اُکالیپتوس

۱۴ مطلب در مهر ۱۴۰۳ ثبت شده است

 در مترو پوستر کوچکی در یک جای نه چندان جلوی دید توجهم را جلب کرد. با این مضمون که مترو ها از نظر امنیت پناهگاههای خوب و مناسبی به حساب می‌آیند. در تصویر کارتونی پای پوستر، ردیف آدمهایی که با باربندیل، بغل به بغل هم در ایستگاهها نشسته یا خوابیده‌اند به چشم می‌خورد.

اگر روزی روزگاری خدای ناکرده، مردم ایران مجبور به استفاده از مترو به عنوان پناهگاه شوند آن هم به طور اضطراری، آنوقت ممکن است کلی تلفات  فقط به هنگام پایین رفتن از پله ها برای رسیدن به ایستگاه داشته باشیم. مردم ما هیچ شباهتی به مردم ژاپن ندارند که در بحبوحه سانحه سونامی‌شان هم، نظم و ترتیب حرف اول اموراتشان بود.

۱۰ مهر ۰۳ ، ۰۸:۳۹
آفاق آبیان

دشت خاموش آقای احمد بهرامی را دیده بودم. هفته پیش شهر خاموش ایشان را هم دیدم. حالا مانده است مرد خاموش که به گمانم هنوز اکران نشده و احتمالا باید با یک سه گانه از این آقای کارگردان مواجه باشیم.

 شهر خاموش هم همان سبک و سیاق دشت خاموش را داشت. دنیاهای فردی تلخ و تاریک و سیاه. بدون ذره‌ای مهر و امید و عشق و محبت وشیرینی. همان اندک سایه عشق که به صورت تتوی یک نام بر روی آرنج یک مرد خودنمایی میکند عاقبت وحشتناکی را انتظار می‌کشد.

باران کوثری در نقش تنها شخصیت زن که نقش اصلی هم هست قابل قبول است اما تا وقتی که حرف نزده باشد به محض گشودن دهان تماشاگر را یاد فیلم گیجگاه عادل تبریزی می‌اندازد! او که انگاری فرشته مرگ است و از آن دنیا آمده تا ماموریتش را به پایان برساند، برای این نقش مناسب نیست.


۰۷ مهر ۰۳ ، ۱۰:۵۴
آفاق آبیان
ناف سینما تک را بسته بودند به انیمیشن. اصلا شورش را دراورده بودند. شاید هنوز هم در اورده اند. شور هر چیز که در بیاید بی ارزش و بی اهمیت میشود. سینما تک هم فقط سینما تک قبلتر. خیلی قبلتر. خصوصا از وقتی که مسئول محترم و کاربلد آن تغییر کرده همه چیز نا به سامان است. انگار همه چیز افتاده دست یک الف بچه که گاهی به عنوان مجری و منتقد پشت آن میز هم می‌نشیبند.


 گاهی خدا را شکر میکنم و وقتی با دخترم برای تماشای فیلمی به چهارسو می‌رویم از اینکه چه فیلمهایی را در گذشته اینجا دیده‌ام یاد میکنم.  فیلمهایی که حالا دیگر در دسترس افراد عادی قرارش نمی‌دهند و اگر یک نفر مثل من بخواهد به وقتش به تماشایشان بنشیند باید به سالن تمدن  موزه سینما در انتهای باغ فردوس  برود. از این غیر قابل دسترس تر دیگر نمیشود. هر چند با تمام این تفاصیل چند باری خودم را رسانده‌ام و فیلمها را دیده‌ام.

یک بار برای دیدن فیلمی به چهارسو رفته بودم. چندین سال قبل. پیش از دوران کرونا. دیدم جشنواره‌ای به نام جشنواره سلامت، خوش و خرم و نه چندان شلوغ در حال برگزاری است. فیلمهای دایره مینا و بودن و نبودن که فیلمهای مهم و معروفی هستند را آنجا دیدم و چند تا فیلم دیگر.
برنامه مهر سینماتک بدک نیست. انگار کمی نظم و ترتیب در آن اتخاذ شده که با برنامه ریزی ماهیانه پیش می‌روند. امیدوارم جوانترها از آن استقبال کنند و لحظلات خوبی را در آن تجربه کنند. هر چند در همه دنیای متمدن و پیشرفته مسن ها و پیرها پای ثابت تماشای فیلم هستند اما من دیگر طاقت مبارزه با سرمای کولر سالن را ندارم همیشه پس از دیدن فیلمها سرما میخوردم با اینکه غالبا شال پشمی همراه میبردم و در تاریکی سینما ان رابر سر و شانه هایم می‌انداختم باز هم اذیت میشدم از دست کولری که در پاییز هم خاموشش نمی‌کنند. باید تماس بگیرم ببینم کی کولر خاموش میشود. (‌اینجا استیکر خنده لازم است).

_ به طور حتم انیمیشن هم ، اهمیت و اعتبار و علاقمندان خاص خودش را دارد اما هرچیز به جای خود و به اندازه خود.
۰۷ مهر ۰۳ ، ۱۰:۳۰
آفاق آبیان

هفته پیش رفته بودم بازار. غافل از اینکه هم، وقت بازگشایی مدارس است  و هم قرار است تغییر فصل از گرما به سرما اتفاق بیوفتد. برای همین همه جا حراجی بر  پا بود و بازار غلغله و شلوغ بود. مملو از جمعیت.من قصدم گشت و گذار در پاساژ دلگشا بود. پاساژ دلگشا که به تازگی در محوطه اصلی بازار تهران راه افتاده پاساژ بزرگیست که همانند نامش بسیار دلباز و زیباست. راهروهای بزرگ و مغازه هایی با البسه شیک و مد روز دارد. خلاصه که راهرو ها پر بود از خانمهایی که مشغول خرید بودند.اگر مردان فروشنده را در نظر نمی‌گرفتیم، تقریبا میشد گفت در برابر هر سی چهل زن یک مرد در پاساژ دیده میشود. مردی که همراه همسرش یا فرزندش یا خانواده‌اش برای خرید آمده.

 در میان جمعیت توجهم جلب خانواده ای شد. مردی که همراه همسر و دختر شیک‌پوشش و کودکی که در کالسکه بود برای خرید آمده بودند. به نظر می‌رسید قرار است دخترک چهارده پانزده ساله شلوار بخرد. مرد جلوی جلو چسبیده به ویترین می‌ایستاد و زن و دختر پشت سر او بودند. هر شلواری که دختر نشان میداد، مرد میگفت نه و با انگشت به شلوار دیگری در پشت ویترین اشاره میکرد و بعد از چند لحظه سکوت در حالیکه دختر بغ کرده بود راهشان را با اخم و تخم میکشیدند و میرفتند و اگر زن و دختر   وارد راهرویی از پاساژ میشدند مرد راهروی دیگری را انتخاب میکرد و تند تند جلو میرفت و زن و دختر مجبور بودند برگردند و پشت سر او بدوند در حالیکه عصبانیت از چهره شان می‌بارید.

 ترک بودند. مرد باصدایی در حد صدای فیل بلند بلند ترکی حرف میزد و جلو میرفت.


۰۳ مهر ۰۳ ، ۰۸:۴۳
آفاق آبیان