داستانهایی مادرانه
ادوارد لویی فرانسوی یک کتاب کوچولو دارد تحت عنوان "نبردها و تحولات یک زن" در این داستان زندگی مادرش را به طور کامل به رشته تحریر درآورده. مادری از دنیای سختی و فقر که در تمام زندگیِ مادرانهاش جنگیده تا فرزندانش را بزرگ کند.چهارتا فرزند ازدواجهایی متفاوت با مردانی آسیب زا. اولین بارداری در 17 سالگی که باعث دور شدن از رویایش و ترک تحصیل مدرسه آشپزی میشود. تا ... ادوارد لویی که نویسنده موفق حال حاضر فرانسه است و اوست که پنجره هایی از امید و آرامش را تا حدودی برای مادرش باز میکند تا کهنسالی اش را بی دردسر تر طی کند.
آنی ارنو هم زندگی مادرش را نوشته. در کتابی به نام "یک زن". تمام و کمال. منتها او پس از مرگ مادرش از شدت غم و اندوه دست به نوشتن برده. چند نفر هستند در دنیا میدانند که نوشتن، غم و اندوه را کم و کسر میکند؟ احتمالا به تعداد انهایی که قلم دستشان گرفتهاند و شروع به نوشتن کردهاند.
آنی ارنو مادرش را قوی و نورانی معرفی میکند. مادری که اگر چه او هم از دنیای لآکچری و پر زرق و برق بیرون نیامده و تمام عمرش را به کار و کوشش و قناعت گذرانده اما یک هدف بزرگ داشته و آن هم خوشبختی دخترش بوده. چیزی که به ان رسیده و شاهد به بار نشستن درخت آرزویش تا حدودی بوده و دختر هم همیشه تا آخرین لحظه از او قدردانی کرده و وظیفه اش را در قبال او به انجام رسانده. ماجرا با مراسم تدفین مادر آغاز میشود و ما کمکم شروع میگنیم به خواندن آنچه که در گذشته اتفاق افتاده و نهایتش ختم به آلزایمر شدید مادر میشود. هیچ کس نمیداند زندگی چه چیزی را برای او زیر سر گذاشته.
این چند وقت با دو تا داستان کوتاه دیگر هم مواجه شدم که هر دو درباره مادر نوشته شدهاند.هر کدام در کتابی جداگانه از مجموعههای داستان. یعنی نویسندگان از مادرشان آن داستان را وام گرفتهاند. یکی داستان "هنر کدبانوگری" نوشته مگان میهیو برگمن که خیلی هم کوتاه نیست و در اینجا با مادر و دختری مواجهیم که همیشه با هم کارد و پنیر بودهاند و ما در داستان شاهد لحظات وصحنه هایی از این کشمکش ها هستیم. نمیشود گفت که جالب نیست اما شاید اگر خلاصه تر نوشته میشد و نویسنده از زندگی مجزای خودش کمتر میگفت جذابتر بود هر چند شاید قصد یک جور مقایسه را داشته.
داستان کوتاه دیگر عنوانش هست "واپسین عشق". آن را تیم کمپل آمریکایی به رشته تحریر در آورده. در این داستان ما با فرزندی مستقل روبه رو هستیم که در کشور دیگری جدا از کشور مادرش زندگی میکند. مادر مسن او درگیر بیماری سرطان است و از فرزندش چند باری میخواهد که به منزل بازگردد اما او را تحت فشار که قرار نمیدهد هیچ بلکه باخبرش میکند، درگیر یک آشنایی و ماجرای رمانتیک با آقایی 65 ساله شده . این داستان بامزه به تحلیل فرزند از این واپسین عشق مادرش میپردازد که جالب است و خواندنی.
"اشکهای مادرم" کتابی نوشته میشل لایاز است. چیزی در مورد نویسنده نمیدانم و پیدا هم نکردم. اوهم درمورد بچگی هایش نوشته. در کتاب او که تکهتکه های کوچک از اتفاقات خانوادگیاش هستند. مادر و پدر و برادرها به یک اندازه حضور دارند اما مادر جور دیگریست برای این پسر...
با همه این داستانها در سال جاری روبه رو شدهام. انگار همه آدمهای دنیا یک جورهایی شبیه همند اما فقط بعضی ها هستند که قلم دستشان میگیرند و ذهنشان را بیرون میریزند.
کافکا هم در مورد پدرش کتابی نوشته . نامه وار. آن را هم دارم اما هنوز که هنوز بازش نکردهام تا بخوانم شاید برای اینکه کافکا را خیلی دوست ندارم و شاید یک وقت این اتفاق هم بیوفتد.
_ پتر هانتکه را یادم رفت. اوهم داستانی دارد درمورد مادرش. این داستان را خیلی وقت پیش خواندهام و باید دوباره آن رابخوانم و چند تا جمله بیشتر به این قسمت اضافه کنم.