اُکالیپتوس

ظاهرا    آبگوشتی هست که یخنی نام دارد و متعلق است به دوران پیش از گوجه فرنگی. دوره‌ای که در ایران گوجه فرنگی کشت نمیشده و هنوز کسی تخم آن را از فرنگ وارد نکرده بوده و برای همین آبگوشت غذایی بوده لذیذ اما بی‌رنگ و رو. با مقدار کمی زردچوبه. 

 آبگوشت یخنی هم غذای خوشمزه‌ای‌ست.


- و چه خوب که به حد کافی از ماه اسفند دور شدیم.

۱۷ فروردين ۰۴ ، ۰۷:۰۵
آفاق آبیان
سال جدیدی که با تماشای فیلم "دوست پنگوئن من" آغاز شود را باید به فال نیک گرفت بس که این فیلم دوستداشتنی است و شیرین. 
همیشه وقتی میخواهم به این نتیجه برسم که چقدر فیلمها، بیخود و مزخرف شده‌اند سر و کله خوب ها پیدایشان میشود البته آنهایی که از نگاه من خوب محسوب میشوند.

  ماجرای فیلم وقتی آغاز میشود که یک پیرمرد غمگین برزیلی، پنگوئن باهوشی را از مرگ نجات میدهد و بعد از آن بین این دو دوستی عمیقی شکل می‌گیرد. در همان ابتدا  جایی در حد و حدود تیتراژ ابتدایی، معلوم میشود که پیرمرد چرا غمگین است و بعد از آن اتفاقاتی که برای پنگوئن می‌افتد را مشاهده میکنیم همه چیز در مکانهایی اتفاق می‌افتد که اوج زیبایی مناظر خدادادیست پس حیف است که لذت تماشای این فیلم را از دست بدهیم
  فیلمی که بر مبنای واقعیت ساخته شده و در انتها خیلی کوتاه شاهد تصاویر واقعی شخصیتهای اصلی خواهیم بود و همین مزه فیلم را بیشتر میکند.



۰۹ فروردين ۰۴ ، ۲۱:۲۹
آفاق آبیان

مبارک باد این سال و همه سال

مبارک باد این روز و همه روز


و من بسیار خسته‌ام. اولین باری بود که سر سال تحویل فقط گفتم، خداجون من خیلی خسته‌ام...

به امید رفتن خستگی همه خسته ها در سال پیش‌رو.

۰۱ فروردين ۰۴ ، ۲۱:۲۰
آفاق آبیان
بالاخره آقای قاف رفت و کارگر مرد آورد. گفته بودم افغانی نباشد. در میان خیل فراوان کارگرهای افغانی، یک نفر بوده اهل خواف از استان خراسان شمالی که طبق گفته خودش دو ماه آخر سال می‌آید اینجا برای کار.
برای تمیز کاری خیلی وارد نبود  باید مدام تذکر میدادی اما تمام کارهای جابه جایی را کمک حال آقای قاف بود. و البته خالی و پر کردن کتابخانه که قرار بود موکت‌های اتاقش به کل تعویض شود.
 یک بار یک نفر در نمیدانم کدام برنامه میگفت که جابه جا کردن و حمل و نقل کتابخانه از پنهان کردن جسد برای قاتل سخت تر است. خدایا... چقدر بعد از شنیدن این حرف خندیدم.
 خدا را شکر که کارها تمام شد بعدش هم آقای اهل خواف را با کلی البسه و چندتایی ظرف و ظروف برای خانواده‌اش در حالیکه بسیار خوشحال و راضی بود روانه کردیم برود.
۲۸ اسفند ۰۳ ، ۱۰:۲۴
آفاق آبیان

آدمها از قدم زدن در یک مسیر جنگلی لذت می‌برند و حالشان خوب میشود. بعضی هم کنار ساحل. برخی در کتابفروشی‌ها میچرخند و وقت میگذرانند و خرید میکنند. بعضی‌ها از قدم زدن در راهروهای پاساژ،بسته به اینکه چه چیزی دوست دارند لذن میبرند.

