اُکالیپتوس

۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب» ثبت شده است

تنها دختر خانم فهیمه رحیمی، رمان می‌نویسد. تا حالا چهارتا کتاب چاپ کرده. و البته مدیر نشر آوای چکامه هم می‌باشد. چندروز پیش جلسه  نقد رمانی از ایشان برقرار شد در کتابخانه ابن سینا. جلسه خوب و شیرین بود و پر از انرژی مثبت. اعضای کانون ما باعث تشکیل آن شدند ظاهرا یکی از خانمها به علت دوستی و آشنایی با خانم بهاره شیرازی این دورهمی را برقرار کرده بود.

 آنطور که درباره رمان "همیشه نمیشه" صحبت شد این نویسنده هم درست به سبک وسیاق مادرشان می‌نویسند که مخاطب و علاقمند خودش را دارد. خود ایشان در پاسخ به سوال یکی از افراد شرکت کننده در جلسه که پرسیدند،حضور مادرشان چقدر در نویسنده شدن ایشان تاثیر داشته پاسخ دادند که صد در صد مرتبط بوده و از مادرشان تاثیر مستقیم گرفته‌اند. 

خانم بهاره شیرازی بسیار خوش صحبت بودند و اکر منتقدها اجازه می‌دادند ایشان بیشتر هم صجبت و گفتگو می‌کردند. و نمیی‌دانم این چه صیغه‌ایست که منتقدها عنان و سنان حرف زدن نویسنده را مدیریت میکنند؟


۰۲ شهریور ۰۳ ، ۱۰:۰۹
آفاق آبیان

یک بار خیلی سال پیش مستندی از تلویزیون پخش میشد و من همین طور که در خانه این طرف و آن طرف می‌رفتم و به کارم می‌رسیدم جمله‌ای از آن شنیدم. (( بعضی‌ها خوشبخت به دنیا می‌آیند.))

 بعد که بیشتر دقت کردم متوجه شدم مستندی درباره پرنس چارلز است. چارلز سوم. پرنس آن موقع و پادشاه حالا. از پدر پرسیدم: این حرف یعنی چی؟ و او پاسخ داد: خب شاهزاده‌ست دیگه! جوابی کوتاه و ساده  و قانع کننده. حالا اما میدانم این پاسخ پدر تنها پاسخی بوده برای دختر نوجوانش وگرنه کیست که امروز نداند شاه چارلز هم برای خودش کم بدبختی نداشته.


کتاب "انهدام یک قلب" را همین حالا تمام کردم. مجموعه داستانهای کوتاه اشتفان تسوایگ که با آن قلمش آدم را متحیر می‌کند. اولین داستان این مجموعه نامه یک زن ناشناس است. یاد فیلمش می‌افتم و حالا دربرابر کتاب، کوچک و ضعیف احساسش می‌کنم و البته می‌دانم نباید به این احساس اطمینان کرد. خیلی سال گذشته از زمانی که فیلم را دیده‌ام و باید حتما دوباره نگاهش کنم. داستان دوم همنام  اسم کتاب است و بهتر از اولیست و...

 این کتاب را در نمایشگاه کتاب امسال روی پیشخوان غرفه نگذاشته بودند. عکسش را در گوشی نشان فروشنده دادم و او هم با لبخند محکم روی لبانش در حالیکه سرش را چند بار پایین تکان میداد، انگار که بخواهد انتخابت را تایید کند، دولا شد و آن را از کمد کوچک پشت میز پیشخوان بیرون کشید. مثل جواهری که از صندوقچه بیرونش می‌آورند.

 این کتاب با آن شکل و شمایل زیبایش که از نشر نون بیرون آمده، با آن نویسنده اتریشی خوش قلمش و مترجم خوبش؛ از آن کتابهایی‌ست که خوشبخت به دنیا آمده و تا ابد هم خوشبخت خواهد ماند. کتاب است دیگر... آدم که نیست...


