اُکالیپتوس

کتی به همراه پسر کوچک هشت و نه ساله اش کُدی به خانه ای وارد می شوند. خانه ، خانه ی خاله اپریل است. خواهر بزرگتر کتی که به تازگی از دنیا رفته. کتی و اپریل دل خوشی از هم نداشته اند. این را کتی برای پسرش اعتراف می کند اما حالا که اپریل نیست و کتی تنها بازمانده ی او محسوب میشود و مامور است تا خانه عجیب غریب او را تحویل بگیرد و تکلیف آن را معلوم کند همه چیز فرق کرده. قطرات اشک گاه به گاهی از کنار چشمان بادامی اش سرازیر میشوند و رد خیس باریکی روی گونه هایش برجا می گذارند. چیزی که از چشمان کنجکاو کُدی پنهان نمی ماند و باعث میشود که سوال کند. همیشه آن چیزی که از وجودش مطمئنیم اما نمیدانیم که چیست سؤال ها را در ذهن بوجود می آورند.کُدی می خواهد بداند آن قطره اشکهای گاه و بیگاه چرا فرو می ریزند و برای همین مادر می گوید که خواهرش با داشتن خانه ی بزرگ و وضع بهتر از نگهداری مادربزرگ سر باز میزده و او همیشه از این موضوع شاکی بوده. حالا، هم مادر بزرگ رفته و هم خاله اپریل و او نمی داند و از اینکه نمیداند متاسف است چرا خواهر را حتی انقدر نمی شناخته که بداند وضع این خانه چرا اینگونه است. همیشه سوالهایی هست که بی پاسخ  بماند.

 آنها برای رتق و فتق امور چند باری سر و کارشان با همسایه ها می افتد. اصلی ترینش پیرمرد تنهای همسایه ی بغلی که فضول نیست و انگار که تنها انتخابش بر روی صندلی راحتی توی ایوان، سکوت است و سکوت. در تمام سالهای همسایگی چند بار بیشتر با اپریل هم کلام نشده. یکبار به هنگام فوت همسر پیرمرد که خاله برایش وعده ای غذا برده و یکبار هم بار آخر. به هنگام قلب درد و تقاضای خبر کردن اورژانس برای بیمارستان رفتن توسط پیرمرد. رفتنی بی بازگشت. این همه ی ان چیزی ست که از همسایگی بین آن دو رد و بدل شده و انگار همین کافی بوده که پیرمرد او را زن خوب بنامد.

  اما آن یکی همسایه،زن سن و سال داری ست که از نوه های شیطانش نگهداری می کند و تلاشش برای ایجاد صلح و صفا بین آنها و کُدی بی نتیجه است و در همان چند تا جمله ای که با کتی می گویند و میشنوند، تیز و ریز از نژاد می گوید و از مادریِ مجردی،  که می تواند برای کتی معنا دار باشد و چه خوب که برای او مهم نیست و چه خوب تر که کُدی پیرمرد را انتخاب می کند.مخصوصا که تولدش را به سالن کهنه سربازان جنگ میبرد و روزی خوش برای پسر کوچک و کم حرف رقم میزند.

پسرک ، پیرمرد را دوست دارد و برای همین مادر چشم بادامیِ متعلق به نسل مهاجرانِ گذشته، تصمیم می گیرد خودش با تلاش بیشتر  خانه را صاحب شود اما ظاهرا کسی  پیدا نمی شود که چراغش تا به صبح روشن  مانده باشد . ظاهرا بادی، بورانی، حتی نسیمی هست که شعله ی چراغ تصمیمات آدمی را کم فروغ یا لرزان کند.

دختر پیرمرد می اید تا او را برای همیشه با خود به شهر دیگر ببرد. چیزی که کُدی آن را برنمی تابد و این پیرمرد است که برایش از زندگی میگوید تا راضی اش نگه دارد. زندگی که  شاید نه رفتنش، رفتنی حقیقی است و نه آمدنش، آمدنی حقیقی.

نام فیلم: drivewayes








۱۵ آذر ۹۹ ، ۱۲:۴۳
آفاق آبیان

(( ای نفس، نیست عقل الّا یافتن و دیدن خود، و هر نفس که خود را نیافت مرده است و یافتن و دیدن آن زندگی ابدی است .))

 از  رساله  ینبوع الحیاط، سخنان ادریس نبی ع

پی نوشت: نام رساله را عین آنچه در کتاب بود نوشتم. 

۲ نظر ۲۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۶:۵۹
آفاق آبیان

کتاب باز که می خواهد تمام شود این آیه خوانده میشود و روی آن مکث میکند و درباره اش حرف میزند.

هیچ چیز به اندازه قرآن خواندن آرامم نمیکند.  میخوانم و هدیه اش میکنم به عزیزان درگذشته. میگویند میرسد به روح ایشان. اما انگار که بیشتر از همه بازماندگان را آرام میکند. شاید حکمتش همین باشد.

