اُکالیپتوس

۴۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فیلم» ثبت شده است

این فیلم را میشود در دسته حال خوب کن‌ها قرارش داد. از آنهایی که محال است پس از دیدنش حس لطیف و سبکی را در قلب و روحت تجربه نکنی. در حالت کلی اگر به موضوعوش نگاه کنیم، عادی به نظر خواهد رسید و صد البته تکراری. شاید هم تکراری در تکراری. بنابراین به خودم اجازه میدهم آن را تعریفش کنم.  دختر و پسری عاشق هم میشوند. یک دختر پولدار و یک پسر ساده معمولی که راننده ماشین مسابقه است. آنها هرطور که هست با هم ازدواج میکنند و بچه دار میشوند و دقیقا در اوج خوشی و خوشبختی،‌زن مبتلا به بیماری مهلک سرطان میشود و از دنیا می‌رود.

 اما این فیلم یک تفاوت بزرگ و قشنگ با فیلمهای هم‌شکل و شمایل خودش دارد. یک سگ در این داستان نقش اساسی و پررنگ دارد و ما کلیه وقایع را از منظر دید این سگ میبینیم و میشنویم. فیلم مقدار زیادی نریشن دارد که همه را این سگ می‌گوید. سگی که برای خودش یک پا شخصیت اصلی و اساسی است. او اِنزو نام دارد و وقتی توله‌ای بیشتر نبوده توسط مرد داستان خریداری و نگهداری میشود. اما نقطه آغاز فیلم از زمانی‌ست که سگ، پیر و کهنسال است و تقریبا در بستر مرگ قرار دارد. او این جملات را در همان ابتدای فیلم بیان می‌کند: یه بار یه مستند راجع به مغولستان در تلویزیون دیدم. در مغولستان اعتقاد دارند وقتی یک سگ به پایان زندگیش به عنوان سگ میرسه،بعدش در قالب یک انسان حلول میکنه.

 جایی هم در میانه های فیلم هست که میگه: سعی میکنم چیزهایی رو که میدونم در روحم حک کنم آنقدر عمیق در عمق وجودم که وقتی دوباره چشم باز کردم و به دستهای جدیدم نگاه کردم، همه‌اش رو بدونم.

 این آقای سگ دوستداشتنی تمام اتفاقات رخ داده در فیلم را از نگاه خودش که یک دانای کل است تحلیل میکند. او قدرتی اندک بیشتر از آدمها دارد. آگاهی در سطح بالاتر اما نه آنقدر که بتواند با سرنوشت رسما به مبارزه بپردازد. به گمانم حتی اگر متنفر‌ترین آدم روی زمین نسبت به سگها باشیم پس از دیدن این فیلم نگاه و نظرمان تغییر کند.  اِنزو تا این حد قدرتمند است.

۲۰ آذر ۰۳ ، ۱۵:۱۸
آفاق آبیان

برف و خرس یک فیلم زیبای ترکیه‌ای است. من به خاطر بازیگر زن آن که در فیلم "درباره علفهای خشک" بیلگه جیلان هم نقش بازی کرده بود جذب تماشایش شدم. آسلی پرستار جوانیست که برای گذراندن طرح کاری‌اش به یک روستای سردسیر جنگلی در ترکیه میرود و خیلی ارام و زیر پوستی درام مخصوص این فیلم میان او و آدمهای روستا شکل میگیرد که باید تماشایش کرد.

هیچ وقت سریالهای رنگ و وارنگ ترکیه‌ای را تماشا نکرده‌ام. اما انگار فیلمهای درست و حسابی شان همیشه در برف و سرما شکل گرفته است. انگار برف و سرما در شکل گیری شخصیت آدمهای این منطقه به طور صد‌در صد نقش داشته و دارند. در  همه فیلمهاشان بیننده شخصیت خاص ادمها را حس میکند. در این فیلم که بارها از دهان شخصیتها میشنویم ، ادمهای محل آدمهای عجیبی هستند.

