اُکالیپتوس

کانزاشی

چهارشنبه, ۱۱ مهر ۱۴۰۳، ۰۴:۰۱ ب.ظ

کانزاشی نام داستانی‌ست که همه‌ی آن درباره شخصیت است. پسر هجده ساله‌ای به نام علیرضا که نابیناست و راوی داستان است.مادرش را چند سال پیش از دست داده و با پدرش زندگی می‌کند. او در خاطراتی که از مادر نقل می‌کند بیشتر از همه به گل سر او می‌پردازد. گل‌سر زیبایی با اصلیت شرق دور به نام کانزاشی که نقش مهم و پررنگی در خاطرات علیرضا دارد.  پدر او برایش معلم موسیقی می‌گیرد. یک زن ارمنی که برای تدریس پیانو به خانه آنها می‌اید و کم‌کم علیرضا عاشق او میشود. البته رفتار معلم در این اتفاق بی تاثیر نیست. از طرفی زن با پدر علیرضا هم رابطه برقرار می‌کند و از رفتن و مهاجرت با یکدیگر سخن می‌گویند. راوی به خوبی از حس و حال خودش و شرایطی که پیش آمده برای خواننده حرف می‌زند و البته آخر و عاقبت داستان به یک تراژدی تبدیل خواهد شد. تراژدی‌ای که کانزاشی آن را رقم می‌زند.


 از نظر من معلم موسیقی زن خوبی نبود والبته می‌توانست ارمنی هم نباشد. این را لا‌به‌لای حرفهایم مطرح کردم که ظاهرا این طرز فکر قدیمی‌شده چون برخی  خانمهای‌ حاضر در جلسه معتقد بودند، آدمها را نباید به این سادگی قضاوت کرد و هرکس با توجه به شرایطش ممکن است رفتار کند و عکس‌العمل نشان دهد. نمیدانم زنی که همزمان با پدر و پسر می‌پرد قرار است چطور زنی به حساب بیاید؟

داستان را آقای جلایی نوشته یودن



۰۳/۰۷/۱۱
آفاق آبیان

داستان کوتاه