۳۰ تیر ۰۳ ، ۱۲:۰۶
آفاق آبیان

(( ... به انها نباید فضیلتهای ناچیز بلکه باید فضیلتهای بزرگ را اموخت. نه صرفه جویی را که سخاوت را و بی تفاوتی نسبت به پول را. نه احتیاط را که شهامت و حقیر شمردن خطر را. نه زیرکی را که صراحت و عشق به واقعیت را. نه سیاست بازی را که عشق به هم نوع و فداکاری را. نه آرزوی توفیق راکه آرزوی بودن و دانستن را. ))


 نام کتاب: فضیلت های ناچیز - ناتالیا گینز بورگ




۲۱ دی ۹۹ ، ۱۱:۰۲
آفاق آبیان

حدودا شصت تا داستانک دارد اکثرا حول و حوش مرگ. انواع و اقسام رفتن به دیار باقی که معولا به این سادگی ها هم نیست. برخی شان هولناک. برخی را نمی توان باور کرد ولی شاید روزی جایی بوده باشد که ممکن شده باشد و یا  حداقل مخیله ای که از ان عبور کرده باشد و بعضی هم راحت تر از آب خوردن.

 وقتی کتاب تمام میشود انگار که با جملات بمباران شده ای. هیچ چیزی از ان همه نوشته در ذهن باقی نمانده جز یک جور حس غریب که زیاد هم خوشایند نیست.



۱۶ دی ۹۹ ، ۱۳:۲۰
آفاق آبیان

زنم نقاش است. من نویسنده ام. مشکل ما ربطی به کارمان ندارد. آشنایی مان هم باعث آن نشده. در واقع وضعیت ما برعکس این بوده. ما وقتی بعد از سه روز دیدن همدیگر توی بنگاه مسکن و انداختن نگاه هایی بفهمی نفهمی آشنا به هم، برای دیدن یک خانه همراه هم رفتیم و...


 اینها جملات ابتدایی داستان " خانه باید خانه باشد " آقای حسین سناپور است. ماجرای زن و مردی که هر دو دنبال خانه ای خاص می گردند. در بنگاه املاکی با هم آشنا شده و تقریبا زود تصمیم به ازدواج می گیرند و بعد با هم دنبال آن خانه  می گردند. هر بار یک خانه انتخاب می کنند و ساکن ان میشوند و خانه باعث میشود زن خوبتر نقاشی کند و مرد هم خوبتر از خوب بنویسد و البته بیشتر از خانه، با هم بودن  شان است که مؤثر است و بعد از یک مدتی از خانه خسته میشوند و دوباره می روند سراغ خانه دیگر و در خانه جدید دوباره مرد خوب مینویسد و زن خوب نقاشی میکشد و بعدد دوباره یک خانه دیگر و همین طور جلو میروند تا جایی که آنها از خودشان می پرسند ، نکند مشکل دارند و زن می گوید برویم مشاوره  و مرد می گوید روانشناسی را می شناسد که چهارتا زن عوض کرده! و احتمالا باید فراز این داستان همین جا باشد.

داستان با این جملات پایان می یابد:

به هر جهت نگران نیستیم. پذیرفته ایم که جست و جو برای خانه، بخشی یا اصلا تمام زندگی مان است و با ان کنار امده ایم. نمی خواهم فکرش را بکنم که اگر آن خانه را پیدا نکنیم تکلیف مان چه میشود. دلم می خواهد فکر کنم تا اخر عمرمان خانه هایی پیدا میشود که لا اقل در نظر اول وانمود کند همان جایی هستند که ما می خواهیم و بتوانند این ظاهر را دست کم تا ماهی یا هفته ای حفظ کنند...


نام  این کتاب " سمت تاریک کلمات " است منهای داستانی که شرحش را نوشتم و تنها سمت روشن کتاب محسوب میشود، مابقی داستان ها که هفت تای دیگر هستند همه از سمت و سوی تاریک ادمها حرف میزند. در غالب گفتگوهایی دو نفره و یک جا هم تک نفره. گفتگوهای ادمهایی که به انتهای راه رسیده اند.