۲۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۶:۰۶
آفاق آبیان

هفته ای دو روز صبح ها میروم به یک کارگاه کوچک و ماسک میدوزیم. تجربه جالبی ست. در هر نوبت حدودا پنجاه تا میشود دوخت.برای هر نفر. من که جای کِشها را دو بار دوخت میزنم  تا مثل انهایی نشود که زود بندشان کنده میشود.  خیلی از خانه های فرهنگ از این کارگاه های کوچک تشکیل داده اند. ماسک ها از این کارگاه به محلی برای استریل و بسته بندی فرستاده میشود. 


۲۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۱:۴۲
آفاق آبیان

از دیدنش پشیمان شدم. بس که تلخ بود. در موردش چند تا جمله با پسرم حرف زدم خیلی زودتر از من تماشایش کرده بود. پلتفرم را هم دیده و برایم تعریف کرده.این یکی را نخواهم دید. او که زیاد فیلم نمی بیند، چرا فیلمهای آرام تر و راحت تر را تماشا نمی کند؟ چه سوال بیجایی!


۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۹:۵۲
آفاق آبیان

میر سید شریف گرگانی، متوفی 816 ه.ق. چون زمان ارتحالش فرارسید پسرش به او گفت: پدر مرا وصیتی کن.

 گفت: به حال خود باش.


پی نوشت99/3/15: چند وقت پیش با مادر صحبت می کردیم. می گفت چرا به هیچ کس زنگ نمی زنم. من این طوریم به هیچ کس تلفن نمی زنم مگر برای کار ضروری و واجب. این پست را بعداز این گفتگو با مادر گذاشتم.

۱۷ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۰:۵۹
آفاق آبیان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۵ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۱:۰۴
آفاق آبیان

یک بار در برنامه ای که نامش یادم نیست ، مجری از اقای شهرام شکیبا که در تلویزیون  از سِمَت مجری گری برنامه های اجتماعی تا کارشناسی برنامه های شعر طنز را تجربه کرده اند، پرسید، چه چیزی برای ایشان چندش آور است و ایشان پاسخ دادند : شکری که کف آشپزخانه ریخته باشد و من ندانسته رویش راه بروم.


نمیدانم این مملکت با این همه ادعایی که در پیشرفت علم و دانش و تکنولوژی و فن اوری و فرستادن موشک به اسمان هفتم  دارد چرا از یک سنگ فرش کردن درست و حسابی پیاده روهای شهرها و پارکها عاجز است. از یک طرف سنگ فرش می کنند و از سوی دیگر هنوز چند هفته نگذشته همه شان لق میشود. لق شدن همان و جمع شدن اب زیر برخی شان همان و پا گذاشتن رویشان و پاشیدن اب هم همان. چیزی که برایم بسیار چندش اور است.


 طرح ترافیک نیست و خدا میداند چقدر ماشین مثل مور و ملخ در خیابانهای اطراف ریخته است. برای جای پارک مسابقه است. هرچقدر هم که صبح زود میروم تا ماشین را گوشه ای بگذارم و در پارک پیاده روی کنم باز انگار دیر است. سنگ فرش های پارک امروز هم لق لق میزد کم کم  دارم جایشان را حفظ میشوم. تا از رویشان بپرم یا که میانبر بروم.




۱۵ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۰:۱۲
آفاق آبیان

نام فیلم را آخرت شیرین هم ترجمه کرده اند. زیادی دهان پر کن است و ادم را یاد فلسفه می اندازد. اما نام عاقبت خوش ایند انگار که برازنده تر است. فیلم راحت تر از این حرف هاست هرچند اصلا نمی توان درونمایه ی  ان را نادیده گرفت. ساده ی مهم  در یک کلام.

 اتوبوس بچه های مدرسه دچار سانحه میشود و تعداد زیادی از بچه های مدرسه می میرند.  خانواده ی یکی از دانش اموزان قربانی وکیل می گیرد تا علت حقیقی این حادثه را کشف کند. وکیلی که ما به موازات ماجرای بچه های حادثه دیده، داستان زندگی او و دختر معتادش را هم دنبال می کنیم .

وکیل با خانواده قربانیان صحبت می کند. راننده و یک دختر نوجوان که نقشش را سارا پلی بازی می کند جان به در برده اند. همه غمگین و عزادارند. همه حرف دارند اما نمی زنند و کیل میداند که این وسط چیزی پنهان است . هر کسی اما فقط به فکر خودش است. نفع خودش.  انگار ادمها زخم حال را تحمل می کنند یا حتی بدتر از ان فراموش می کنند تا اینده خوش و خرم سر برسد.


پی نوشت: فیلم را  اقای نیما عباسپور در لیست  بهترین فیلمهای زندگی مجله فیلم، معرفی کرده بودند.


۱۵ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۰:۰۰
آفاق آبیان

۱۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۳:۳۴
آفاق آبیان