بس که همه جا نوشته اند این داستان ماجرای واقعی دارد، احتمالا امکان ندارد خواننده ای پیدا شود که این موضوع را ندانسته کتاب را شروع به خواندن کند و آنوقت چقدر حیف میشود که نمیتواند حظّ لازم را از خطوط پایانی کتاب ببرد. و البته به نظر می رسد که با این وجود هم کتاب گمنام مانده و کمتر کسی را دیده ام که این داستان نه چندان بلند را خوانده باشد.
اولش فکر می کردم نثرش سنگین باشد و برایم دافعه داشته باشد اما پس از یکی دو صفحه می بینی که اصلا این طور نیست. کلمات خاص را هم در صفحات پایانی کتاب به خوبی توضیح داده . پس حالا همه چیز روان است برای خواندن.
ماجرای زنی که در صبح یک روز، درد سخت و عجیبی در سرش می پیچد و پس از آن است که صاحب کرامت می گردد. دستش شفا میشود بدون انکه هیچ علم و آگاهی قبلی در زمینه ی طبابت و دارو و درمان های گیاهی داشته باشد. آوازه شهرتش همه جا می پیچد. سرش شلوغ میشود و به موازات درمان بیماران ماجرای زندگی او را هم دنبال می کنیم زندگی که نزدیک به یک قرن طول می کشد. بازه ای که با تغییرات زیادی همراه است .
نام کتاب: خیرالنساء