زن جوان بلغاری که بار همه ی مشکلات زندگی بر دوش اوست. پیش از تیتراژ فیلم ، همسر جوانش از او میخواهد که با هم مشروب بخورند اما او پاسخ می دهد : تنها چیزی که می خواهد زنده نبودن است.
ایرنه تلخ شده. زندگی او را تلخ کرده. به فکر خرج و دخل زندگی ست. شوهر بی مسئولیت و خواهر پر دردسری که با آنها زندگی میکند. در حیاط خانه شان چاه زغال سنگ دارند. از عجایب زندگی این مردم برای بیننده است.
دولت که خبر دار میشود درب چاله زغال را میبندد اما پیش از آن چاله ی زغال سنگ بر سر شوهرش فرو میریزد و مرد پاهایش را از دست میدهد. و ایرنه فکر میکند کار همسایه است و از او متنفر میشود. اما بعد از او عسل میگیرد برای فروش و آشتی میکنند. هرچند در این کار موفق نیست. حتی در کار رستوران هم موفق نمیشود و بالاخره تصمیم به اجاره رحمتش به زوج نابارور میشود. اما پس از تشکیل جنین با والدین اصلی سر ناسازگاری میگذارد. ناسازگاری که از مشکلات شخصیتی اش ناشی میشود.
پی نوشت: فیلمهای جشنواره جهانی فیلم فجر که پارسال دیدم را در ورق کوتاه و مختصر نوشته بودم به ترتیب وارد وبلاگ خواهم کرد.
امسال به خاطر کرونا برگزار نشد. آینده هم معلوم نیست که چه بشود
چه می کند این مرد که انگاری روی زمین بند نمیشود. بیش فعال است شاید. راه که نمیرود، می پرد. پرواز می کند. انرژی اش را باید خالی کند. قمار هم می کند و معامله های خطرناک.سرش درد می کند برای ریسک کردن برای خطر کردن. و این همه جنب و جوش و بالا و پایین پریدن بودار، بی اسیب که نمی تواند باشد. آدم های خلاف کار تر از خودش دنبالش هستند و تازه با این همه خانه و خانواده را هم می چرخاند و سرو گوشش هم حسابی می جنبد. همان وسطها بیننده از خودش میپرسد چه صبر و شکیبایی دارند انها که در جستجوی اویند. اویی که اصلا عادی نیست. اعصاب خرد کن است. چرا این جانی های خطرناک صبرشان سر نمیرسد؟ اما نباید عجله کرد. باید تا اخر دید.
در هند آدم به کسانی بر میخورد که بی هیچ دلیلی همدیگر را عاشقانه دوست دارند. یاری به یاری سر می کشد. آرام به اتاقی میرود که دوست در آن خفته. بی هیچ حرف بر کف اتاق چمباتمه میزند. و ساعاتی از زندگی دوست خود را نظاره میکند و در پایان بر میخیزد و می رود و از این دیدار جان می گیرد.
1- بچه ها به خاطراوضاع کرونایی در خانه اند و روش و مدل زندگی کاملا فرق کرده درس و مشق و کنکور فراموشش شان شده. پدرشان حکم می دهد که درس تان را بخوانید اما گوش شنوایی نیست. خصوصا پسرم که گاهی شاخ و شانه میکشد و کم مانده بود که اختلاف میانشان بالا بگیرد. چرا پدرشان فکر می کند می تواند با زور و یا تنبیه حرفش را پیش ببرد؟نمی دانم.
این وسط میانه را گرفتم و خدا میداند که پسرم منطقی تر است.
2- مزخرف ترین خانه تکانی را پشت سر میگذارم. موکت ها را دیر اوردند و خانه بازار شام است و من با صبر و خونسردی کارهایم را انجام میدهم و البته دستشان درد نکند که بد قولی نکردند و سر همان موقعی که گفتند موکتها را اوردند.نه اینکه بگویند دو سه روزه تحویل می دهیم و بعد مدام بدقولی کنند.
3_ نسل غریبی بودیم ما. اگر یک صبح بیدار شوم و ببینم اخبار میگوید گدازه های اتشفشانی از دهانه دماوند جاری شده اصلا تعجب نخواهم کرد. امیدوارم این بحران بیماری زودتر تمام شود و خداوند مراقب همه ی ما باشد.
