اُکالیپتوس

این شبها والیبال تماشا میکنم. و همین الان مسابقه کوبا و اکراین آغاز شد. بازی‌ها برایم بسیار مهیج و لذت بخش است. مسابقاتی که گلها با سرعت در آن رد و بدل میشود و همین هیجان بازی را بالا می‌برد. برخلاف فوتبال که نود دقیقه شاید بی گل طی شود

به عنوان کسی که نزدیک ده سال بدمینتون دوبل بازی کردم  که آن هم بازی برد و باخت دار و پر گل و پر هیجان است .تجربه کرده‌ام که هیچ چیز به اندازه زدن گل و فریاد ناشی از آن نمیتواند لذت بخش باشد. تماشاگر مسابقات ،کلی هیجان دارد و کیف می‌کند. حالا خود بازیکن ها چه حس و حال خوبی را میتوانند از سر بگذرانند؟! این را چهره‌ها و فریادهای از سر ذوق و هیجانشان نشان می‌دهد و البته این شیرینی بسیار بسیار سخت به دست می‌آید. تلاش و روحیه خیلی مهم است.


 در دوران راهنمایی عضو  تیم والیبال مدرسه بودم و به مسابقات مناطق می‌رفتیم . آن موقع زدن سرویس به شدت برایم استرس داشت. و فکر میکردم که من در آن ضعیف هستم. سالهای سال بعد با دیدن مسابقات مهم و جهانی حتی همین مسابقاتی که این شبها پخش میشود با چشم خود دیدم که هر بازیکنی که پشت خط سرویس می‌ایستند غالبا اضطراب و استرس را تحمل می‌کند این را نوع نفس کشیدنشان و میمیک صورتشان کاملا نشان می‌دهد و خطاهایی که مرتکب میشوند. سرویس زدن در والیبال بسیار سخت است. در بدمینتون  راحت تر است هر چند هر دو قوانین خاص خود را دارند.

ورزش حرفه‌ای به شدت مشکل و البته شیرین است. به خلاف تصور همه که فقط جنبه سلامتی آن را میبینند و درست هم هست. اما در انتها با آسیبهایی جسمی همراه است که سرانجام گریبان ورزشکار را می‌گیرد و باعث میشود آن را کنار بگذارند. انگشت آرنج و کتفی که در می‌رود. تاندونی که کش می‌آید و رباطی که پاره میشود. و مهره‌ای که سابیده میشود مثلا مهره گردن. اما می‌ارزد بسیار هم می‌ارزد. فقط کسی که ورزش کرده باشد میداند ورزش چه میکند با آنچه که روح روان انسان نام دارد.

 بدمینتون از معدود ورزشهایی است که تا سن بالا هم میشود انجامش داد . اگر  آسیبهای ناشی از آن اجازه دهد.

خدایا سپاسگزارم.

۲۳ تیر ۰۴ ، ۲۳:۲۷
آفاق آبیان

دیروز عصر در جسله رونمایی کتاب خانم سوانا مهرابیان که در ساختمان بنیاد بیدل دهلوی برگزار شد شرکت کردم. نام کتاب این بانوی ارمنی،‌شب هفتم است. کتاب مشتمل بر دوازده داستان کوتاه است. به شدن ساده به شدت روان و خواندنی و به شدت دوست‌داشتنی. مصداق بارز اینکه هر چه از دل بر‌میآبد لاجرم بر دل می‌نشیند. چیزی که جالب بود اینکه با‌وجود ارمنی بودن داستانها  به شدت ایرانی اند و جز درخت کریسمس و بابانوئل و کلیسا که همه تفاوتهای بیرونی‌اند خصوصیاتو دغدغه‌هایی  کاملا مشابه سایر خانواده های ایرانی دارند. جز اینکه حداقل این خانم نویسنده را در حدی که میشناسم بسیار روراست و یک رنگ دیدم.

صبح کتاب را خواندم و تمام کردم.

