اُکالیپتوس

۲۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فیلم» ثبت شده است


فیلم حرفهای زیادی برای گفتن دارد حرفهایش  شلوغ است اما خودش نه . خانواده‌ای هندی که مقیم آمریکا‌ست.پس از مهاجرت حرف دارد و از دین و مذهب که میان سیک بودن و مسیحی بودن در نوسان است. مرد جوان هندی خانواده قرار است همسر پا به ماهش را تنها بگذارد و به سفر کاری برود. مشکلات خانوادگی همه جا هستند و مسئله این است که چطور باید حل و فصل شوند. مرد جوان راننده کامیون است پس فیلم جاده‌ای هم خواهد شد. تمام راز و رمز فیلم در دختر کوچولویی با اصالت سرخپوستی است که در این کامیون پنهان شده است و گردن‌بند صلیب بر گردن دارد. چه کسی به چه کسی کمک خواهد کرد؟


۱۸ مرداد ۰۳ ، ۱۱:۵۵
آفاق آبیان

می‌گویند هر انسانی دو تا نقطه عطف در زندگی‌اش دارد. یکی به وقت مشخص کردن رشته تحصیلی یا انتخاب شغل و دیگری وقتی همسر انتخاب میکند. شخصا به صحت و سقم این حرف خیلی هم اطمینان ندارم و ظاهرا طبق تعریف نقطه عطف نقطه‌ای بر روی یک مسیر یا منحنی است که درست در آن، مسیر تغییر جهت می‌دهد. یا رو به بالا و یا رو به پایین. حالا معلوم نیست که اگر اینها قرار است نقطه عطف زندگی آدمها باشند پس وقتی که فردی بچه دار میشود در کدام نقطه مسیر زندگی‌اش قرار می‌گیرد؟

  فیلم لالایی نشان میدهد که این نقطه میتواند از عطف هم عطف‌تر باشد و این را جوری نشانمان می‌دهد که در کمتر فیلم و داستان دیگری می‌شود پیدایش کرد. منهای خود زندگی که در آن فراوان است و از بس که فراوان است، عادی شده و پیش چشم نمی‌آید.

 آمایای 35 ساله تازه مادر شده و مستاصل و ناتوان است. با کوهی از مشکلات دست و پنجه نرم میکند. مشکلاتی که بیشترشان روحی است و او برای آنکه خودش را از کار و شغل مورد علاقه اش دور می‌بیند عذاب میکشد و طاقت خستگی های جسمی حاصل از بچه‌داری را ندارد. او خودش را در برزخی میان مادر خوب بودن و شاغل خوب بودن گرفتار میبیند. مخصوصا وقتی می‌بیند که مرد زندگی‌اش که اتفاقا بسیار منطقی و همراه و همدل است بالاخره باید به شغلش برسد و او را تنها بگذارد. منطق و احساس آمیا  به شدت با هم درگیرند و او اگرچه راه منطق را پیش می‌گیرد اما افسردگی را نمی‌تواند از میدان به در کند. ماجرا از جایی جالب میشود که او برای کمک گرفتن به خانه پدری‌اش باز می‌گردد. اما آنچه پیش می‌آید اصلا مطابق انتظارات او نیست. پدر و مادر پیر آمایا برای خودشان کلی داستان دارند. داستانهایی که میتواند این شخصیت خسته را که حالا با همسرش هم مشکل دارد به سمت و سوی درست هدایت کند.


۰۵ مرداد ۰۳ ، ۰۲:۰۴
آفاق آبیان
یکی از فیلمهای دوست داشتنی‌ای که این چند وقت دیده‌ام " فرمونت " بوده.  چه قدر حیف میشد اگر که از دست میدادمش و نمی‌دیدمش. به هر حال یک آقای دکتر روانشناس در این فیلم است که به نظرم بامزه است. بامزه نه... بی انصافیست.  او حاذق است و رنگ بوی انسانیت می‌ دهد. هر چند خودش بی عیب و اشکال هم نیست.
 در فیلم  صحنه ای هست که در آن، دکتر پس از دانستن شغل دختر که نوشتن جملات داخل کوکی های شانسی‌ست از این شغل اوخوشش می‌اید و از آنجا که دیده دخترک در نوشتن جملات مناسب تبحری ندارد خودش ذست به کار نوشتن جملات درست و حسابی میشود. یکی از جمله ها، همان که به فرآیند فیلم هم ربط دارد؛ این است:
 کشتی در لنگرگاه، جایش امن است اما برای این ساخته نشده


