اُکالیپتوس

زنی هست که تصمیم گرفته دیگر موهایش را رنگ نکند و موهای سفید شده‌اش را رها و آزاد بگذارد تا از این به بعد خود واقعی شان باشند و آنوقت همسر زن  چه کار میکند؟ با دمش گردو  می‌شکند و خودش به نحو احسن موهایش را رنگ می‌کند اعلام می‌کند احنمالا آنها را از این به بعد به دست آرایشگر خواهد سپرد. موهایی که در روز خواستگاری  هم گفته بود رنگ شده‌اند و البته برای زن همان موقع هم اصلا فرق نمی‌کرد.

ژن زود سفید شدن مو از مرد به پسرشان هم رسیده بود. از حدودا سیزده سالگی پسر ، موهایش شروع به سفید شدن کردند و پدر هر وقت او را می‌دید از روی دلسوزی به پسرمی‌گفت : واااای همه موهات داره سفید میشه  بریم دکتر... و هر چه زن به مرد میگفت چرا به بچه استرس وارد می‌کند و اوضاع  را بدتر می‌کند و اصلا مگر میشود با سفید شدن مو مبارزه کرد و مگر تا حالا خودش توانسته کاری برای موهایش بکند و اصلا برای مردها موی جو گندمی زیبا‌تر است. فایده نداشت. مرد همیشه ترس عجیبی از پیر شدن و نشانه هایش  در خود بروز میداد. و حالا داشت آن را منتقل به پسرش میکرد.

 خوشبختانه بعد از بیست سالگی روند سفید شدن موی پسر متوقف شد و اتفاقا دوباره سیاهتر رشد کردند. ظاهرا اضطراب و استرس های درس و کنکور در وضعیت موهای پسر  نقش داشتند. 


 

۲۶ مهر ۰۳ ، ۱۲:۲۸
آفاق آبیان

مگر میشود اسم تیم فوتبالی به این خوشگلی باشد؟ بله میشود. تیم فوتبالی از دختران ایرانی که حسابی گل کاشته اند. دست خداوند و مهر زندگی همیشه همراهشان باشد و بدرخشند و با درخشیدنشان دیگران را خوشحال کنند.

۲۴ مهر ۰۳ ، ۱۸:۰۶
آفاق آبیان

جلسه رونمایی از کتاب "گمشده به باغ شازده میرود" نوشته  خانم شادی عنصری بود که یکی از مجری ها نویسنده را، عنصر شادی صدا کرد و خنده بر لب تمامی حاضران در سالن آورد. یک حس خوب و شیرین و با مزه. خانم نویسنده از بس زیبا شیرین مودب و مهربان بود جدی جدی به عنصر شادی شبیه بود. این صفت ها یکی یکی تا پایان جلسه خودشان را در او نشان میدادند. این را  به عنوان کسی که زیاد در این نوع جلسات شرکت کرده‌ام و گاها  انواع و اقسام رفتارها و کارهای نه چندان پسندیده را از برخی مشاهده کرده‌ام میگویم.

 به هر حال یک مجری دیگر در ادامه  توضیح داد که عنصر شادی در واقع عنصر ید است که در دریای جنوب بر خلاف دریای شمال فراوان یافت میشود و به خاطر همین است که آدمها کنار دریای جنوب شادند و خوشحال اما در کنار دریای شمال حس و حال افسردگی و غم به وجود می‌آید و البته درستی این قضیه و راست و دروغش بماند با گوینده اما چیزی که قطعی‌‌ست این است که ید با گواتر و تیرویید در ارتباط است و تیرویید هم مرتبط با حال و احوال.

فعلا سه تا از داستانهای کتاب خانم شادی عنصری را خوانده‌ام و هرسه برایم خوشخوان جذاب بوده موفق باشید خانم شادی عنصری.

۲۴ مهر ۰۳ ، ۰۷:۵۵
آفاق آبیان

((داستان کوتاه از کوتاه بودن خود شادمان است.می‌خواهد باز هم کوتاه‌تر باشد. فقط یک کلمه باشد. اگر بتواند آن کلمه را پیدا کند.اگر بتواند آن هجا را بیان کند، تمام جهان با غریوی از درونش زبانه خواهد کشید. آرزوی عجیب داستان کوتاه همین است. باورِ عمیقش، بزرگی کوچکی اش ...))