 به طور کلی زندگی درهم و برهم و شلوغ و دخالت در کارهای یکدیگر همه جا در این فیلمها و شاید به نوعی در واقعیت زندگی آدمهای این سرزمین به چشم می‌خورد. همه به هم کار دارند و خانواده طبق سلسله مراتب از بالا به پایین طبقه بندی میشوند و انگار که طبقه بالاتر به راستی مالک پایین‌تر از خودش است.

با این همه این فیلم را دوست داشتم .همانطور که همه فیلمهای جیلان را دوست دارم. همن طور که فیلم راه ییلماز گونی را دوست دارم. خیلی بچه بودم که فیلم راه  را در تلویزیون تماشا کردم و از آن، فقط صحنه برفی سختی که زنی بر پشت مردی حمل میشد دریادم مانده بود و هیچ چیز از چرایی ماجرا در ذهن کودکانه‌ام نقش نبسته بود. تا اینکه چند سال پیش فیلم را در سینما تک دیدم و یادم می‌اید که در تاریکی سینما  با ان گریستم . یاد صحبتهای آقای خسرو معصومی به خیر.

۱۷ آذر ۰۳ ، ۱۳:۳۱
آفاق آبیان

اگر از فیلم "سگ سیاه" هیچگونه اطلاعاتی نداشته باشیم، اولش فکر می‌کنیم اینجایی که نشانمان می‌دهد باید کره شمالی باشد. چون این حد از فلاکت را فقط در مورد چشم بادامی های این کشور شنیده‌ایم. اما بعد که جلو می‌رویم سر در می‌اوریم اینجا شهری نه چندان بزرگ در چین است. و برایمان سوال میشود چینی که قدرت عظیم اقتصادی جهان به حساب می‌اید چه نسبتی میتواند داشته باشد با این وضعیت عجیب آخرالزمانی؟ ظاهرا همه جا در همه کشورها اقتصاد و پیشرفت آن، در مشت عده‌ای به خصوص جا داده میشود.

 شهر به نظر نمیرسد خیلی هم قدیمی باشد. از باغ وحش داغانی که دارد یا آن سالن مخروبه کنسرت که بر صحنه‌اش پیانویی خاک گرفته قرار دارد معلوم است زمانی شوق زندگی در این شهر موج میزده . فیلم ابدا پاسخ نمی‌دهد که این همه فلاکت از کجا آمده. عجیب‌ترین وضعیت شهر. فراوانی سگهای ولگرد است که اوضاع وحشتناکی را رقم زده.

 پسر جوانی از زندان آزاد شده و پس از ده سال به اینجا که زادگاهش است باز می‌گردد. پسری ساکت و کم حرف که ما ذره ذره با زندگی و گذشته او آشنا خواهیم شد. وی را در گروه جمع آوری سگهای ولگرد استخدام میکنند اما با دیگران تفاوت دارد. سگ سیاه عجیبی هم این وسط هست که همه به دنبالش هستند.

برگزاری المپیک 2008 چین شانس بزگی برای این شهر بوجود می‌آورد. زیرا دست‌اندرکاران را وامیدارد تا جهت حفظ آبرو به بازسازی اساسی آن اقدام کنند. یک کسوف نادر هم در این میانه بوقوع می‌پیوندد که خودش مایه سرگرمی اهالی است و لازم میشود همه از پشت فیلترهایی تیره به آسمان نگاه کنند مثل پسر که در تصمیم نهایی اش پشت موتورش می‌نشیند و از پشت عینک سیاه به دوربین زل می‌زند و لبخند می‌زند.


۰۵ آذر ۰۳ ، ۱۳:۳۱
آفاق آبیان

عنوان، نام فیلم است و البته نام شاعری آلمانی. شاعری که زن است و احتمالا نهایت تلقی زنان دنیا از زن آزاد مستقل. اما این گونه که فیلم آغاز میشود ما او را بستری در بیمارستانی روانی میبینیم . بعد از آن در روایتی غیر خطی به گوشه و کنار زندگی او سرک می‌کشیم.