۱ نظر ۲۹ تیر ۰۳ ، ۱۴:۴۸
آفاق آبیان

نام فیلم چهار گزینه برای پاسخ به سوالاتی هستند که از آتوم هفده ساله پرسیده میشود. دختری که باردار است و قصد سقط کردن جنینش را دارد. از نظرخانوادگی شرایطش اصلا مناسب نیست. پدری لاقید و مادری با سری بسیار شلوغ که نمیتواند حواسش به دخترش جمع باشد اگرچه که فکر میکند در حال انجام وظایف مادرانه اش است مثلا با رفتن به موقع به جلسه مدرسه ی دختر و تذکر به پدر برای تشویق و تعریف از او به خاطر هنر نمایی اش. پدری که تا اخر هم مشکوک می ماند.

 دختر عموی مهربان آتوم در این سفر او را همراهی می کند. آتوم سرد و تلخ است. سردی و تلخی که با توجه به انچه دیده ایم ، پذیرفتنی است. هر چه جلوتر می رویم رگه های محبت بین این دو دختر هویدا میشود.

سوال هایی که مددکار کلینیک از دخترک باردار می پرسد قرار است میزان آزار و اذیت های روحی جسمی و جنسی که ممکن است یک مرد در مورد دختر روا داشته باشد، مشخص کند. شیوه ی پاسخگویی اتوم برای مددکار شاید در حد علامت زدن روی یکی از گزینه های هرگز، به ندرت، گاهی، همیشه باشد اما مظمئنا خیلی بیشتر از این ها معنا درخودش نهفته دارد.


نام فیلم: هرگز، به ندرت، گاهی، همیشه - 2020





۰۸ بهمن ۹۹ ، ۱۰:۲۸
آفاق آبیان

ایوان دختریست که میخورد و می خوابد و دلبری می کند. همه ی وجودش را زیبایی و ملاحت دربر گرفته و احتمالا برای همین است که فکر میکند این همه ملاحت و زیبایی را فقط باید برای دلبری به کارگیرد. کاردیگری ندارد جز گشت و گذار و عاشق کردن مردان.

 مردها زیاد دور و برش پرسه می زنند. غیر از آن پیرمردی که غالبا همراهش است و مواظبش است و البته دست به فرمان، حالا با مرد جوانی هم آشنا شده که یک لقب اشرافی مانده از گذشته را هم ذر انتهای نام خانوادگی اش یدک میکشد و این باعث شده که مرد کمی متفاوت تر برای دختر جلوه کند تا جایی که به فکر ازدواج با او بیافتد.مرد که درحال خرج کردن پولهای مانده از گذشتگانش است در پاسخ دختر که اگر پولهایش تمام شود چه میکند از کلکسیون پروانه هایش می گوید. پروانه هایی که عمرشان یکی دو روز بیشتر نیست اما میتوانند برای یک عمر زندگی مرد راتامین کنند.

همه ی ماجرا از زبان  همین مرد جوان روایت میشود. لحظه لحظه آشناییش با ایوان .بیان انچه که بر همه ی ایشان  در هتل اقامت شان گذشته که یک جور تجزیه و تحلیل شخصیت دختر هم هست مخصوصا که از گذشته او هم تا جدودی سر در می اورد.

 فیلم ماجرای آدمهای بیکاریست که دور هم هم جمع شده اند برای خوش گذرانی. خوش و خوش گذرانی زیادی معمولا تنهایی راه به جایی نمی بردو مطمئنا پایدار و ماندگار نیست. همه  فیلم دور همی بیکارهاست.