۱۳ دی ۹۹ ، ۱۳:۵۰
آفاق آبیان

اقای آرتوش بوداقیان که مترجم کتاب است  داستانهای کوتاه انتخابی اش را گرد اوری کرده و انها را شاهکارهای داستان کوتاه می داند . در مقدمه ای هم که بر کتاب نوشته تعاریف دقیق و کاملی از داستان کوتاه ارائه  داده و البته تاکید بیشترش را بر محتوای داستان قرار داده این که داستان کوتاه باید به گونه ای بتواند قسمتی از درونیات حالات و احساسات ظریف اما مهم ذات بشری را به ظهور برساند و این دقیقا چیزی است که در این داستانها مشهود است.

برخی نوشته های زیر داستان را کاملا لو خواهد داد.


1- شب اول( لوئیجی پیر اندلو) : ماجرای دختری که مادرش او را با وجود تنگی معیشت به همسری مردی سن و سال دار که نگهبان قبرستان است و در انجا هم زندگی می کند  و به تازگی همسرش را از دست داده در می اورد. در همان اولین روز چه انفاقی می افتد؟ دختر سر مزار پدرش و مرد سر مزار همسر از دست داده اش گریه و ناله و شکوه سر می دهند.


2-بچه زیادی (البرتو موراویا) :ماجرای خانواده محروم که فرزند زیاد دارند. در این داستان قسمتی هست که در ان مادری که قرار است بچه اش را در سر راه بگذار در کنج سالن کلیسایی بچه اش را شیر می دهد اما مسئول کلیسا او را با عصبانیت بیرون می کند و می گوید که کلیسا جای  این کارها نیست و زن با غم بسیار به مجسمه بزرگ حضرت مریم که بر روی دیوار است و فرزندش را محکم درآغوش کشیده اشاره می کند


3- زالو ( البرتو موراویا) : چه کسی زالو صفت است؟ آنکه محقانه دیگری را با این صفت می خواند یا خودش که هیچ دست کمی از دیگری ندارد.


4- سن نفرت انگیز ( نویسنده ژاپنی ): ماجرای هولناک از کهنسالی. ژاپن را باید مجمع کهنسالان نامید.


5- یک تکه گوشت ( جک لندن ): مرد کشتی گیری که شغلش مبارزه است  اما مبارزه یک جایی هست که تمام میشود.


6- جعبه ها ( ریموند کارور ) : ماجرای  برهه ی کوتاهی از یک خانواده و چگونگی رابطه درونی شان که دقیق و ماهرانه به ان پرداخته میشود.

 

7- ناطق زبر دست ( چخوف ) : سخنور مراسم ختم به در می گوید تا دیوار بشنود.


8- پایین شهر ( نویسنده ژاپنی ) : روایتی از احساسات.

۰۶ دی ۹۹ ، ۱۱:۳۸
آفاق آبیان

  سونیا: باید زندگی کرد. دایی وانیا ما زندگی را ادامه می دهیم. روزهای خیلی خیلی طولانی و شب های بی شماری را خواهیم گذراند.




۰۳ دی ۹۹ ، ۱۱:۱۳
آفاق آبیان

بس که همه جا نوشته اند این داستان ماجرای واقعی دارد، احتمالا  امکان ندارد خواننده ای پیدا شود که این موضوع را ندانسته کتاب را شروع به خواندن کند و آنوقت چقدر حیف میشود که نمیتواند حظّ لازم را از خطوط پایانی کتاب ببرد. و البته به نظر می رسد که با این وجود هم کتاب گمنام مانده و کمتر کسی را دیده ام که این داستان نه چندان بلند را خوانده باشد.

 اولش فکر می کردم نثرش سنگین باشد و برایم دافعه داشته باشد اما پس از یکی دو صفحه می بینی که اصلا این طور نیست. کلمات خاص را هم در صفحات پایانی کتاب به خوبی توضیح داده . پس حالا همه چیز روان است برای خواندن.