 اینگه بورگمن شاعر است و شمع روشن خیلی از مجالسی‌ست که بیشتر اعضایش را مردان تشکیل می‌دهند. مردهایی که مثل پروانه دور او می‌چرخند. بیشتر از همه مکس که نویسنده‌ای سویسی‌ست  و بالاخره هم از او می‌خواهد با یکدیگر زندگی کنند و اینگه هم می‌پذیرد. اما مردان زیادی دور و بر او هستند که می‌روند و می‌ایند وظاهرا هیج مردی در دنیا نیست که این موضوع را درباره زنی که دوست دارد هضم و جزم کند و برای همین دردسرها شروع میشود. غرها ، نق ها، اعتراض ها، رفتن و آمدن ها، دور و نزدیک شدن‌ها. به نظر می‌رسد اینگه باید محکم باشد اما نیست. او برای هر حالتی که دارد یک مرد را طلب می‌کند. از این به سمت آن . از آن به سمت دیگری.اینگه قوی نیست و این را خودش هم اعتراف می‌کند که مکس می‌توانست بهترین مرد زندگی او باشد اگر خودش اینقدر آزادی را طلب نمی‌کرد.

اینگه: تو قاتل منی

مکس: مگر مردم نمی‌گویند که همیشه قاتلها گناهکار نیستند، بلکه گاهی مقتولها گناهکارند؟ 

 والبته پاسخ مکس در واقع قطعه‌ای از شعر خود اینگه است.

قسمتهای زیادی از فیلم در بیابان و صحرا فیلمبرداری شده که در آن اینگه برای فرار از مشکلاتش با مردی دیگر همسفر شده. و این جمله شعری از او که فیلم با آن پایان می‌‌پذیرد.

 ((بیابانم، تنها امیدم، برزخ لطیفم، رستگاری‌ام.))



۱۶ آبان ۰۳ ، ۱۰:۳۸
آفاق آبیان

سرجیو دیلمو شخصیتی واقعی‌ست که از کارکنان ارشد سازمان ملل بوده و در کار حل و فصل مشکلات کشورها و اوضاع نابسامان جنگی فعالیت داشته. مردی صلح طلب و مهربان با نیتی خیر و تلاشی پویا برای سر و سامان دادن دنیا.

داستان فیلم بر اساس واقعیت است. انهدام ساختمان سازمان ملل در بغداد در بحبوحه جنگ و اتفاقی که برای این مرد می‌افتد. پای یک داستان رمانتیک و عاشقانه هم در میان است که باعث تلطیف اوضاع و شرایط فیلم  میشود و واقعا هم  در اصل زندگی سرجیو وجود داشته. 


-  اینکه فیلم چقدر به واقعیت وفادار است و حقایق س ی ا س ی را در بر دارد احتمالا فقط و فقط خدا میداند.