4- تعیلات رمی را گذاشتم برای تماشا. سه نفری. بچه ها اولش به ان خندیدند که قدیمی ست و چه هست و چه نیست. کم کم جذبش شدند. پسرم که هی ررفت و هی امد و هم پرسید و هم جسته گریخته دید. اخرهایش را کامل دید. می پرسیدند که چرا خبرنکارها عکس های پرنسس را نفروختند؟ نسل جدید هم نسل عجیبی ست. نسل خود محور.
1- یعنی روز جمعه گذشته که مامثل انبوهی از ادم های دیگر برای خودمان بیرون رفته بودیم و از این مغازه به ان مغازه برای خرید گردش می کردیم و دست به اجناس میزدیم و لباس پرو می کردیم و یک جا هم رفتیم و چیزی خوردیم، حرف و خبری از کرونا نبود؟ یکهویی از توی بقچه شان در اوردند! به هر حال ما که داریم تقریبا زندگی خودمان را ادامه می دهیم.
2- یک مدتی ست که فکر می کنم همه ی ادمها یک جور سانسور چی هستند. حالا یا باالقوه یا بالفعل. به پستهایی که در فضای مجازی نوشته میشود و به جو مملو از سانسور در زمانه ای در گذشته یا در حال خرده می گیرد می خندم. آدمها و حکومتها یک فراکتال یک پارچه هستند. یعنی خخود متشابه. معروف ترین شگل فراکتال گل کلم است..
3- یک ریاضیدان یا نمیدانم امار دان بوده که گفته ((ارقام دروغ نمی گویند دروغگویان رقم سازی میکنند.)) به نظرم در این دوره زمانه بشود گفت عکس ها دروغ نمی گویند اما دروغگویان ممکن است عکس سازی کنند و البته این چند خط مربوط است به انچه که در پست قبل در رابطه با عکس نوشتم.
عکس زیر هم به وضوح یک گل کلم رومی را نشان می دهد. یک فراکتال خوشگل.
دیروز صبح خانه تکانی و ناهار درست کردن حسابی خسته ام کرده بود. عصر هم خواستم دخترم را ببرم خرید عید که دیدم ناز میکند. تو را به خدا چه زمانه ای شده. به جای انکه برای خرید و گشت و گذار خوشحال شوند. من هم گفتم حالا که این طور شد به خودم جایزه میدهم و میروم افتتاحیه جشن تصویر سال.
سالخا می اید و میرود و این نمایشگاه از عکس ها برگزار میشود و من هم گاهی میروم و عکس ها را تماشا میکنم اما فقط این بار بود که به این نکته نوجه کردم ان هم وقتی اقای صمدیان اشاره کرد. هدف ثبت تاریخ ایران است در تصویر و چقدر کار مهم و با ارزشی ست این کار. عکس ها دروغ نخواهند گفت
در مراسم افتتاحیه فیلمی مستند پخش شد که برای اولین بار روی پرده می رفت. اقای بهمن کیارستمی نام ان را سوهانک گذاشته بود. همان طعم گیلاس بود که کیارستمی ان را تمرینی ساخته بود.و خودش نقش اقای بدیعی را بازی می کرد. تماشایش لذت بخش بود. مدت طولانی مرد بزرگ سینمای ایران را بر پرده تماشا کردیم. سرحال و سرشار از انرژی مثبت به خانه برگشتم.
بابای بچه ها عصبانی که چرا رفته ام. از وقتی پسرم کنکور دارد گردش و تفریح تعطیل شده.قبل از ان همیشه من برنامه ریزی می کردم. حالا که ماشین دارم که اصلا از جایش تکان نمیخورد. خودتان بروید خودتان بروید ما هم خودمان میرویم چه جای عصبانیت؟ وقتی یک عمر است روی کاناپه دراز می کشد و سقف را تماشا میکند.
دخترک را بردم برای خرید. برگشتنه به هر دوی ما خیلی خوش گذشته بود. ما از شادی های کوچولو یک دنیا خوشحال میشویم.