 من بعد از فیلم و کتاب، عاشق پارچه‌ام. از چرخیدن در سایتها و صفحه‌های پارچه فروشها کیف میکنم آنقدر رنگارنگ و گل‌منگولی هستند که حد و حساب ندارد . چون خودم تا حدودی خیاطی بلدم از طراحی لباس هم لذت میبرم. هماهنگی پیدا کردن بین مدل لباس و طرح‌های روی پارچه برایم لذت بخش است ناگفته پیداست که برای خودم و دخترم کلی خیاطی میکنم آنقدر که واقعا کمدها و چوب رختی‌ها دیگر جا ندارند . پارچه های ندوخته هم همینطور. البته این عادت من است کلی لباس و پارچه نو و ندوخته دارم و برای همین وقتی که لازم باشد به جای آنکه مثل خیلی از خانمها بکویم وااااای لباس جدید دارم یا نه ؟ کافیست سراغ بقچه مخصوصم بروم. از دخترم  پرسیدم که نمیخواهی برای عید شال بخری؟ گفت مامان در این شلوغی ول کن بیا بریم سر بقچه خودت. خیلی وقتها که رنگ لباس و پوششم ست میشود به خاطر همین است یک چیزی میخرم بقیه خودش از قبل مهیا است.

 ظرف و ظروف قدیمی هم  دوست دارم. چرخیدن در بازارچه هنر قسمت لوازم و ابزار قدیمی هم کلی برایم بامزه است هم میخرم هم بغضی وقتها چیزهایی را رد میکنم که برود. اصلا می‌گویند سایت دیوار را  خانمها رونق داده‌اند.خانم فِ افغانی را با اینکه یخچال نداشت اما صاحب کلی ظرف و ظروفش کرده بودم اصلا تمامی زنهای دنیا عاشق ظرف و ظروفند. ست سفید روی میز بچینند یا ست بلور یا ست قرمز که من عاشقش هستم و البته در برابر این یکی دیگر کوتاه آمده‌ام بس‌که قرمزها گران شده‌اند. با این همه دو سه تکه‌اش را خریدم و روانه بوفه‌اش کردم. خوشگلهایی که بسیار دوستشان دارم. آدم است دیگر هرجور که بخواهد وقتش را میگذراند مخصوصا که دیگر نه لزومی دارد و نه میلی به اینکه بیشتر بیرون از خانه وقت بگذراند. دنیای مجازی همه چیز را برایمان به خانه آورده.


۲۱ اسفند ۰۳ ، ۱۰:۲۳
آفاق آبیان

قبل از آنکه کارسن‌مک‌کالرز را بشناسم. انعکاس در چشم طلایی را دیده بودم.خیلی خیلی وقت پیش. فیلمی با بازی مارلون‌براندو و الیزابت‌تایلور. همان‌موقع در جستجوهایی برای بررسی این فیلم دانستم که اقتباسی‌ست وفادار از کتابی با همین عنوان نوشته کارسن‌مک‌کالرز. چند وقتی به این فکر میکردم که حتما حتما کتاب را بخوانم. کتابی که زیاد معروف نبوده و نیست و البته هیچ کتابخانه‌ای هم آن را نداشت. یک روز که رفتیم شهر‌کتاب مرکزی سراغش رفتم. در برابر قسمتی که مخصوص کتابهای آمریکایی ست ایستاده بودم و نگاه میکردم. تقریبا مطمئن بودم که به تنهایی نمیتوانم این کتاب‌لاغر گمنام را پیدا کنم. داشتم فکر میکردم بروم سراغ فروشندگان و کمک بگیرم. که یک نقطه توجهم را جلب کرد. دست انداختم و کتاب کوچکی را از آن میانه با زحمت بیرون آوردم. خودش بود انعکاس در چشم طلایی.


تازگی‌ها آواز کافه غمبار کارسن‌مک‌کالرز را تمام کرده‌ام. رمان کوتاهی با سه شخصیت عجیب که باعث میشود ماجرایش برای همیشه در ذهن بماند. یک زن عجیب با قیافه و شخصیتی عجیب. یک مرد‌کوتوله عجیب‌تر و مرد دیگری که میان این دو‌تا نمیتواند عجیب نماند.


بعد از انعکاس در چشم طلایی، کتاب قلب شکارچی تنها این نویسنده را نتوانستم که بخوانم و ادامه دهم و به پایان برسانم. غمبارتر از آن کتاب آواز کافه دارش بود ولی شاید یک روز سراغش بروم و تمامش کنم.