۰۴ آبان ۰۳ ، ۱۵:۴۳
آفاق آبیان
کیک محبوب من را بالاخره دیدم و فقط خدا میداند چقدر مشتاق تماشایش بودم. اتفاقی در اینستا به دختری برخوردم که در صفحه اش اعلام کرده بود فیلم را در کانال تلگرامی‌اش قرار داده. دست هرکسی که این کار را میکند و باعث میشود، دست دیگران هم به دامن فیلم برسد درد نکند و گرنه دلمان آنقدر آب میشد که دیگر هیچ چیز از آن باقی نمی‌ماند.
 روزی که قصیده گاو سفید( فیلمی از همین کارگردان) را دیدم،پایانش را دوست نداشتم. آنقدر که در صفحه آقای کارگردان نظر گذاشتم. و پرسیدم که چرا چرا چرا زنی که عاشق آن آقای قاضی است او را ترک میکند؟ و چرا نگذاشته که زن به خودش فکر کند و صلاح خودش را در نظر بگیرد و در آن زندگی که میتوانست برایش راحتی خوشی ارمغان بیاورد بماند.
 شاید برای همین بود که  پایان بندی کیک محبوب من  برایم دیگر غیر قابل قبول به نظر نمی‌رسید. حالا دیگر میدانستم که این آقای کارگردان بیشتر واقعیت زندگی را به نمایش میگذارد.همه آنچه که در واقعیت زندگی آدمها به مفهوم کامل و جامع آن بوقوع می‌پیوندد. مگر همه آدمها به خاطر عدم اگاهی و ندانستن دچار اشتباه و مشکل نمیشوند؟( البته من ماجرای قرصها را بعدا از خواندن کامنتهای افرادی که فیلم را دیده‌بودند متوجه شدم) مگر همیشه عُسر (سختی) و یُسر( آسانی) و یُسر و عُسر پشت سر هم در بزنگاه های زندگی اتفاق نمی‌افتد؟ مگر خیلی اتفاقها نیسنتند که به نظر خوب و عالی می‌رسند اما بعدش،‌بعدی که ممکن است یک شبانه روز باشد یا ممکن است چهل سال باشد ما را متوجه می‌کند که در چه جهل مرکبی بوده‌ایم. و خیلی مگر و اگر های دیگر که همه آدمها در زندگی‌شان تجربه کرده‌اند.
 این آقای کارگردان، خود زندگی را نشانمان میدهد. همه آن واقعیتهایی که تلخ و گزنده در میان خوشیهای زندگی بوقوع می‌پیوندد. و البته برعکس این هم هست گاهی در زندگی در اوج سختی و مشقت پنجره ای از امید و نجات به روی آدمها گشوده میشود و اتفاقا  فیلمهایی که این سوی زندگی را هم نشانمان میدهد کم نیستند.
 همان قدر که زن بی‌کس قصیده گاو سفید به حکم جامعه‌ای که در آن زندگی کرده و بزرگ شده بود باید می‌رفت. فرامرز کیک محبوب من هم باید میرفت. هر چند من پس از پایان فیلم تنها به این فکر میکردم که او چقدر از در تنهایی رفتن، می‌‌ترسید.


- همین چند روز پیش در یکی از دورهمی‌های داستانی با اصطلاح کژتابی یا ابهام ساختاری آشنا شدم. کیک محبوب من کژتابی دارد. یکی به مفهوم کیکی که مورد علاقه من است و یکی هم به مفهوم کیکی که متعلق به فرد محبوب من است.

- با دیدن فیلم احتمالا مفهوم آنهایی که نگهبان دارند،نیز بهتر روشن خواهد شد!!!
 
۰۳ آبان ۰۳ ، ۱۴:۴۷
آفاق آبیان

"همچنان قدم زنان" نام فیلم کارگردان ژاپنی هیروکازو کوروئیدا است. همچنان قدم زنان یا خودِ خودِ زندگی. عین زندگی. نه آنچنان بی دغدغه و بی مشکل اما از نوع سبکبارتر. آرام و در جریان مثل هوا. زلال مثل چشمه  و درخشان مثل خورشید تابان. و البته که خورشید گاهی می‌سوزاند. باد گاهی می‌تاراند و آب هم گاهی می‌برد. خانواده در جریان یعنی جوان شدن کودکها. پیر شدن جوانها و رفتن نهایی پیرها.

 پیرمرد و پیرزن این فیلم میزبان دو فرزند خود و خانواده ایشان هستند. هر کدام از این فرزندها سرنوشتی دارند و خصوصیاتی مثل همه فرزندها و مثل همه خانواده ها.ما کم‌کم با خصوصیات آدمهای این فیلم آشنا میشویم از بزرگترین‌شان که آقای دکتر بازنشسته است تا کوچکترینشان که یک نوه ناتنی‌ست. این دور همی به مناسبت یاد‌بود فرزند دیگری‌ست که از دنیا رفته.  مثل همه خانواده ها از میان فرزندان، فرزندی هست که عزیز تر است و فرزندی هم هست که چون آنچنان حرف گوش کن نبوده کمتر توی چشم آمده. اما اینجا در این خانواده ژاپنی همه چیز منطقی تر پیش می‌رود آدمها علی رغم نارضایتی،حد و مرزها را می‌شناسند. حقوق متقابل را می‌شناسند و سعی نمیکنند مثل سدی مانع راه و جلو‌رفت یکدیگر شوند و شاید همین است راز همچنان قدم زنان ماندن این خانواده. خانواده‌ای که مثل همه خانواده‌های دنیا نمی‌داند کدام دورهمی‌اش آخرین دورهمی خانواده خواهد بود.