ماجرای زنی که در صبح یک روز، درد سخت و عجیبی در سرش می پیچد و  پس از آن است که صاحب کرامت می گردد. دستش شفا میشود بدون انکه هیچ علم و آگاهی قبلی در زمینه ی طبابت و دارو  و درمان های گیاهی داشته باشد. آوازه شهرتش همه جا می پیچد. سرش شلوغ میشود و به موازات درمان بیماران ماجرای زندگی او را هم دنبال می کنیم زندگی که نزدیک به یک قرن طول می کشد. بازه ای که  با تغییرات زیادی همراه است .


نام کتاب: خیرالنساء 

 


۲۹ آذر ۹۹ ، ۱۰:۱۰
آفاق آبیان

دختری نابینا همراه مادرش در خانه ای زندگی می کنند. کار آنها تهیه گیاهان دارویی است... اینها کلماتی هستند که همه جا در مورد کتابِ خانم عطیه عطار زاده نوشته اند و انگار چیزی بیشتراز این گفتن و نوشتن کار آسانی نیست . فقط باید کتاب را خواند تا فضای عجیببی که بر کل داستان حاکم است را حس کرد.

 اگر چه در کتاب بیش از همه با نام گیاه و دارو ها و بیماری و طب بوعلی سینایی مواجهیم اما اصل ماجرا،  نبودن بینایی است. اینکه دخترک چطور فضای پیرامون و اطرافش  راکه اصلا بزرگ نیست و محدود است به مادرش و چهار دیواری وهم آوری که در آن زندگی می کند را میشناسد و می فهمد. این مادر است که تصمیم گرفته دختر را اینگونه بزرگ کند. اندکی آگاهی بیشتر ممکن است همه چیز را  برای دختر تغییر دهد. اتفاقی که می افتد و او مثل همه ی آدمها احساسات متضاد را تجربه می کند و باید آنها را از سر بگذراند.

 

نام کتاب : راهنمای مردن با گیاهان دارویی


پی نوشت: آیا نام فامیل نویسنده بی ارتباط است با عطاری که در ماجرای داستان به کار رفته؟ سوالی که برایم بوجود امد.



۲۶ آذر ۹۹ ، ۰۹:۲۱
آفاق آبیان

در یادداشت مترجم که در ابتدای کتاب نوشته شده، این طور می خوانیم

 لودویک ویتگنشتاین، فیلسوف برجسته ی معاصر که شیفته عرفان بود، به سال 1912 در نامه ای به برتراند راسل که او نیز از فلاسفه ی برجسته ی سده بیستم میلادی بود می نویسد: (( داستانهای لئو تولستوی را که به تازگی منتشر شده خواندم. عالی ست اگر نخوانده ای بگیر و بخوان. ))


 این کتاب پر است از قصه های کوتاهی که شکل روایتش بیشتر شبیه افسانه های دوران کودکی هستند که بزرگترها تعریف می کردند با این تفاوت که در انها هدف ابتدایی، بیشتر سرگرم کنندگی بوده اما این ها با هدف محتوایی که دارند ساخته و پرداخته شده اند. هرکدام یک حرف مهم می زند و بیراه نیست اگر همگی اش با هم را  کتابی برای زندگی نامید. میشود پاسخ سوالهایی را که گاهی حتی مستقیم به ان جواب داده شده پیدا کرد یا مرور کرد یا بعنوان تلنگر به ان نگریست و یا اینکه در صورت قبول نداشتن، به آن فکر کرد و این نکته را هم نباید از نظر دور داشت که تولستوی خدا را باور داشته.

خوشبختی چیست؟

خدا را کجا می توان پیدا کرد؟

آدمی زنده به چیست؟

چه چیز مهمی به انسان داده نشده؟

در هر ادمی چه چیزی به ودیعه نهاده شده؟

مهم ترین کاری که انسان انجام میدهد؟

 مناسب ترین شخص برای مشورت کیست؟

مناسب ترین زمان برای شروع کارها کِی است؟

و....



۲۳ آذر ۹۹ ، ۰۸:۰۰
آفاق آبیان