را از مرگ نجات میدهد و بعد از آن بین این دو دوستی عمیقی شکل می‌گیرد. در همان ابتدا  جایی در حد و حدود تیتراژ ابتدایی، معلوم میشود که پیرمرد چرا غمگین است و بعد از آن اتفاقاتی که برای پنگوئن می‌افتد را مشاهده میکنیم همه چیز در مکانهایی اتفاق می‌افتد که اوج زیبایی مناظر خدادادیست پس حیف است که لذت تماشای این فیلم را از دست بدهیم
  فیلمی که بر مبنای واقعیت ساخته شده و در انتها خیلی کوتاه شاهد تصاویر واقعی شخصیتهای اصلی خواهیم بود و همین مزه فیلم را بیشتر میکند.



۰۹ فروردين ۰۴ ، ۲۱:۲۹
آفاق آبیان

امروز بالاخره فیلم چند کیلو خرما برای مراسم تدفین به کارگردانی آقای سامان سالور را دیدم. نمیدانم  در سالهای گذشته چند بار گذاشته بودم تماشایش کنم اما رهایش کرده بودم.  امروز طلسمش شکسته شد.

 قشنگ بود اما عجیب هم بود. ساده بود اما سخت هم بود! سیاه و سفید بود اما تلخ نبود. غمگین کننده بود اما بی‌روح نبود و خیلی چیزهای دیگر که شاید بتوان در مورد آن گفت. هرکسی بر حسب سلیقه‌اش.

۱۲ اسفند ۰۳ ، ۲۱:۴۸
آفاق آبیان

آدمها فکر می‌کنند که با مهاجرت به بهشت موعود می‌رسند. به زندگی آرام و بی‌دردسر. اما این فیلم نشان میدهد که ظاهرا هر جا که بروی آسمان همین رنگ است. هر چند شاید اینکه چگونه و چرا  و از کجا به کجا بروی برای آدمها با هم متفاوت باشد.

  عده‌ای  از کشورهای آمریکای لاتین برای کار به کانادا مهاجرت کرده‌اند اما کانادا مثل یک برده از ایشان کار میکشد. محل کار کشتزارهای انبوه ذرت و کارگاه‌های تولیدی درون آن است. جایی که برای صاحبانش فقط و فقط بازده و سود آوری مهم است. شخصیت اصلی زن زیبایی‌ست که به طور موقت به عنوان مترجم در این مکان کار میکند و مسئله نحوه مواجه او با بیعدالتی جاری در کار است. او که خودش دو رگه است و پدری مهاجر و مادری کانادایی داشته، نمیتواند با آنچه می‌بیند کنار بیاید

۱۲ اسفند ۰۳ ، ۱۶:۰۶
آفاق آبیان