برگرفته از " آرزوی داستان کوتاه" نوشته استیون میلهاوزر


_ بعضی چیزها و بعضی آدمها همین طورند بزرگ نیستند اما چنان قدرتی دارند که نمیشود توصیفش کرد. مثل پایی که بیخ خرخره قرار می‌گیرد و فشارش را بیشتر و بیشتر میکند.

۱۸ مهر ۰۳ ، ۱۰:۱۰
آفاق آبیان

(( قوّه خیال شأنی از شؤون  نفس است و کار او صورتگری‌ست و صورت هایی که ساخته همه تجرد برزخی دارند و همه ماورای طبیعت اند. با توجه نفس، آنها بود و نمود پیدا می‌کنند و همین که نفس توجه خود را از آنها برداشت، بود و نمودی ندارند.

 قوّه خیال به اذن نفسش صورت ساز است.

جمیع قوای فعال انسان همه جنود نفس‌اند. قوّه خیال همانطور که سامعه یا باصره یا لامسه و ...


آنچه عاقل اندیشیده در قوّه خیال تمثل می‌یابد. یعنی صورتی به وزان آنچه اندیشیده در این کارخانه صورتگری انسان،‌به نام خیال، بر سبیل محاکات متنقّش میشود و این صورت متنقّشه موجب انفعالات بدن و حرکات او میشود فلذا قوّه عاقله مبدا ثانی و قوّه خیالیه مبدا اول حرکات بدن است.

 اکثر مردم به شهادت اقوال و افعالشان در مرتبه خیال توقف کرده‌اند.))

نفس= روح




۱۵ مهر ۰۳ ، ۱۵:۰۹
آفاق آبیان

خلاقیت در نوشتن یعنی چی؟ اینکه مثلا در یک داستان خانم عالیه عطایی از کتاب چشم  سگ ،که چند شب پیش میخواندم مار بوآیی وجود دارد که کنار صاحبش در حالیکه قلاده به گردن دارد راه افتاده و با او این طرف و آ ن طرف می‌رود؟ یا مثلا گوزنی که از توی هسته هلو بیرون می‌اید و همه جای داستان وجود دارد ؟ 

پس ان وقت این همه داستان جخوف و تولستوی و بقیه باید بدون خلاقیت محسوب شود؟

همه می‌دانند مهم ترین عنصر در داستان نویسی تخیل است ولی این فقط به این معنی نیست که عناصر عجیب غریب و غیر عاذی وارد داستان کنیم که البته این هم میتواند باشد. اما اینکه نویسنده ای فقط دو تا جمله را بشنود بعد با ان ده صفحه داستان واقع گرا بسازد و بنویسد هم تخیل محسوب می‌شود. چیزی که هیچ کس متوجه آن نخواه شد.



_ کتاب عسل و حنظل را نتوانستم بخوانم بس که تلخ بود. تا ببینم بعدا چه میشود.

۱۵ مهر ۰۳ ، ۰۹:۵۴
آفاق آبیان

درخت توی حیاط مواظبت بیشتری می‌خواهد اما هیچ کس به فکرش نیست. طبق قانون آپارتمان نشینی در حیاط نمیشود اتومبیل قرار داد ولی در این ساختمان چند وقتی‌ست همه با هم خوش و خرم به این نتیجه رسیدند که در حیاط هم ماشین پارک کنند و عملا کاربری حیاط را تغییر دادند و دیگر هیچ کس از در حیاط رفت و آمد نمی‌کند و از در آن سوی دیگر ساختمان برای رفت و آمد  مجبور به استفاده‌ایم. 

 خدا رحمت کند آقای عابدینی را چندین سال پیش ساکن این ساختمان بود و یک تنه امور ساختمان را مدیریت می‌کرد. معلم بازنشسته بود. علاقه به کارهای فنی داشت و اتاقی روی پشت بام داشت مملو از ابزار. برای هر کاری وسایل داشت. آهنگری و نجاری و لوله کشی و بنایی و چه و چه... بیشترین علاقه اش به گل و درخت بود. در زمان او حیاط سر و صفایی داشت. با انواع و اقسام گل و درخت . همسرش از دستش شاکی بود. خودم در پله ها شنیدم یک بار داشت به یکی از خانمهای همسایه با حرص می‌گفت: آقای عابدینی حمـّاله... 

اما در واقع مرد فعالی بود و خیلی هم کاریزما داشت. هیچ‌کس روی حرفش حرف نمیزد.و البته امورات ساختمان در روال بهتری بود. یک شب که رفته بودند زادگاهشان. خوابید و صبح از خواب بلند نشد.روحش شاد.