۲۳ تیر ۰۴ ، ۲۳:۰۴
آفاق آبیان
در اولین جلسه دورهمی گلستان پس از آتش‌بس ، درباره جنگ و آنچه در آن گذشت هم حرف زدیم. منهای داستانی که یکی از آقایان خواند و  هیچ ربطی به جنگ نداشت. 
خانمی که تقریبا سن و سال‌دار است و داماد دارد تعریف کرد که کل دوازده روز را همسرش گذاشته و رفته. قبلش نظرش را اینگونه بیان کرده بود که دوست ندارد خانه و زندگیش را رها کند و برود و نمیخواهد زنده باشد اگر خانه و زندگیش آسیب ببیند. نظری که تقریبا باعث تعجب همه شد. ظاهرا همسرش نظری غیر از او داشته که گذاشته و بدون او رفته. زن آنقدر از همسر شاکی بود که حد نداشت و علنا جوری  حرف زد که انگار مرد او را رها کرده و فرار کرده. 
بالاخره یکی از آقایان جلسه صدایش درآمد که خوب شما همراهش نرفتی دیگر... بیچاره چه کند!!!

اما این خانه آفرین هم دارد . چون همدیگر را وادار به پذیرش نظر یکدیگر نکرده‌اند و هر کس بر تصمیم خود باقی مانده. این مهم است. کاش زن این را می‌فهمید.
۲۳ تیر ۰۴ ، ۲۲:۵۷
آفاق آبیان
خواننده اولش فکر نمی‌کند که ماجرای کتاب اینقدر بامزه باشد. ماجرای کتاب نقب زدن به آمریکا نوشته خانم آن تایلر. هرچند شاید بامزگی آن فقط از دید زنها باشد. چون ماجرا، ماجرای مهمانی و مهمان بازی است.مهمان بازی و حواشی آن میان دو تا خانواده. خانواده یزدان و خانواده دونالدسون.
 داستان از آن‌جا شروع میشود که این دو خانواده ساکن بالتیمور، به علت بچه‌دار نشدن یکی یک نوزاد از کشور کره به فرزندخواندگی می‌پذیرند. لحظه آشنایی این دو خانواده در فرودگاه است وقتی نوزادها را از کشور دیگر می‌آورند و همین اتفاق باعث آشنایی و دوستی آنها می‌شود. جین هو فرزند خانواده آمریکایی‌ دونالدسون و سوزی فرزند خانواده ایرانی‌الاصل یزدان.
 ارتباط و مراودات این دو خانواده در طول داستان یک جورهایی تفاوت دو تا فرهنگ و نحوه کنار آمدن و همزیستی شان را نشان می‌دهد. واکاوی دنیای مهاجرت. مهمان بازی های این دو خانواده شیرین و بامزه است البته در کنار مشکلات اجتناب‌ناپذیر. آمریکایی‌ها عاشق برگزاری مهمانی‌های مضمون دار هستند. آنها مهمانی استقبال که روز ورود دخترها به کشور جدیدشان است را پایه‌گذاری می‌کنند که یک سال توسط یزدانها و یک سال توسط دونالدسون‌ها برگزار میشود و ما با آب و تاب فراوان درباره این دورهمی‌ها می‌خوانیم. موضوع غذا در این ماجراها پر رنگ است. هر چقدر که ایرانی‌ها به میز غذا و تنوع و رنگارنگی آن ارزش می‌گذارند آن دیگری‌ها ساده می‌گیرند. ّبرای آنها برگزاری مهمانی مهم‌تر است. از دید آنهاحتی جمع کردن برگهای درختان بلوط حیاط در پاییز میتواند دلیل برگزاری یک جشن باشد.
 مریم که مادربزرگ در خانواده یزدان است نقش مهم و اساسی تری در پیشبرد رمان دارد و تا حدودی هم دِیو که در خانواده دونالدسون پدربزرگ است. این دو ماجراهای رمانتیکی را از سر می‌گذرانند.  هرچند مریم که تقریبا از نسل اول مهاجران است به شدت به حال و احوال زن ایرانی بودنش پایبند مانده .

 اگر همسر خانم آن‌تایلر که پزشک و نویسنده‌‌ی سرشناس ایرانی - تقی مدرسی - بوده‌اند، وجود نداشت مسلما ایشان از پس نوشتن چنین رمانی برنمی‌امدند. در پایان کتاب مصاحبه‌ای از ایشان ضمیمه شده که در آن به مهمانی های خوب خانواده همسر در تهران اشاره کرده‌اند. و البته به باطن پیچیده ایرانی ها که در رمان به آن اشاره میشود.

دِیو گفت: باید مثل ماها رُک و راست باشید.

۲۰ تیر ۰۴ ، ۰۸:۱۶
آفاق آبیان
۱_ همیشه در کمین است.
۲_ از ذره‌ای ضعف انسان به کوچکی یک اپسیلون، بینهایت ذوق میکند.
۳_ از این ضعف حس قدرت و قوت میکند.