 نام فیلم: بوی خوش ایوان-1994


۰۶ بهمن ۹۹ ، ۰۸:۵۱
آفاق آبیان

هلن از همان ابتدا جور عجیبی ست. دافعه دارد انگار. پوشیده در لباس تیره ی سرتاسری با چشمانی غمگین که ابدا حس همدلی را برنمی اگیزد.همراه ژاک از مهمانی شبانه بیرون می ایند. همراه، از او می خواهد که فراموش کند. حتما چیزی هست برای فراموش کردن. ژاک از هلن می خواهد که ژان را فراموش کند اما ژان در همان شب منتظر هلن است. گفتگو می کنند از همه چیز. هلن ارام است. خونسرد و بیتفاوت . این خونسردی  وقتی آینس و مادرش را در جنگل بولونی ملاقات می کند هم  با خود دارد. جنگل بولونی جایی است برای گردش برای قدم زدن برای گفتگو کردن ادمها. آینس برخلاف هلن سرتاپا هیجان است. سرتاپا شور و شیرینی که از چشمهایش بیرون میریزد . رقاصه است. رقص را دوست دارد اما رقاصه بودن را نه. از سر اجبار این کار را میکند. و هلن پس از فهمیدن این موضوع است که تصمیم میگیرد به آینس زیبا کمک کند. در ظاهر کمک میکند اما درواقع جوری پنهانی روانه اش میکند به سمت و سوی ژان. اولش فکر میکنیم. قصد خلاص شدن از دست ژان را دارد اما کم کم همه چیز روشن میشود. چیزی که آینس باهوش هم دانسته اما ناخود گآه گرفتار شده و راه خلاص شدن را پیدا نمی کند. هلن مکار است مکار و بی چشم و رو برخلاف چشمهایی که محال است فکر کنی زیبا نیستند. او به همجنس خودش هم رحم نمی کند. هر چند زندگی راه خودش را میرود.


خانوم های جنگل بولونی _ 1945


۰۴ بهمن ۹۹ ، ۱۳:۳۸
آفاق آبیان

برای همه ی ادمها یک نام دارد. از وقتی چشمهایشان را برای اولین بار به روی ان باز می کنند تا وقتی برای اخرین بار آنها را میبندند. همه صدایش می کنند زندگی. مسیری لرزان و مواج. گاهی پر از شتاب و تکانه و پرش. گاهی پر از فراز و فرود و لحظاتی هم پر از سکون و بی حرکتی. درجا زدن.

 فرقی نمیکند این سوی کره زمین باشی یا آن سوی ان. فرقی نمیکنذ مرد باشی یا زن. ایتجا اما با درون چهارتا مرد روبه رو هستیم. چهارتا مرد که ظاهرا همکارند و معلم مدرسه اما هرکدام مدار زندگی خودش را دارد. با یکدیگر متفاوت اما در عین حال به هم شبیه.  غرق در روزمرگی. یک جورهایی خسته یکجورهای بریده.

 یکی معلم تاریخ است و دکترایش را در این رشته گرفته اما حال و حوصله کلاس را ندارد. حوصله حرف زدن درباره انچه که مدتها با علاقه درباره اش تحصیل کرده. یکی روانشناس مدرسه است که سه تا بچه قد و نیم قد  ریزه میزه دور برش را گرفته اند و اجازه نفس راحت کشیدن را به او نمیدهند و شاید که این فکر او باشد فکری که در هر صورت حال او را تشکیل داده.آن یکی معلم موسیقی است و ناراضی و آن دیگری معلم ورزش که به نظر اوضاع و احوال بهتری باید داشته باشد.

 در دور همی تولد آقای  روانشناس است که درد و دل همه شان بیرون میریزد و همین آقای صاحب تولد است که نظریه نه چندان معروفی از یک محقق را مطرح می کند. درصد ثابتی از الکل در خون انسان.

