کتابفروشی خانه به خانه- 2024
یک آقای مسن هست که کتابفروش دورهگرد است. البته به شکلی متفاوت از دورهگردی معمولی. او کتابهای خاصی را به طور مشخص دم در خانه مشتری های خاص خود میبرد. یک دختر شیرین باهوش کتابدوست هم هست که شاشا نام دارد. ماجرای فیلم، ماجرای دوستی این دونفر است که هر دو آدمهای تنهایی هستند. دلایل این تنهایی در فیلم مشخص میشود و دوستیشان با فرازو فرودهای جالبی همراه است. در کنار این دو، مشتریهای با مزهای هم هستند که داستانهای خاص خودشان را دارند.
رانندگی با مادلین - 2022
مادلین هشتاد سالگی را هم ردکرده و برای خودش خانه دارد و زندگی و سر و سامان. اما حکم شده که خانه را ترک کند و روانه اسایشگاه شود. طبق قوانین شهریشان پیری که تنهایی برایش خطر آفرین است نباید تنها بماند و این قانون سرلوحه اصول مربوط به امورات سالمندان است. برای همین مادلین تاکسی سرویس خبر میکند برای رفتن به آسایشگاه و ماجرای این رفتن است که کل فیلم را تشکیل میدهد.
مادلین دنیا دیده سر صحبت را با راننده باز میکند. اگرچه آسان نیست اما موفق میشود راننده تا خرخره درگیر مشکلات زندگی را به حرف زدن وادارد. نتیجه این میشود که در شلوغیها و ترافیک پاریس، این میگوید و آن میگوید و کمکم از این گفتنها و شنیدنها یکدیگر را میشناسند و رازهایشان را بیان میکنند و هرچه بیشتر یکدیگر را میشناسند بیشتر برای هم احترام قائل میشوند. داستان زندگی زن عجیب و غریب است آنقدر که تقریبا نیمی از ماجرای فیلم را به خود اختصاص میدهد. ما بقی هم گره خوردن نهایی زندگی این دو نفر غریبه حالا آشنا با یکدیگر است.
پیادهروی جنوبی خیابان انقلاب مابین ایستگاه دروازه دولت و فردوسی را از شرق به غرب میرفتم که دیدم آقای منوچهر شاهسواری آرامآرام کاملا سر پایین، راسته پیادهرو را گرفته و خلاف جهت من از روبهرو میآمدند. موقع برگشت در پیادهروی شمالی همین مسیر از غرب به شرق میآمدم که آقای صفی یزدانیان با اهل و عیال در خلاف جهت من با سرعت عجله میرفتند.
دروازه دولت چه خبر است؟ البته خیلی ها میدانند که خانه سینما و خانه هنرمندان هر دو آن سمت و سو قرار دارند. اما فاقد از شلوغی و شلختگی ظاهری آن منطقه آنجا چیزهای دیگری هم هست که میتواند دلآرام و دلپذیر باشد. به خاطر قدمت کوی و برزن و خانه و مغازه و خیابانهایش.
به هر حال باعث شد که سراغ سایت چهار بروم. خیلی وقت بود که نوشتههای آقای یزدانیان را نخوانده بودم. معلوم نیست خودشان میدانند کسانی هستند که از دیدن ایشان در خیابان همان احساسی را پیدا میکنند که ایشان با دیدن ریچارد لینکلیتر در خیابان کنار دکه ساندویچ فروشی. به هر حال دنیای شگفتانگیز فیلم است دیگر یکی سهگانه لینکلیتر را دوست میدارد و یکی هم در دنیای تو ساعت چند است را.
ممنون آقای یزدانیان که نوشتههای فیلمیتان حال آدم را خوب میکند.
ماهی های قرمز سر سفره هفت سین معمولا زود میمیرند. چرا؟ خیلی هاشان از همان ابندا بیمارند و مشکل دارند و ضعیفند. اما آنهایی که سالماند و روزهای اول عید را پشت سر میگذارند غالبا به دلیل عدم آگاهی از رسیدگی درست جان میدهند. برای ما که معمولا همان روز و ساعت اول میمردند. چون در تُنگهایی که اگرچه زیبا هستند اما با دهانه تَنگ و باریکشان نفس کشیدن را برای ماهی های قرمز سخت میکنند. امسال وقتی به حالت جان دادن رسیدند سریع به ظرف بزرگ منتقلشان کرده و قالب یخ در آبشان ریختم. در کمال تعجب و البته خوشحالی جان گرفتند و تا حالا که دارم اینها را می نویسم سالم و سرحالند. البته تحت رسیدگی کاملا و دقیق خودم. اول از همه برایشان تشت بزرگ خوشگل گرفتم بعد هم غذای مخصوص. وقت غذا دادن روی آب میپرند. یک جفت نر و ماده بامزه اند. اول که نمیدانستم ، اسم آنی که بزرگتر بود و باله های بزرگ و پهن و قشنگ داشت. پَرَک گذاشتم و کوچکتره را که شکل و شمایل ساده داشت، پورک. پس از کمی جستجو کردن معلوم شد ماهی نر است که باله های بزرگ و زیبا دارد. اما پَرَک، پَرَک ماند و پورک، پورک.پَرَک بیست و چهار ساعته دنبال پورک میچرخد و زورگویی میکند و با پوزهاش او را به چپ و راست هل میدهد و البته پورک هم کم نمیاورد در چنین مواقعی اوهم پوزه اش را به سمت او میبرد و در شکلی شبیه به یین و یانگ چینی لحظاتی دور هم میچرخند.
ابراهیم گلستان داستان کوتاهی دارد که شخصیتهایش ماهی قرمز هستند. حالا متوجه میشوم چرا. دنیای بامزهای دارند.
اساس کارما یوگا آن است که فرد در روند کار مشارکت داشته باشد نه در ماحصل آن.
هر وقت کاری را بدون انتظار انجام دهید نسبت به موقعی که در قبال کارتان انتظاراتی داریداز لحاظ کیفی تجربه متفاوتی از زندگی خواهید داشت.
زنان در این زمینه کارما یوگیهای بهتری هستند. آنها تمام وقت کار میکنندو از خانوادهشان حمایت میکنند تا آنها غذای خوب، لباس تمیز و عشق کافی دریافت کنند. بدون اینکه فکر کنند این کارها چه نفعی برایشان دارد.
از سادگورو
سرور عزیزم، شما هم قلبی در سینه دارید. آیا آن هم همانجایی قرار دارد که قلب من جای دارد، کمی متمایل به چپ؟