اُکالیپتوس

۱۶ مطلب در بهمن ۱۴۰۳ ثبت شده است

چقدر اتفاقی که برای آن پسر دانشجو افتاده ترسناک است. چقدر آدم را متاسف و متاثر میکند. بارها و بارها اشک از چشمانم سرازیر شده و چقدر به مادرش فکر میکنم. و چقدر به این فکر میکنم که کاش این پسر شجاع نبود. نترس و جسور نبود که اگر نبود حالا زنده بود و آنوقت.... آنوقت غمگین بود و پر ازغصه به خاطر نداشتن لپتاپ. آونوقت ممکن بود بشود رها... هنوز خیلی نگذشته از وقتی که رها را تماشا کردیم و آنجا هم خون به چگر شدیم آنجا هم پای لپ تاپ در میان بود... آنجا هم یک جوان فدا میشود .یک جوانی از دست میرود به خاطر لپ تاپ
 خاک عالم بر سر و روی هرچه لپتاپ!!!
 جوانهای این دوره زمانه دیگر رویای خانه و ماشین ندارند چون میدانند که به آن نمیرسند این را از دهان خیلی هاشان شنیده‌ام. اما چه کار کنند در این دنیای گند دیجیتال زده که نمیشود بدون لپتاپ سر کرد. آنکه زحمت کشیده آنکه فهم و توان خواندن و آموختن و به کاربردن و کاربردی بودن و سودمند بودن را بلد است که نمیتواند بدون لپتاپ بماند.

 نمیدانم چرا دست از سرمان برنمیدارند. نمیروند گم و گور شوند. مگر چقدر نیاز دارند تا سیر شوند خودشان و هفت جد و آباءشان. مقام و مرتبه و قدرت نمیگذارد... این است که سیرمونی ندارد  که سیری ناپذیر است.
 پول را میشود برداشت و در رفت اما مقام و مرتبه و قدرت را چه کنند آن را که نمیشود چمدان کرد و فراری شد ای انسان مفلوک بدبخت که از حیوان هم پست‌تری..اولئک کالانعام بل هم اضل

 رها را که تماشا کردیم و بیرون آمدیم حالمان بد بود. این همه تلخی مدام پشت سر هم ...ب
ه نظرم آمد باید چیزی به دخترم بگویم. نمیدانستم چه چیزی.... انگار می‌خواستم بگویم این همه تلخی نمیشود که وجود داشته باشد.. انگار می‌خواستم دنبال یک راه حل باشم ... دنبال چیزی که بشود ماجرا را توجیه‌ش کرد برای همین گفتم به نظر من باید بعضی وقتها تسلیم بود. رها باید رها میکرد. کارش را ول میکرد. همان اول به گروه کاریش میگفت که فعلا نمیتواند در کار و پروژه بماند. بعضی وقتها باید تسلیم بود. شکست را پذیرفت. عقب نشینی کرد
 اما درمورد این پسر که حتما چگرگوشه خانواده‌اش بوده آدم دلش میخواهد خرخره باعث و بانیش را بجود دلش میخواهد فریاد بزند و بگوید دست از سر جوانهای ما بردارید دست از سرجوانهای ما بردارید چرا نمیفهمید...

خدایا به خانواده این پسر صبر بده و خودت مراقب همه مان باش که جز تو پناهی نداریم.

- رها نام فیلمی با بازی شهاب حسین که در جشنواره فجر امسال بود

۲۸ بهمن ۰۳ ، ۱۶:۰۵
آفاق آبیان

چند روز پیش ،صبح از بوی دود بیدار شدیم . از اتاق پسرم دود غلیظ سفید وحشتناکی بیرون میزد. او لحاف بزرگ پشمی قدیمی‌ای دارد که بسیار دوستش میدارد. هوا که سردتر میشود او یک بخاری برقی کوچک هم در اتاقش روشن میکند و این بار سهل انگاری کرده و لحاف روی بخاری افتاده  و شروع به سوختن کرده بود. به  مدت طولانی و ریزریز. خدا رحم کرده بود که خودش بیدار شده و سریع بیرون آمد و ما هم بیدار شدیم. یا مثلا لحاف شعله ور نشده بود. خدا را شکر که به خیر گذشت. من که فقط یادم می‌اید یک بار در غلت زدنم با خودم گفتم باز آقای قاف نون سنگک را در ماکروفر سوزاند و بعد به خوابم ادامه داده بودم.

چقدر اتفاقهای وحشتناکی ممکن بود رخ به دهد. خدایا سپاسگزارم.

۲۴ بهمن ۰۳ ، ۱۳:۴۲
آفاق آبیان

جشنواره فیلم فجر با سلام و صلوات به پایان رسید. هرچه که بود به نظرمن در مقایسه با جشنواره سال گذشته همچون کله‌ آدمی بود که پس از مدتی زیر آب بودن خودش را بیرون کشید تا نفس بکشد. حتما بی عیب و ایراد نبود اما خون تازه‌ای در رگهایش دمیده شد. سال گذشته ردیف اول  در اختتامیه شهردار تهران، جلوس کرده بود و با خیلی از بالای صحنه روندگان برای دریافت سیمرغ خوش و بش میکرد!!!

 به امید روزهای بهتر برای سینمای ایران و خوش به حال کسانی که توانستند فیلم پیر پسر را ببینند.

۲۳ بهمن ۰۳ ، ۲۱:۴۸
آفاق آبیان

امروز من و خانوم نون باهم کلی حرف زدیم. کُلی کُلی کُلی و خیلی خیلی خیلی . ملاقاتی که به گمانم برای هر دومان مفید بود و البته من آن را رقم زده بودم.

