اُکالیپتوس

۱۴ مطلب در آذر ۱۴۰۳ ثبت شده است

سبد قهوه‌ای زیبایی دارم که چندین سال پیش خانواده‌ام آن را برایم از شمال سوغاتی‌آورده بودند و البته درون آن از خورد و خوراکهای شمالی هم گذاشته بودند. من سبدهای چوبی را دوست دارم. از چوب طبیعی درختان ساخته شده‌اند و حس و انرژی خوبی منتقل می‌کنند. مخصوصا اگر با میوه‌های رنگارنگ پر شود و در میان میوه‌ها انگور شاهرودی هم باشد که خوشه‌ای از آن به بیرون آویزان است.

  یکبار دقیقا با این سبد و چنین چیدمانی از میوه ها از خانواده آقای قاف پذیرایی کردم. بستگان نزدیک.بعد از رفتنشان پیغام و پسغام رسید که دیگر برای ما از آن سبد در پذیرایی ها استفاده نکند. برخی شان هم بعدش در ملاقات های دیگر برایمان کاسه و کوزه آوردند. در حالیکه به اندازه کافی خودم ظرف و ظروف داشتم و به اندازه کافی دیده بودند. آنها هرگز زیبایی طبیعی آن سبد را درک نکردند و یا حتی تنوعی که میتوانست در یک پذیرایی دیده شود.

 آن سبد را هنوز هم دارم  و هنوز هم دوستش میدارم.

۰۷ آذر ۰۳ ، ۱۱:۵۹
آفاق آبیان

عنوان کتاب آقای سید حسین حجتی است. یک کتاب شاد و شنگول پر از اتفاقات بامزه و شیرین. ایشان کتاب اولی هستند و از اعضای کانون داستان گلستان. در هفته پیش با خوبی و خوشی رونمایی شد. کتاب را خواندم. بیشتر از همه نثر به شدت مردانه آن توجهم را جلب کرد. کاملا در داستان مشخص است که نثر متعلق به یک مرد کاملا معمولی‌ست. سر کتاب خودم این مبحث باز شد. نظر من این بود که افراد تحصیل کرده زن و مرد یکسان حرف میزنند. حالا نه یکسان یکسان ولی خب... به نظرم چون بیشتر آثار ترجمه خوانده ام به این نتیجه رسیده‌ام .  اما چند وقت بود دنبال شکل یک نثر مردانه عادی بودم. کتاب خودش آمد توی دستم و مطمئنم از آن استفاده خواهم کرد.

ده داستان شیرین کتاب همه حول اتفاقات دور میزند و ابدا با درونیات کاری ندارند.

۰۵ آذر ۰۳ ، ۱۴:۳۱
آفاق آبیان

اگر از فیلم "سگ سیاه" هیچگونه اطلاعاتی نداشته باشیم، اولش فکر می‌کنیم اینجایی که نشانمان می‌دهد باید کره شمالی باشد. چون این حد از فلاکت را فقط در مورد چشم بادامی های این کشور شنیده‌ایم. اما بعد که جلو می‌رویم سر در می‌اوریم اینجا شهری نه چندان بزرگ در چین است. و برایمان سوال میشود چینی که قدرت عظیم اقتصادی جهان به حساب می‌اید چه نسبتی میتواند داشته باشد با این وضعیت عجیب آخرالزمانی؟ ظاهرا همه جا در همه کشورها اقتصاد و پیشرفت آن، در مشت عده‌ای به خصوص جا داده میشود.

 شهر به نظر نمیرسد خیلی هم قدیمی باشد. از باغ وحش داغانی که دارد یا آن سالن مخروبه کنسرت که بر صحنه‌اش پیانویی خاک گرفته قرار دارد معلوم است زمانی شوق زندگی در این شهر موج میزده . فیلم ابدا پاسخ نمی‌دهد که این همه فلاکت از کجا آمده. عجیب‌ترین وضعیت شهر. فراوانی سگهای ولگرد است که اوضاع وحشتناکی را رقم زده.

 پسر جوانی از زندان آزاد شده و پس از ده سال به اینجا که زادگاهش است باز می‌گردد. پسری ساکت و کم حرف که ما ذره ذره با زندگی و گذشته او آشنا خواهیم شد. وی را در گروه جمع آوری سگهای ولگرد استخدام میکنند اما با دیگران تفاوت دارد. سگ سیاه عجیبی هم این وسط هست که همه به دنبالش هستند.

برگزاری المپیک 2008 چین شانس بزگی برای این شهر بوجود می‌آورد. زیرا دست‌اندرکاران را وامیدارد تا جهت حفظ آبرو به بازسازی اساسی آن اقدام کنند. یک کسوف نادر هم در این میانه بوقوع می‌پیوندد که خودش مایه سرگرمی اهالی است و لازم میشود همه از پشت فیلترهایی تیره به آسمان نگاه کنند مثل پسر که در تصمیم نهایی اش پشت موتورش می‌نشیند و از پشت عینک سیاه به دوربین زل می‌زند و لبخند می‌زند.


۰۵ آذر ۰۳ ، ۱۳:۳۱
آفاق آبیان

کتاب "برف تابستانی" آقای علیرضا محمودی ایرانمهر را خواندم و باید بگویم زیاد دوستش نداشتم. علی رغم اینکه عاشقانه بود و پای ماورا را هم وسط کشیده بود که جذابند و پر کشش اما سبک نگارششان را نپسندیدم. به نظرم در داستان همیشه باید کفه ماجرای داستان بر کفه تشبیهات، سنگینی داشته باشد. نه اینکه ما آنقدر غرق در تشبیهات شویم که گاهی داستان را فراموش کنیم.

۰۵ آذر ۰۳ ، ۱۳:۰۸
آفاق آبیان