آدمها اکثرا فکر میکنند مرگ برای همسایه است. هیچ کس حواسش نیست که چه چیزی دارد بالای سر خودش پرپر میزند.
آدمها اکثرا فکر میکنند مرگ برای همسایه است. هیچ کس حواسش نیست که چه چیزی دارد بالای سر خودش پرپر میزند.
و قرار کتاب امروز از جلسات خوب و شیرین بود. کتاب آقای محسن سلیمانی فاخر رو نمایی شد در گفتگوهایی دلچسب که ادم به وقت ترک جلسه احساس میکرد روحش سبکتر شده. من که کلی مطلب جدید یاد گرفتم پیرامون طنز و هجو و هزل و با اسامی و عنوان کتاب و نویسنده جدید آشنا شدم. مثلا جناب پیتر چِینی که تا حالا نامش را نشنیده بودم.
کتاب رو نمایی شده کارمند جماعت نام داشت که به طنز نگاشته شده و باید خواندنی باشد. به قول نویسنده کتاب گذر زمان چه به روز کارمندها آورد؟ از دوره ای که در دهه 40 و 50 کارمند بودن حسن و مزیت محسوب میشد تا به امروز که... . اما مجری جلسه حرف قشنگی زد. از وقتی معیارها همه مادیات شد خیلی چیزها تغییر کرد.
- و البته فردا که دوشنبه است و نمیدانم دوشنبه چه مهره ماری دارد که اکثر جلسات را به عصر آن موکول میکنند. فردا سه تا جلسه خوب در سه نقطه مکانی متفاوت برگزار میشود. باید یکی را انتخاب کنم که با شرایطم همگون تر باشد.
عنوان، نام فیلم است و البته نام شاعری آلمانی. شاعری که زن است و احتمالا نهایت تلقی زنان دنیا از زن آزاد مستقل. اما این گونه که فیلم آغاز میشود ما او را بستری در بیمارستانی روانی میبینیم . بعد از آن در روایتی غیر خطی به گوشه و کنار زندگی او سرک میکشیم.
اینگه بورگمن شاعر است و شمع روشن خیلی از مجالسیست که بیشتر اعضایش را مردان تشکیل میدهند. مردهایی که مثل پروانه دور او میچرخند. بیشتر از همه مکس که نویسندهای سویسیست و بالاخره هم از او میخواهد با یکدیگر زندگی کنند و اینگه هم میپذیرد. اما مردان زیادی دور و بر او هستند که میروند و میایند وظاهرا هیج مردی در دنیا نیست که این موضوع را درباره زنی که دوست دارد هضم و جزم کند و برای همین دردسرها شروع میشود. غرها ، نق ها، اعتراض ها، رفتن و آمدن ها، دور و نزدیک شدنها. به نظر میرسد اینگه باید محکم باشد اما نیست. او برای هر حالتی که دارد یک مرد را طلب میکند. از این به سمت آن . از آن به سمت دیگری.اینگه قوی نیست و این را خودش هم اعتراف میکند که مکس میتوانست بهترین مرد زندگی او باشد اگر خودش اینقدر آزادی را طلب نمیکرد.
اینگه: تو قاتل منی
مکس: مگر مردم نمیگویند که همیشه قاتلها گناهکار نیستند، بلکه گاهی مقتولها گناهکارند؟
والبته پاسخ مکس در واقع قطعهای از شعر خود اینگه است.
قسمتهای زیادی از فیلم در بیابان و صحرا فیلمبرداری شده که در آن اینگه برای فرار از مشکلاتش با مردی دیگر همسفر شده. و این جمله شعری از او که فیلم با آن پایان میپذیرد.
((بیابانم، تنها امیدم، برزخ لطیفم، رستگاریام.))
سرجیو دیلمو شخصیتی واقعیست که از کارکنان ارشد سازمان ملل بوده و در کار حل و فصل مشکلات کشورها و اوضاع نابسامان جنگی فعالیت داشته. مردی صلح طلب و مهربان با نیتی خیر و تلاشی پویا برای سر و سامان دادن دنیا.
داستان فیلم بر اساس واقعیت است. انهدام ساختمان سازمان ملل در بغداد در بحبوحه جنگ و اتفاقی که برای این مرد میافتد. پای یک داستان رمانتیک و عاشقانه هم در میان است که باعث تلطیف اوضاع و شرایط فیلم میشود و واقعا هم در اصل زندگی سرجیو وجود داشته.
- اینکه فیلم چقدر به واقعیت وفادار است و حقایق س ی ا س ی را در بر دارد احتمالا فقط و فقط خدا میداند.
فلفل های سبز تند و آتشی را ریسه کردهام و گوشه ای از آشپزخانه آویزان کردم. بعد از دو هفته آن خوشگلهای سبز تبدیل شدهاند به خوشگلهای قرمز. قرمز آتشی. در آشپزی فلفل سیاه مصرف میکنم. فلفل سیاه هم عطر دارد هم طعم هم تندی. کاربرد فلفل قرمز در چیست؟ اینکه فقط میسوزاند. پسرم عاشق فلفل قرمز است. بیرویه و بیش از اندازه. برخی میگویند تندی زیاد مضر است. اما هندی ها و مکزیکی ها هم به تند و آتشی خوری معروفند.
برخی آقایان در آشپزی مهارت دارند. شغل بعضی مردها هم که اصلا آشپزیست. همیشه از خودم میپرسم همسران این طور مردها چه غذایی میپزند که بتواند باب طبع وسلیقه مردشان باشد؟ چون حتما دست پخت این زنها به پای دستپخت مردشان نخواهد رسید. و البته که همه چیز بستگی دارد به نگاه.