 گر مخیّر بکنندم به قیامت که چه خواهی

دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را

۲۱ بهمن ۰۳ ، ۲۲:۴۴
آفاق آبیان

چرا چرا چرا هیچکس هیچ جا درباره فیلم "داد" آقای ابوالفضل جلیلی حرف نمیزند؟


-این پست را پس از پایان برنامه هفت نوشتم. برنامه‌ای با مجری متکبر و مغروری که اصلا و ابدا طاقت شنیدن پاسخی مخالف میل مبارکش را ندارد. و معلوم نیست  میداند این اعتبار را از کجا به دست آورده؟ بعضی از این اعتبارات یک شبه بر باد می‌روند.

۲۰ بهمن ۰۳ ، ۰۱:۳۶
آفاق آبیان

سینگ‌سینگ نام یک زندان فوق امنیتی در آمریکاست که حالا عنوان یک فیلم قرار گرفته. تعدادی از زندانیان این زندان در گروه تئاتر عضو هستند و با علاقمندی بسیاری در آن فعالیت میکنند.ماجرای فیلم، علاوه بر اینکه به چگونگی اجرای یک تئاتر کمدی توسط ایشان می‌پردازد، به روابط شخصی برخی از آنها با یکدیگر نیز گوشه چشم دارد. تعداد زیادی از بازیگران، زندانیانی هستند که نقش خودشان را بازی میکنند و این چیزیست که پس از پایان فیلم و در تیتراژ نهایی متوجه خواهیم شد.


چند سال پیش در جشنواره جهانی فیلم فجر نیز فیلم مشابهی دیدم با عنوان روز موفقیت. اگر اشتباه نکنم آن فیلم فرانسوی بود و مایه های کمدی داشت.آنجا گروه تئاتر زندان نمایشنامه درانتظارگودو را روی صحنه برده بود و جایزه گرفته بود و به مراحل بالاتر مسابقات راه یافته بود. در آخرین مرحله که مسابقات کشوری بود همه اعضا فرار کردند و ظاهرا یکی از فرارهای موفق از زندان را رقم زدند. چه که این فیلم هم بر اساس واقعیت ساخته شده . این فیلم تماشایی‌تر از سینگ‌سینگ است.

۱۹ بهمن ۰۳ ، ۱۴:۳۰
آفاق آبیان

وقتی به انسانها نگاه میکردم آنها را به شکل کیسه‌هایی از کارما میدیدم. بعضی توبره‌های بزرگ بعضی کیف‌های کوچک و بعضی فقط پاکتی از کارما. توبره یزرگ یا کیف کوچک یا پاکت لزوما به معنی کمتر یا بیشتر بودن کارما نیست. در حقیقت ممکن است یک پاکت بیشتر از توبره بزرگ در خودش کارما جای دهد. اما تفاوت در پالایش است. باری که بیشتر پالایش شده راحت تر حمل میشود. ممکن است یک توبره حاوی پنبه خام باشد و یک پاکت حاوی کارمایی به اندازه حماسه.

 از سادگورو

۱۹ بهمن ۰۳ ، ۱۳:۵۹
آفاق آبیان

این که در هر جلسه و دور‌همی مربوط به کتاب و کتابخوانی و داستان، برخی میخواهند هر طور هست  اسم مارسل‌پروست و کتاب در جستجوی زمان از دست رفته را بیاورند و  کلی جلسه را به بیراهه بکشانند و آخرش هم هیچی به هیچی واقعا چندش آور است. مارسل پروست کم بود، تازگیها جیمزجویس و اولیسش هم به آن اضافه شده .

در گروه داستان خوانی اخلاق خانمی بود که چندسال ابروهایش را بالا میکشید و میگفت در حال خواندن رمان در جستجو ست.

۱۵ بهمن ۰۳ ، ۲۲:۵۱
آفاق آبیان

 این رشته‌های پلویی کارخانه‌ای که در فروشگاهها و سوپر‌مارکت‌ها پیدا میشوند کجا و آن رشته‌های قدیمی که خانمها خودشان برش میزدند و به روغن حیوان آغشته کرده و تفت می دادند کجا؟

البته هنوز کارگاههایی در برخی شهرها وجود دارند که رشته پلویی های خوشمزه تولید می‌کنند. از آنهایی که میتواند قابل قبول باشد و یاد آور طعم های قدیم. باید از با‌سلام سفارش داد.

۱۵ بهمن ۰۳ ، ۲۲:۳۲
آفاق آبیان

دو تا رمان ترجمه شده با موضوع مهاجرت همزمان رونمایی شدند. یکی کتاب روزها و شبهای کوچک نوشته تیشانی دوشی و ترجمه خانم نوشین سلیمانی و دیگری کتاب آن سوی دیگر میز نوشته مدهومیتا موهرجی و ترجمه خانم مریم کاشانی. هر دو نویسنده هندی هستند و با مهاجرت و نتایج آن به طور مستقیم درگیر و نوشته هاشان برگرفته از آن نتایج است. در جلسه حرفهای جالبی درباره مهاجرت که تقریبا همه به نوعی با آن درگیر و آشنا هستند مطرح شد. این رونمایی با مجری‌گری خانم شیوا مقانلو و در فرهنگسرای ارسباران اجرا شد و روز خوب و دلپذیری را رقم زد.

۱۲ بهمن ۰۳ ، ۱۴:۱۲
آفاق آبیان