اُکالیپتوس

۳۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب» ثبت شده است

اقای آرتوش بوداقیان که مترجم کتاب است  داستانهای کوتاه انتخابی اش را گرد اوری کرده و انها را شاهکارهای داستان کوتاه می داند . در مقدمه ای هم که بر کتاب نوشته تعاریف دقیق و کاملی از داستان کوتاه ارائه  داده و البته تاکید بیشترش را بر محتوای داستان قرار داده این که داستان کوتاه باید به گونه ای بتواند قسمتی از درونیات حالات و احساسات ظریف اما مهم ذات بشری را به ظهور برساند و این دقیقا چیزی است که در این داستانها مشهود است.

برخی نوشته های زیر داستان را کاملا لو خواهد داد.


1- شب اول( لوئیجی پیر اندلو) : ماجرای دختری که مادرش او را با وجود تنگی معیشت به همسری مردی سن و سال دار که نگهبان قبرستان است و در انجا هم زندگی می کند  و به تازگی همسرش را از دست داده در می اورد. در همان اولین روز چه انفاقی می افتد؟ دختر سر مزار پدرش و مرد سر مزار همسر از دست داده اش گریه و ناله و شکوه سر می دهند.


2-بچه زیادی (البرتو موراویا) :ماجرای خانواده محروم که فرزند زیاد دارند. در این داستان قسمتی هست که در ان مادری که قرار است بچه اش را در سر راه بگذار در کنج سالن کلیسایی بچه اش را شیر می دهد اما مسئول کلیسا او را با عصبانیت بیرون می کند و می گوید که کلیسا جای  این کارها نیست و زن با غم بسیار به مجسمه بزرگ حضرت مریم که بر روی دیوار است و فرزندش را محکم درآغوش کشیده اشاره می کند


3- زالو ( البرتو موراویا) : چه کسی زالو صفت است؟ آنکه محقانه دیگری را با این صفت می خواند یا خودش که هیچ دست کمی از دیگری ندارد.


4- سن نفرت انگیز ( نویسنده ژاپنی ): ماجرای هولناک از کهنسالی. ژاپن را باید مجمع کهنسالان نامید.


5- یک تکه گوشت ( جک لندن ): مرد کشتی گیری که شغلش مبارزه است  اما مبارزه یک جایی هست که تمام میشود.


6- جعبه ها ( ریموند کارور ) : ماجرای  برهه ی کوتاهی از یک خانواده و چگونگی رابطه درونی شان که دقیق و ماهرانه به ان پرداخته میشود.

 

7- ناطق زبر دست ( چخوف ) : سخنور مراسم ختم به در می گوید تا دیوار بشنود.


8- پایین شهر ( نویسنده ژاپنی ) : روایتی از احساسات.

۰۶ دی ۹۹ ، ۱۱:۳۸
آفاق آبیان

  سونیا: باید زندگی کرد. دایی وانیا ما زندگی را ادامه می دهیم. روزهای خیلی خیلی طولانی و شب های بی شماری را خواهیم گذراند.




۰۳ دی ۹۹ ، ۱۱:۱۳
آفاق آبیان

بس که همه جا نوشته اند این داستان ماجرای واقعی دارد، احتمالا  امکان ندارد خواننده ای پیدا شود که این موضوع را ندانسته کتاب را شروع به خواندن کند و آنوقت چقدر حیف میشود که نمیتواند حظّ لازم را از خطوط پایانی کتاب ببرد. و البته به نظر می رسد که با این وجود هم کتاب گمنام مانده و کمتر کسی را دیده ام که این داستان نه چندان بلند را خوانده باشد.

 اولش فکر می کردم نثرش سنگین باشد و برایم دافعه داشته باشد اما پس از یکی دو صفحه می بینی که اصلا این طور نیست. کلمات خاص را هم در صفحات پایانی کتاب به خوبی توضیح داده . پس حالا همه چیز روان است برای خواندن.

ماجرای زنی که در صبح یک روز، درد سخت و عجیبی در سرش می پیچد و  پس از آن است که صاحب کرامت می گردد. دستش شفا میشود بدون انکه هیچ علم و آگاهی قبلی در زمینه ی طبابت و دارو  و درمان های گیاهی داشته باشد. آوازه شهرتش همه جا می پیچد. سرش شلوغ میشود و به موازات درمان بیماران ماجرای زندگی او را هم دنبال می کنیم زندگی که نزدیک به یک قرن طول می کشد. بازه ای که  با تغییرات زیادی همراه است .


نام کتاب: خیرالنساء 

 


۲۹ آذر ۹۹ ، ۱۰:۱۰
آفاق آبیان

دختری نابینا همراه مادرش در خانه ای زندگی می کنند. کار آنها تهیه گیاهان دارویی است... اینها کلماتی هستند که همه جا در مورد کتابِ خانم عطیه عطار زاده نوشته اند و انگار چیزی بیشتراز این گفتن و نوشتن کار آسانی نیست . فقط باید کتاب را خواند تا فضای عجیببی که بر کل داستان حاکم است را حس کرد.

 اگر چه در کتاب بیش از همه با نام گیاه و دارو ها و بیماری و طب بوعلی سینایی مواجهیم اما اصل ماجرا،  نبودن بینایی است. اینکه دخترک چطور فضای پیرامون و اطرافش  راکه اصلا بزرگ نیست و محدود است به مادرش و چهار دیواری وهم آوری که در آن زندگی می کند را میشناسد و می فهمد. این مادر است که تصمیم گرفته دختر را اینگونه بزرگ کند. اندکی آگاهی بیشتر ممکن است همه چیز را  برای دختر تغییر دهد. اتفاقی که می افتد و او مثل همه ی آدمها احساسات متضاد را تجربه می کند و باید آنها را از سر بگذراند.