۱۵ مهر ۰۳ ، ۰۹:۳۷
آفاق آبیان

کانزاشی نام داستانی‌ست که همه‌ی آن درباره شخصیت است. پسر هجده ساله‌ای به نام علیرضا که نابیناست و راوی داستان است.مادرش را چند سال پیش از دست داده و با پدرش زندگی می‌کند. او در خاطراتی که از مادر نقل می‌کند بیشتر از همه به گل سر او می‌پردازد. گل‌سر زیبایی با اصلیت شرق دور به نام کانزاشی که نقش مهم و پررنگی در خاطرات علیرضا دارد.  پدر او برایش معلم موسیقی می‌گیرد. یک زن ارمنی که برای تدریس پیانو به خانه آنها می‌اید و کم‌کم علیرضا عاشق او میشود. البته رفتار معلم در این اتفاق بی تاثیر نیست. از طرفی زن با پدر علیرضا هم رابطه برقرار می‌کند و از رفتن و مهاجرت با یکدیگر سخن می‌گویند. راوی به خوبی از حس و حال خودش و شرایطی که پیش آمده برای خواننده حرف می‌زند و البته آخر و عاقبت داستان به یک تراژدی تبدیل خواهد شد. تراژدی‌ای که کانزاشی آن را رقم می‌زند.


 از نظر من معلم موسیقی زن خوبی نبود والبته می‌توانست ارمنی هم نباشد. این را لا‌به‌لای حرفهایم مطرح کردم که ظاهرا این طرز فکر قدیمی‌شده چون برخی  خانمهای‌ حاضر در جلسه معتقد بودند، آدمها را نباید به این سادگی قضاوت کرد و هرکس با توجه به شرایطش ممکن است رفتار کند و عکس‌العمل نشان دهد. نمیدانم زنی که همزمان با پدر و پسر می‌پرد قرار است چطور زنی به حساب بیاید؟

داستان را آقای جلایی نوشته یودن



۱۱ مهر ۰۳ ، ۱۶:۰۱
آفاق آبیان

فیلم، زندگی زنی تنها به نام فِران را نشان می‌دهد که دقیقا عنوان فیلم، مربوط به اوست. یعنی گاهی وسط روال زندگی اش به مردن فکر میکند و ما این فکر او را به صورت تصویری میبینیم. کارگردان خیلی سعی کرده که این تصویرها آنچنان هم تلخ یا وحشتناک نباشد اما کاملا منظور خودرا برساند و البته موفق هم بوده. 

 فِران به شدت تنهاست. ما با او در محیط کاری‌اش در یک شهر کوچک ساحلی آشنا میشویم. نحوه تعامل او با همکارانش نشان دهنده خصوصیات اخلاقی اوست. چیزهایی که انگاری در دست خودش نیست و جزئی از ذات او شده. حضور رابرت به عنوان کارمند جدید اوضاع را تغییر میدهد. رابرت به جای زن کارمند دیگری آمده که حالا بازنشست شده و بازنشستگی و ماجرای زندگیش پیامهایی هم برای فِران و هم برای بیننده همراه خواهد داشت. رابرت به فران توجه نشان میدهد و ماشاهد عمل ها و عکس العمل های این دو نفر آدم متضاد، در طول فیلم هستیم.


- نمیدانم چرا وقتی اولین بار با این عنوان فیلم برخورد کردم اینگونه از ذهنم گذشت. گاهی به مردن فکر میکنم... زرشک...

۱۰ مهر ۰۳ ، ۰۸:۵۶
آفاق آبیان

 در مترو پوستر کوچکی در یک جای نه چندان جلوی دید توجهم را جلب کرد. با این مضمون که مترو ها از نظر امنیت پناهگاههای خوب و مناسبی به حساب می‌آیند. در تصویر کارتونی پای پوستر، ردیف آدمهایی که با باربندیل، بغل به بغل هم در ایستگاهها نشسته یا خوابیده‌اند به چشم می‌خورد.

اگر روزی روزگاری خدای ناکرده، مردم ایران مجبور به استفاده از مترو به عنوان پناهگاه شوند آن هم به طور اضطراری، آنوقت ممکن است کلی تلفات  فقط به هنگام پایین رفتن از پله ها برای رسیدن به ایستگاه داشته باشیم. مردم ما هیچ شباهتی به مردم ژاپن ندارند که در بحبوحه سانحه سونامی‌شان هم، نظم و ترتیب حرف اول اموراتشان بود.

۱۰ مهر ۰۳ ، ۰۸:۳۹
آفاق آبیان