آدم میتواند با عشق هم محاصره شود
چه بخواهی چه نخواهی بوجود می اید. ذره ذره. آرام آرام. ریشه می دواند در پوست و گوشت و رگ و خون. یک مدلش این گونه است. فرقی نمی کند شاندرای رنگین پوست باشد، مهاجر در کشوری بیگانه که برای فراهم کردن خرج تحصیل سرایداری کند. یا جوانکی متوسط الحال که دست روزگار میراث خاله را برایش برجا نهاده و رفته به خانه ی موروثی تا در یکی از طبقاتش ساکن شود.
آقای کینگزکی عاشق نواختن است و همین طور درس دادن پبانو به کوچکترها. بزرگتر ها اما زیاد دور و برش نیستند. آدمی میانه احوال و معمولی. نه آنقدر قوی و جاه طلب است که به فکر کنسرت های بزرگتر و نشان دادن خود در لایه های بالاتر باشد ونه بیکاره و بیعاره که دست روی دست بگذارد و هیچ کار نکند. حدِ خود ش است. هم خود خودش هم توی خودش. اما حالا این شاندرا است که او را از لاک سرسختش، بیرون اورده. این طرف و انطرف خانه می چرخد، جارو می کشد، گردگیری می کند، میشوید، پهن می کند و البته در اتاق اختصاصی خودش در طبقه همکف هم درس می خواند هم آشپزی می کند و هم گاهی اهنگ گوش می دهد و همین هاست که جوانک را آرام آرام بیدار میکند تا پا پیش بگذارد. اولش کاغذی است با یک علامت سوال، همراه موسیقی بعدش یک شاخه ی گل همراه موسیقی و اخریش انگشتر زمرد نشان همراه موسیقی. بی موسیقی انگار ماجرایشان چیزی کم دارد. با نوای ان است که حلقه محاصره تنگتر میشود
شاندرا کلافه است. کم نکشیده از دست آن پسرک همکلاسیش که اگرچه دوست خوبی ستف اما چیزهای بیشتر می خواهد. حالا این صاحبخانه ی سمج هم اضافه شده. توجه، مهربانی، بدون کلمه ای حرف. شاندرا سکوت را میشکند. که اینها برای چیست؟پاسخ فقط یک چیز است برای دوست داشتن.
فایده ای ندارد چون شاندرا شوهرش را می خواهد. معلم جوانی که در کشورشان اسیر شده. جنگ اگر ادمها را خفه نکند، فراری شان می دهد. شاندرا مهاجرت کرده. همسرش اما اسیرشده و مفقود است و کینگزکی از متاهل بودن او بیخبر بوده و این همه چیز را تغییر می دهد. نه حس درونی مرد را بلکه نحوه واکنشش راکه پر است از ادب و انسانیت. بزرگی آدمها به داد و قال بیرونیشان نیست.
فیلمی که پوسترش و نامش مرا یاد هتل رو اندا می انداخت.ان یکی فیلمی پر از خشونت و جنایت در آفریقا . این یکی اما مملو از حس و احساس. بماند که سراغ فیلمهای برتولوچی هم نمیروم. اما بالاخره هر چیزی طلمسش یک روز هست که شکسته میشود و امروز طلسم در محاصره یرتولوچی پودر شد به هوا رفت.
نام فیلم: در محاصره-1999