واقعا چه نتیجه ای میتواند داشته باشد؟! آنها قرار و مدار می گذارند برای امتحان این نظریه . نتیجه ای که آخرش با اولش یکسان نخواهد بود. با این همه پایان بندیِ این فیلم و موسیقی که همراهی اش میکند محال است که حالا حالا ها از خاطر مخاطب پاک شود.



 نام فیلم: یک دور دیگر_ 2020


۰۲ بهمن ۹۹ ، ۱۱:۰۶
آفاق آبیان

میتسومورا شمشیر زن قهاریست که همراه همسرش همیشه در سفر است. این که نمیتواند یک جا بند شود ریشه در اخلاق و رفتار او دارد. بسیار مهربان است. مهربان و بخشنده. همه ی درآمدش از طریق مبارزه هایی ست که در مسیر سفر انجام میدهد. مبارزاتی برای پول. پولهایی برای کمک به دیگران.

همین خصلتش باعث میشود حالا که به خاطر باران سیل آسا در مسافرخانه محقر ماندگار شده اند به فکر افراد آنجا باشد. ادمهایی غالبا از طبقات پایین تر که باران  گرفتارشان کرده و یک جورهایی انها را به جان هم انداخته. میتسومورا پولهایش را خرج میکند و در عوض آرامش و شادی رابه مهمانخانه سرازیر میکند. همه خوشحالند. همه از سامورایی خوشرو تمجید و تشکر می کنند. خوشحالی دیگران آن دو را هم خوشحال می کند. هم میتسومورا  و هم همسرش را که بسیار مطیع است. مطیع و صبور و البته بسیار عاقل.  درایتش جلوتر که میرویم نمایان میشود.     

 ارباب منطقه در جستجوی استادی شمشیر زن برای آموزش سربازانش است. آوازه ی مهارت میتسومورا به ارباب هم رسیده و او برای محک زدن مرد، مسابقاتی ترتیب میدهد . سامورایی مهربان در تمامی مبارزات قویا برنده است و البته که در تمامی آنها از سر رأفت به رقیبش مهربانی می کندحتی به خود ارباب. همه ی مسئله این است که سخاوت پس از برنده شدن قلب بازنده را جریحه دار می کند. این چیزی ست که باعث شده او هیچ جا در هیچ شغلی ماندگار نباشد.

 و حالا که ارباب برای حفظ غرور خود کیسه ای پول برای میتسومورا فرستاده تا خرج سفرش کند و دست به مبارزه برای پول نزند که این عین بی آبرویی و ننگ برای سامورایی هاست،  همسر مطیع و آرامِ  اوست که کیسه را پس می فرستد و پاسخ فرستادگان را می دهد. رک و راست با زبان مهربان خودش.


نام فیلم: پس از باران - 2000

       


۲۸ دی ۹۹ ، ۰۹:۰۲
آفاق آبیان

چه بخواهی چه نخواهی بوجود می اید. ذره ذره. آرام آرام. ریشه می دواند در پوست و گوشت و رگ و خون. یک مدلش این گونه است. فرقی نمی کند شاندرای رنگین پوست باشد، مهاجر در کشوری بیگانه که برای فراهم کردن خرج تحصیل سرایداری کند. یا جوانکی متوسط الحال که دست روزگار میراث خاله را برایش برجا نهاده و رفته  به خانه ی موروثی تا در یکی از طبقاتش ساکن شود.

آقای  کینگزکی  عاشق نواختن است و  همین طور درس دادن پبانو به کوچکترها. بزرگتر ها اما زیاد  دور و برش نیستند.  آدمی میانه احوال و معمولی. نه آنقدر قوی و جاه طلب است که به فکر کنسرت های بزرگتر و نشان دادن خود در لایه های بالاتر باشد ونه بیکاره و بیعاره که دست روی دست بگذارد و هیچ کار نکند. حدِ خود ش است. هم خود خودش هم توی خودش. اما حالا این شاندرا است که او را از لاک سرسختش، بیرون اورده. این طرف و انطرف خانه می چرخد، جارو می کشد، گردگیری می کند، میشوید، پهن می کند و البته در اتاق اختصاصی خودش در طبقه همکف هم درس می خواند هم آشپزی می کند و هم گاهی اهنگ گوش می دهد و همین هاست که جوانک را آرام آرام بیدار میکند تا پا پیش بگذارد. اولش کاغذی است با یک علامت سوال، همراه موسیقی بعدش یک شاخه ی گل همراه موسیقی و اخریش انگشتر زمرد نشان  همراه موسیقی. بی موسیقی انگار ماجرایشان چیزی کم دارد. با نوای ان است که حلقه محاصره تنگتر میشود