۲۱ اسفند ۰۳ ، ۰۹:۴۴
آفاق آبیان
دیروز آخرین جلسه داستانخوانی‌مان در سال 1403 بود. و قرار بود داستان دروغ ریموند کارور را بخوانیم و بررسی کنیم. داستانی قوی و چند لایه.
 چند روز قبلترش در کانال واتساپی‌مان یکی از آقایان قدیمی و سن و سال‌دار جلسه، مطلبی نوشته بود به مناسبت روز نویسنده و نویسندگی را بسیار ماهرانه با آشپزی مقایسه کرده بود و البته بسیار زیر پوستی و در لایه ای پنهان زنان نویسنده را حسابی نواخته بود. آقایان کلا تحمل ندارند که کسی به ایشان عیب و ایراد بگیرد چه برسد به آنکه آنکس زن باشد و آن زن هم تازه به جمعشان پیوسته باشد. غافل از اینکه اصلا در این جمعها کسی به کسی ایراد نمیگیرد. هر کس نظر خودش را می‌گوید همین و تمام و اگر کسی تاب و تحمل ندارد دیگر مشکل خودش است . القصه که دبیر کانون که خانمی فهیم و فرهیخته و مهربان است با این داستان کارور حسابی از خجالت آن آقای کم طاقت در آمد و در جلسه‌ای به واقع خوب و شیرین برای همه، در گفتگوهایی دقیق  و زیر پوستی معلوم کرد که عشق به زن چه میتواند بکند. ظاهرا تا ابدالدهر زن و مرد با یکدیگر سر جنگ دارند.
۲۱ اسفند ۰۳ ، ۰۹:۱۲
آفاق آبیان

رضایت( که حالتی درونی‌ست)... نمیشود در خارج از خود دنبال آن رفت. ما دست به عمل میزنیم تا احساس رضایت خود را ابراز کنیم نه اینکه آن را به دست بیاوریم. 

 این معادله برای بیشتر مردم برعکس است. یعنی انجام میدهند تا وجود داشته باشند. آنها فعالیت می‌کنند چون احساس ناکامل بودن دارند. مردم انجام میدهند تا داشته باشند. دارند تا باشند و این غم‌انگیز است. اما آنچه هستیم ربطی به کاری که می‌کنیم ندارد. من چون یوگا تدریس می‌کنم یوگی نیستم. کاری که می‌کنم مرا یوگی نساخته وجود من است که مرا تبدیل به یوگی کرده. یوگی شرایط درونی من است نه فعالیتم.

 از سادگورو

۱۹ اسفند ۰۳ ، ۱۶:۵۱
آفاق آبیان

سایه سنگین خانم الف نام کتابیست که پائولو جوردانو آن را نوشته و به نظر می‌رسد در دسته رمان کوتاه باید قرارش داد. بسیار خوشخوان و راحت است و ماجرای آن مربوط به یک زندگی‌معمولیست. راوی مردیست که استاد دانشگاه در رشته فیزیک است و با دختری در شغل طراح دکوراسیون داخلی با عشق و علاقه ازدواج کرده. داستان با پرداختن به مرگ خانمی با نام خانم الف آغاز میشود که خدمتکار و کمک کار این خانواده بوده. در واقع وقتی زن خانه در اولین بارداری با شرایط سخت بیماری مواجه میشود خانم الف پا به منزل ایشان میگذارد و او زنی مقتدر و توانا و آگاه است. خانم الف رو و سطح این ماجرا را تشکیل میدهد. لایه اصلی، زندگی و روابط زن و مرد این خانه است که زیر سایه حضور خانم الف روایت میشود. 

۱۶ اسفند ۰۳ ، ۱۳:۱۶
آفاق آبیان

مستندی با عنوان خورش ماست. 

قدیمها می‌شنیدیم که خورش ماست غذایی اصفهانی ست. این‌روزها می‌گویند که دسر است. و بالاخره میدانیم که خورش ماست یک خوراک اصفهانی‌ست. آنچه که در این مستند می‌بینیم این است که تعدادی آشپز با کلی وسیله و امکانات و با تلاش و زحمت بسیار آنچنان بلایی به سر گوشت بیچاره می‌آورند که حد و حساب ندارند و در نهایت هم می‌رسند به چیزی شبیه شله زرد. گوشتی که میتواند بنشیند به روی باقالی پلو چرب و چیلی و خوشمزه یا کشیده شود به سیخ کباب و بنشیند به روی منقل و یا حتی در دیزی به آبگوشتی خوشمزه تبدیل شود. اما با صرف تلاش و زحمت و زمان تبدیلش می‌کنند به چیزی به نام خورش ماست. 

حتما باید اصفهانی بود تا این تغییر و تحول را درک کرد و البته که همه نظرها و سلیقه‌ها محترم است.

۱۴ اسفند ۰۳ ، ۱۹:۴۴
آفاق آبیان