۱۳ تیر ۰۴ ، ۲۳:۱۰
آفاق آبیان

سالهای سال دهه اول محرم را هیئت می‌رفتم. چه آن وقتها که خانه بابا بودم و چه بعد تر اینجا در این خانه. اما امسال  در هیچ مراسمی شرکت نکردم. سر و صدا اذیتم میکند. به صدای بلند حساس شده‌ام . کلا آدم حساسی هستم . معمولا گوش تیزی دارم. به نظر خودم بعد از دوازده روز جنگ بدتر شدم. بالاخره آن روزها بدون استرس و نگرانی که نبود.  از برنامه های تلویزیون و صدایش هم بیزارم. آخر چقدر رجزخوانی و حرفهای مفت در خواب و خیالی...

 


اتفاقی در همان روزهای جنگ فیلم صدای سکوت را دیدم. یک آقایی که متخصص صدا بود و کارش این بود که به خانه های مردم برود و امواج صداداری که به نوعی باعث خستگی روانی افراد خانه میشود را پیدا کند و راه حلی برای رفع آنها پیدا نماید. مثلا صدای یخچال یا صدای لوله آب یا صدای دستگاههای گرمایشی و سرمایشی. به نظرم همه خانه ها به این آقای متخصص سکوت نیاز دارند . سکوت چیز ارزشمندی‌ست.

۱۳ تیر ۰۴ ، ۲۱:۵۳
آفاق آبیان

شاهرخ مسکوب را در همان حد و اندازه‌های رضا براهنی می‌شناختم.منهای چند صفحه‌ای از روزها در راه که خواندم و برایم خسته کننده بود و ادامه‌اش ندادم. هیچ وقت چیزی از این آقای نویسنده نخوانده بودم تا سوگ مادر.

  حسن کامشاد را هم تازه اکنون شناختم. سوگ مادر اگرچه نوشته های شاهرخ مسکوب است اما توسط آقای حسن کامشاد ، پس از مرگ ایشان جمع آوری و چاپ شده.دوست صمیمی و یار گرمابه و گلستان شاهرخ مسکوب. و جالب اینجاست که دانستم آقای حسن کامشاد، مترجم برجسته، همین یک ماه پیش فوت شدند. در صد سالگی اول خرداد 1404 به رحمت خدا رفتند و در واقع به نزد  دوست عزیز و گرانمایه شان.

 رفاقتهای مردانه چیز عجیبی هستند. بارها و بارها به رفاقتهای مردانه فکر کرده‌ام. مخصوصا از چیزهایی که در مورد بابا خدا بیامرز به یادم مانده. چیزهایی که میشود درموردشان داستان نوشت. رفاقتهای مردانه جنس خوبی دارند و نمیدانم شاید این هم چیزی ‌ست مانده در گذشته. اما مطمئنم رفاقتهای زنانه چیز دندانگیری نیست. زنهای این دوره زمانه که میخواهند خرخره هم را بجوند از حسادت. مردها هم که میخواهند خرخره زنها را بجوند. در ز.ز.آ  کم ندیدیم. بیچاره زنها.



چند وقت پیش به کتایون فکر میکردم و بعد یک شب خوابش را دیدم.

 به آخرین باری که همدیگر را دیدیم فکر کردم. یک هفته بود زایمان کرده بود و من رفتم ملاقاتش. کتی،‌کتی همیشه نبود. حرف سخنمان نمی‌آمد. شاید به خاطر مدتها دوری و جدا شدن مسیر زندگی که کمتر همدیگر را می‌دیدیم و هم‌صحبت می‌شدیم. زیاد کنارم ننشست. این طرف و آن طرف می‌رفت و کار داشت. همیشه آدمهای شلوغ و راحتی بودند. فقط چند دقیقه‌ای نشست روی تخت و درباره دستگاه شیردوشش حرف زد و اینکه آن دستگاه را که آن موقع جدید محسوب میشد به جای سیسمونی والدینش خریده‌اند و او مجبور است شیرش را فریز کند . هیچ وقت به آن روز که آخرین دیدار من و او بود این طوری نگاه نکرده بودم. کتی کتی همیشه نبود. خلاصه که شبش خواب او را دیدم. تند تند با من صحبت میکرد انگار که بخواهد آن روز را توجیه کند. یا بخواهد قانعم کند که اشتباه فکر مییکنم

 میگویند پزشکها و خلبانها مغرور ترین افراد جامعه‌اند شاید دکتر کتایون داشت مغرور میشد. نمیدانم. خدا رحمتش کند. و همه مان را بیامرزد.