 شاندرا کلافه است. کم نکشیده از دست آن  پسرک همکلاسیش که اگرچه دوست خوبی ستف اما چیزهای بیشتر می خواهد. حالا این صاحبخانه ی سمج  هم اضافه شده. توجه، مهربانی، بدون کلمه ای حرف. شاندرا سکوت را میشکند. که اینها برای چیست؟پاسخ فقط یک چیز است برای دوست داشتن.

 فایده ای ندارد چون شاندرا شوهرش را می خواهد. معلم جوانی که در کشورشان اسیر شده. جنگ اگر ادمها را خفه نکند، فراری شان می دهد. شاندرا مهاجرت کرده. همسرش اما اسیرشده و مفقود است و کینگزکی از متاهل بودن او بیخبر بوده و این همه چیز را تغییر می دهد. نه حس درونی مرد را بلکه نحوه واکنشش راکه پر است از ادب و انسانیت. بزرگی آدمها به داد و قال بیرونیشان نیست.

فیلمی که پوسترش و نامش مرا یاد هتل رو اندا می انداخت.ان یکی فیلمی پر از خشونت و جنایت در آفریقا . این یکی اما مملو از حس و احساس. بماند که سراغ فیلمهای برتولوچی هم نمیروم. اما بالاخره  هر چیزی طلمسش یک روز هست که شکسته میشود و امروز طلسم در محاصره یرتولوچی پودر شد به هوا رفت.

نام فیلم: در محاصره-1999


 

۲۳ دی ۹۹ ، ۱۰:۰۱
آفاق آبیان

کمتر کسی ست که اهل کتاب و کتابخوانی باشد و مومو و مادام رزای زندگی در پیش رو را نشناسد. من اما تلاشم برای خواندن این کتابِ رومن گاری یا امیل آژار، ناموفق از آب درامده. تا انجا که یادم می اید نثر نوشتاری کتاب به شدت برایم دافعه داشت اگر چه که همان موقع هم میدانستم روح داستان است که ان را ایجاب میکند و درضمن نباید زود قضاوت کرد و اندکی صبر میتواند نتیجه بهتری همراه داشته باشد اما خواندن کتاب را به فردا و پس فردا حواله کردم. فردا و پس فردایی که هنوز نیامده و البته خوشحالم که این نتیجه را به فیلمش تعمیم ندادم.

 هرچند نمیدانم فیلم چقدر به قصه اصلی وفادار است اما انگار که نمیشود موموی باهوش و مادام رزا را دوست نداشت. یا  ان پیرمردی که دکتر است و سرپرستی مومو در اصل بر عهده ی او بوده . حتی ان همسایه طبقه پایین مادام رزا که تغییر جنسیت داده و پسر کوچولویش را برای نگهداری به مادام رزا می سپارد و به مومو هم اهمیت میدهد، بر خلاف نقش های این مدلی در سایر فیلمها نه تنها در باور مخاطب به راحتی می نشیند بلکه در دلش هم جا باز می کند.  ان مغازه دارِ دوست مادام رزا هم که دیگر جای خودش را برایمان دارد.

 جایی خواندم که سوفیا لورن با بازی در این نقش از ان وقار و شأن افسانه ایش دور شده _ نقل به مضمون _  معنای این حرف را نمی دانم.  انتظار چه طور مادام رزایی را میشد داشت؟! باید کتاب را بخوانم.


نام فیلم: زندگی در پیش رو - 2020




۲۰ دی ۹۹ ، ۰۹:۰۰
آفاق آبیان