 تماشای این فیلم اندکی صبوری میخواهد و البته که میتواند در دسته حال خوب کن ها قرار بکیرد.


- به نظرم رسید تنها روحی که در این فیلم میتواند قضاوت شود، روح نویسنده فیلمنامه است که اتفاقا کارگردان آن هم هست. او که خالق "همچنان قدم زنان" بوده.


۲۹ مهر ۰۳ ، ۱۲:۱۹
آفاق آبیان

فیلم، زندگی زنی تنها به نام فِران را نشان می‌دهد که دقیقا عنوان فیلم، مربوط به اوست. یعنی گاهی وسط روال زندگی اش به مردن فکر میکند و ما این فکر او را به صورت تصویری میبینیم. کارگردان خیلی سعی کرده که این تصویرها آنچنان هم تلخ یا وحشتناک نباشد اما کاملا منظور خودرا برساند و البته موفق هم بوده. 

 فِران به شدت تنهاست. ما با او در محیط کاری‌اش در یک شهر کوچک ساحلی آشنا میشویم. نحوه تعامل او با همکارانش نشان دهنده خصوصیات اخلاقی اوست. چیزهایی که انگاری در دست خودش نیست و جزئی از ذات او شده. حضور رابرت به عنوان کارمند جدید اوضاع را تغییر میدهد. رابرت به جای زن کارمند دیگری آمده که حالا بازنشست شده و بازنشستگی و ماجرای زندگیش پیامهایی هم برای فِران و هم برای بیننده همراه خواهد داشت. رابرت به فران توجه نشان میدهد و ماشاهد عمل ها و عکس العمل های این دو نفر آدم متضاد، در طول فیلم هستیم.


- نمیدانم چرا وقتی اولین بار با این عنوان فیلم برخورد کردم اینگونه از ذهنم گذشت. گاهی به مردن فکر میکنم... زرشک...

۱۰ مهر ۰۳ ، ۰۸:۵۶
آفاق آبیان

دشت خاموش آقای احمد بهرامی را دیده بودم. هفته پیش شهر خاموش ایشان را هم دیدم. حالا مانده است مرد خاموش که به گمانم هنوز اکران نشده و احتمالا باید با یک سه گانه از این آقای کارگردان مواجه باشیم.

 شهر خاموش هم همان سبک و سیاق دشت خاموش را داشت. دنیاهای فردی تلخ و تاریک و سیاه. بدون ذره‌ای مهر و امید و عشق و محبت وشیرینی. همان اندک سایه عشق که به صورت تتوی یک نام بر روی آرنج یک مرد خودنمایی میکند عاقبت وحشتناکی را انتظار می‌کشد.

باران کوثری در نقش تنها شخصیت زن که نقش اصلی هم هست قابل قبول است اما تا وقتی که حرف نزده باشد به محض گشودن دهان تماشاگر را یاد فیلم گیجگاه عادل تبریزی می‌اندازد! او که انگاری فرشته مرگ است و از آن دنیا آمده تا ماموریتش را به پایان برساند، برای این نقش مناسب نیست.


۰۷ مهر ۰۳ ، ۱۰:۵۴
آفاق آبیان

فرانس کوچک را پدر و مادرش از کلبه روستایی میان کوهستان دور می‌کنند تا پیش از رسیدن زمستان او را که پسربچه‌ای ضعیف و نحیف است در امنیت قرار دهند. چیزی که، فهمش برای مغز کوچک پسرک سنگین و سخت است. او سالهای سال این موضوع را چون غده ای سنگین در وجودش حمل می‌کند و ما بازتاب آن را در اعمال و رفتار جوانی او میبینیم. وقتی که سرباز است و به بحبوحه جنگ جهانی دوم قدم گذاشته. زمان باید بگذرد تا او به درک و فهم درستی از آنچه که حقیقت بوده برسد. حقیقت را یک روباه کوچولو برایش اشکار میکند روباه کوچولویی که یک سال تمام همراه اوست و قرار است گشاینده راز زندگی او باشد.


۲۷ شهریور ۰۳ ، ۱۶:۲۸
آفاق آبیان