۱۲ تیر ۰۴ ، ۱۶:۲۷
آفاق آبیان

سوگ مادر شاهرخ مسکوب جلوی پایم سبز شد. در بساط دستفروش کتابفروش. و من خریدمش.

نثری خواندنی و زیبا و چقدر درگیر با مرگ که خب معلو م است باید باشد. قضیه قضیه مرگ مادر است.


 هرچند مردهایی که زیادی مامان مامان می‌کنند نفرت‌انگیزند. مرد هرچقدر هم که مامانی باشد نباید آن را به زبان بیاورد. احترام یک چیز است و بچه ننه بودن چیزی دیگر. اما مردان مامانی دست خودشان نیست. تحت تاثیرند و زیادی تحت تاثیرند.  نمیدانم چه چیزی باعث میشود که فرزندی قدر زحمات والدینش را خوب و دقیق بداند. آیا فرزند مامانی لزوما قدر شناس هم هست؟ معلوم نیست. حساب و کتاب که ندارد.

 دیده‌ام پدران و مادرانی فداکار با فرزندان قدر ناشناس و برعکس والدینی خودخواه و خودمحور که قدر فرزندان خوب و شایسته خویش را ندانستند.

 خوبی دو طرفه قدر شناسی می‌آورد. اگر که خوبی‌اش واقعا خوبی باشد و کلک نباشد و نمایش نباشد که آدمها خیلی وقتها کهنسال هم میشوند اما در مه ناآگاهی غوطه‌ورند.

 می‌گویند والدین، فرزندی که ضعیف تر است را بیشتر دوست می‌دارند و فرزندان هم والد ستمدیده مظلوم را بیشتر ارج و قرب می‌نهند. برای همین است که یکی از راههای والدین برای جلب توچه فرزندان در پیری تمارض است و ننه من غریبم بازی درآوردن. و شاید درباره برخی فرزندان هم 

اما آنچه مهم است مسئله قضاوت است. اینکه قضاوت درست اصلا کار آسانی نیست و اصولا گندش دقیقا وقتی در می‌آید که آدمها می‌فهمند اشتباه قضاوت کرده‌اند. شاید چیزی نزدیک به یک عمر اشتباه.

خداوند همه را عاقبت به خیر کند. هم والدین هم فرزندان. نه فقط عاقبت. مسیر به خیر...


۱۲ تیر ۰۴ ، ۱۶:۰۱
آفاق آبیان

تنها نقطه بر روی کره زمین که مجلس عزاداری محرمش را صبح برگزار میکند همسایه دو سه تا خانه آنطرفتر از ماست. ده سال است که دهه اول محرم صبح ها با صدای بلند روضه از خواب بیدار می‌شویم. هفت ونیم هشت تا ده صبح. چند سال پیش که یک خانمی میگفت صبحانه هم می‌دهند. تعدادی حاجی بازاری قبل از رفتن سرکارشان به بازار در آن حضور پیدا میکنند. آنهایی که رفته‌اند می گویند مراسم‌شان شلوغ میشود.

کلا این کار صحیح نیست. اصلا این کار عجیب است. آخه صبح و نوحه و روضه... امام حسین هم راضی نیست والا.

۰۹ تیر ۰۴ ، ۲۰:۰۸
آفاق آبیان

یک ضرب المثل هست که میگوید از ترک دختر بگیر اما به ترک دختر نده.

هرچند بهتر است که از آنها دختر هم نگرفت. اصلا باید با ایشان فاصله را حفظ کرد. و کلا هم درستش این است که هر کسی با هم زبان خودش وصلت کند. اما این مسئله در تهران خیلی سخت است. نسل طهرونی جماعت هم که کلا دارد منقرض میشود.

باید ترسید از آن قومیت هایی که زن و مردشان وقتی ازدواج میکنند همچنان دختر مادر و پسر ننه‌شان باقی می‌مانند‌. دو فامیل جلوی هم صف میکشند برای مبارزه. من دخترهای ترکی را می‌شناسم که تلاش کرده‌‌اند تا با مردی شمالی یا جنوبی ازدواج کنند. اینها دخترهایی بوده‌اند که  خودشان قبول دارند چطور پدر یا برادری داشته‌اند. مردانی که همه شان به شدت زن ستیز اند حتی اگر جوانتر هاشان در ظاهر نشان ندهند.

۰۷ تیر ۰۴ ، ۱۴:۴۵
آفاق آبیان