اُکالیپتوس

هنر مسابقه در باران - 2019

سه شنبه, ۲۰ آذر ۱۴۰۳، ۰۳:۱۸ ب.ظ

این فیلم را میشود در دسته حال خوب کن‌ها قرارش داد. از آنهایی که محال است پس از دیدنش حس لطیف و سبکی را در قلب و روحت تجربه نکنی. در حالت کلی اگر به موضوعوش نگاه کنیم، عادی به نظر خواهد رسید و صد البته تکراری. شاید هم تکراری در تکراری. بنابراین به خودم اجازه میدهم آن را تعریفش کنم.  دختر و پسری عاشق هم میشوند. یک دختر پولدار و یک پسر ساده معمولی که راننده ماشین مسابقه است. آنها هرطور که هست با هم ازدواج میکنند و بچه دار میشوند و دقیقا در اوج خوشی و خوشبختی،‌زن مبتلا به بیماری مهلک سرطان میشود و از دنیا می‌رود.

 اما این فیلم یک تفاوت بزرگ و قشنگ با فیلمهای هم‌شکل و شمایل خودش دارد. یک سگ در این داستان نقش اساسی و پررنگ دارد و ما کلیه وقایع را از منظر دید این سگ میبینیم و میشنویم. فیلم مقدار زیادی نریشن دارد که همه را این سگ می‌گوید. سگی که برای خودش یک پا شخصیت اصلی و اساسی است. او اِنزو نام دارد و وقتی توله‌ای بیشتر نبوده توسط مرد داستان خریداری و نگهداری میشود. اما نقطه آغاز فیلم از زمانی‌ست که سگ، پیر و کهنسال است و تقریبا در بستر مرگ قرار دارد. او این جملات را در همان ابتدای فیلم بیان می‌کند: یه بار یه مستند راجع به مغولستان در تلویزیون دیدم. در مغولستان اعتقاد دارند وقتی یک سگ به پایان زندگیش به عنوان سگ میرسه،بعدش در قالب یک انسان حلول میکنه.

 جایی هم در میانه های فیلم هست که میگه: سعی میکنم چیزهایی رو که میدونم در روحم حک کنم آنقدر عمیق در عمق وجودم که وقتی دوباره چشم باز کردم و به دستهای جدیدم نگاه کردم، همه‌اش رو بدونم.

 این آقای سگ دوستداشتنی تمام اتفاقات رخ داده در فیلم را از نگاه خودش که یک دانای کل است تحلیل میکند. او قدرتی اندک بیشتر از آدمها دارد. آگاهی در سطح بالاتر اما نه آنقدر که بتواند با سرنوشت رسما به مبارزه بپردازد. به گمانم حتی اگر متنفر‌ترین آدم روی زمین نسبت به سگها باشیم پس از دیدن این فیلم نگاه و نظرمان تغییر کند.  اِنزو تا این حد قدرتمند است.

۰۳/۰۹/۲۰
آفاق آبیان

فیلم