 

نام کتاب : راهنمای مردن با گیاهان دارویی


پی نوشت: آیا نام فامیل نویسنده بی ارتباط است با عطاری که در ماجرای داستان به کار رفته؟ سوالی که برایم بوجود امد.



۲۶ آذر ۹۹ ، ۰۹:۲۱
آفاق آبیان

در یادداشت مترجم که در ابتدای کتاب نوشته شده، این طور می خوانیم

 لودویک ویتگنشتاین، فیلسوف برجسته ی معاصر که شیفته عرفان بود، به سال 1912 در نامه ای به برتراند راسل که او نیز از فلاسفه ی برجسته ی سده بیستم میلادی بود می نویسد: (( داستانهای لئو تولستوی را که به تازگی منتشر شده خواندم. عالی ست اگر نخوانده ای بگیر و بخوان. ))


 این کتاب پر است از قصه های کوتاهی که شکل روایتش بیشتر شبیه افسانه های دوران کودکی هستند که بزرگترها تعریف می کردند با این تفاوت که در انها هدف ابتدایی، بیشتر سرگرم کنندگی بوده اما این ها با هدف محتوایی که دارند ساخته و پرداخته شده اند. هرکدام یک حرف مهم می زند و بیراه نیست اگر همگی اش با هم را  کتابی برای زندگی نامید. میشود پاسخ سوالهایی را که گاهی حتی مستقیم به ان جواب داده شده پیدا کرد یا مرور کرد یا بعنوان تلنگر به ان نگریست و یا اینکه در صورت قبول نداشتن، به آن فکر کرد و این نکته را هم نباید از نظر دور داشت که تولستوی خدا را باور داشته.

خوشبختی چیست؟

خدا را کجا می توان پیدا کرد؟

آدمی زنده به چیست؟

چه چیز مهمی به انسان داده نشده؟

در هر ادمی چه چیزی به ودیعه نهاده شده؟

مهم ترین کاری که انسان انجام میدهد؟

 مناسب ترین شخص برای مشورت کیست؟

مناسب ترین زمان برای شروع کارها کِی است؟

و....



۲۳ آذر ۹۹ ، ۰۸:۰۰
آفاق آبیان

ایران، نامی ست که پدر و مادر برای او انتخاب کرده اند و او در لحظه لحظه ی جریان زندگی اش به این نام می بالیده. اگر چه که انگار بیش از انکه ایران واقعی را دیده باشد، دنیا را سیاحت کرده  و کسی چه میداند شاید به همین دلیل است که این اندازه کشورش را دوست میدارد. همه جا را ببینی با خوبی ها و بدی هایش و بازگردی به جایی که موطن اصلی ات است با خوبی ها و بدی هایش. حالا بهتر میتوان سبک سنگین کرد  و حقیقت این است که  آیا شیرین تر از این هم میشوددر زندگی  استخوان سبک کرد؟

 اما نه... کم سختی نکشیده. کم رنج ندیده. زندگی که چیزی غیر از ااین مدار نیست. فقط شکل رنج آدمهاست که با هم فرق میکند و ان هم ظاهرا متناسب است با مسیری که انتخاب می کند. هدفی که در نظر می گیرد و توانایی اش و البته نقطه ی ابتدا. این که اینجا کجاست دست خودش نبوده و برای ایران این نقطه ی ابتدایی جایی ست در کوچه ی پرماجرایی در مشهد و پدر و مادری که شاید با ارزش ترین شانس زندگی او بوده اند و البته چشمها هم هستند. چشمها... چشمها... چشمها...

 کدام آدم نمایی اولین بار پس از به دنیا آمدنش رو به مادر گفته: این همه درد برای زاییدن دختری اینقدر زشت. معنای زشتی را کجا نوشته اند؟ زشتی یعنی بی بهره بودن از زیبایی. معنای زیبایی را کجا نوشته اند؟ چقدر او از حرف رنج کشیده. از چیزی که واقعیت نبوده و چه خوب که این را زود دانسته هرچند هیچگاه فراموش نکرده. این که چشمها چقدر برای او برجسته بوده اند و البته نه مهم . این را میشود از نوشته هایش فهمید این که آدمها را در ابتدا با چشمهایشان می بیند  و نه اینکه می شناسد. دخترک سیاه چشم. مادر سبز چشم و ان دیگری با چشمان کهربایی.و البته چشم های خودش که می گفتند: مسیر نگاهش را نمی شد تعقیب کرد. هر چقدر عکس های حال و گذشته او را می ببینی، انچنان هم بی مسیر نبوده اند. نه انقدر که این همه سختی برای دخترک بوجود اورند. بی مروّتی ادمهایی که بر او عیب نهاده اند بیشتر بوده از بی مسیری نگاه چشمهایی که صاحبش روزی تابلو هایی سراسر رنگ و نور بوجود اورده.

 و اما عشق. که از زبانش هیچگاه  نیافتاده و نمی افتد. دو دسته از آدمها اینگونه اند. یکی انها که در حسرت آنند و دیگری آنهایی که حد اعلای ان را چشیده اند و ایران از نوع دوم آن است با ماجرایی شیرین از عاشق شدن، که دریچه های ان را مردی به نام " پرویز مقدسی " بر او گشوده.

 وبقیه گشت و گذارها و دید و بازدیدها و رفت و امدهاست به اقصا نقاط دنیا و دیدار آدمهایی نامدار و نام آور. همراه با نتایج، بازخوردها و انعکاس هایش که ایران ایرانی، با صداقت تمام برایمان تعریف می کند.


نام کتاب: در فاصله ی دو نقطه




۱۸ آذر ۹۹ ، ۱۲:۳۴
آفاق آبیان