اُکالیپتوس

از هرچه بگذریم سخن کارما خوش‌تر است.کتابی تحت عنوان "کارما" نوشته جناب سادگورو که به گمانم خواندنش به درد همه نمی‌خورد.باید سن و سالی را پشت سر گذاشته باشید و البته از آنهایی هم نباشید که دور از جان هشتاد سالگی‌شان قرار است مثل هجده سالگیشان باشند. آدم باورش نمیشود  کسی پیدا شود که در این تعریف بگنجد و البته عقب مانده ذهنی یا سندروم دان هم نباشد. اما هستند. هستند آدمهای همیشه خواب و باز البته این بدان معنی نیست که بقیه بیدار بیدارند!

 غالب مردم کارما را به معنی تاوان میدانند که زیاد هم از معنی واقعی آن دور نیست اما مفهوم کارما بسیار گسترده‌تر است. (( کارما تنها مفهومی در جهان است که به سرگشتگی انسان در هنگام مواجه با رنج می‌پردازد. 

 تنها استدلالی که بی نظمی دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم را توضیح می‌دهد.

 هر کاری که ما انجام می‌دهیم پیامدی دارد. امروز یا فردا یا ده سال دیگرش مهم نیست. نکته این است که همیشه به نحوی بروز می‌کند.

 حتی بعضی کارها که سالها پیش از روی ناآگاهی انجام داده‌اید.

خوب، بد،‌جرم،جزا وجود ندارد قضیه فقط این است که هر عملی پیامدی دارد.))


ظاهرا این کتاب قرار است جواب همه سوالها را بدهد اما به گمانم جایی هست که کم می‌اورد. جایی که خودش در پاسخ خودش می‌گوید : شاید بی‌رحمانه و بی قاعده به نظرتان برسد اما زندگی همین است!

 جایی که مثلا این سوالها مطرح بشود. چرا نوزادی با نقص بدنی به دنیا می‌آید؟ آیا فردی که در سومالی به دنیا آمده با کسی که متولد ناف کانادا است یکسان است؟ یا کودکی با والدین بیمار یا بزهکار چطور میتواند با کودک دارای والدین سالم و دانا یکسان باشد؟ و از همه مهم تر رنج ناشی از ناآگاهی را چطور میشود توجیه کرد

سادگورو معتقد است هرنوع مقایسه خود با دیگران مشکل ساز است و این میتواند موجب انباشتن کارما بشود.


بی حرکت در جای خود نشستن از بزرگترین لذتهای زندگیست. اگر بتوانید در جایی ثابت بنشینید خواهید دید که نفس کشیدن و زنده بودنِِ صرف، یکی از خارق‌العاده‌ترین چیزهای دنیاست.

 خود سادگورو که می‌گوید: نیازی به کتاب خواندن، تماشای تلویزیون، صحبت کردن با کسی یا حتی فکر کردن به چیزی را ندارم.

چقدر تفاوت است میان این دیدگاه با نگاه دنیای غرب...

در حالت کلی سادگورو مفهوم شانس را به کل ندیده میگیرد. و البته حافظه، خاطره و ذهن و فکر را از اسباب جمع شدن کارما میداند. (و اینجا آیکون گریه لازم است آنهم در حد باران بهاری اشک ریختن...)و بعدش هم البته آیکون خنده...


- به نظرم اشاره گذرا به چند تا نکته خوب است. اول، در قرآن آمده که خداوند برهمه چیز آگاه است و بر همه چیز قادر و تواناست و وبر هر کس که بخواهد اختیار تام دارد(‌اشاره به مضمون) و  دوم اینکه ما معتقدیم نسبت فرزندان به والدین همانند نسبت میوه است به درختی که از آن چیده شده یعنی سرنوشت و وضعیت این دو برهم تاثیر گذار است حتی گاهی چند نسل عقب تر هم میتوانند تاثیرگذار باشند.


- بعد از این گاه گاهی جملات جالب و مهم این کتاب را تحت کلمه کلیدی از سادگورو در وبلاگ خواهم نوشت...

۲۹ دی ۰۳ ، ۱۵:۴۳
آفاق آبیان

فیلم محصول دانمارک است و کارگردان آن ایرانی‌الاصل میباشد. آقای مهدی آواز.

 ماجرا مربوط به داستان زندگی یک سرآشپز حرفه‌ای و دقیق و منظم وعاشق کار در همان کشور دانمارک است که شب و روز به پیشرفت کاری و حرفه‌ایش فکر میکند و در این میان با نامه یک وکیل مواجه میشود. پدرش در روستایی ایتالیایی برای او ارثی باقی گذاشته و او باید برای دریافت آن یک سفر انجام دهد. سفری که خیلی چیزها را برای او تغییر خواهد داد که مهمترین آن نگاه به زندگی ست. والبته نکنه برجسته دیگر در این ماجرا پرداختی سبک و خنده دار به مقوله ازدواج است که مایه های کمدی این فیلم را تشکیل می دهد. 


۲۶ دی ۰۳ ، ۱۵:۲۲
آفاق آبیان

یعنی خداوند این سه تا را از هیچ خانه‌‌ی ایرانی‌ای نگیرد آنقدر کار و برنامه آشپزی روزانه را راحت میکند که حد ندارد. البته برای آشپزی سنتی ایرانی و گرنه اصلا برای آشپزی های مدرن این دوره زمانه که با خمیر و پنیر و سوسیس و کالباس و چه چه انجام میشود کارایی ندارد. سراغ این آشپزی هم البته باید رفت ولی خب... زودپز، پلوپز، آرامپز برقرار باد در هر خانه ایرانی.

۲۶ دی ۰۳ ، ۱۰:۵۱
آفاق آبیان

یاد فیلمی افتادم که به گمانم نامش این بود پروانه روی شانه. لینوونتورای فرانسوی در آن بازی کرده بود. اما موضوع فیلم را اصلا به یاد نمی‌اورم . در بچگی فیلم را دیده‌ام . نمیدانم در تلویزیون یا سینما. دهه شصت هرچه فیلم از آلن دلون و لینوونتورا در سینما میگذاشتند با بابا میرفتیم و تماشا میکردیم. بعضی فیلمها را دوبار میرفتیم. چقدر خوش میگذشت هرچند برخی‌شان برای من که بچه‌ بودم ترسناک و عجیب بود! با این همه از خاطرات خوب کودکی ام هستند. بروم ببینم چه بود این پروانه‌ای روی شانه... به گمانم در تیمارستان میگذشت

۲۶ دی ۰۳ ، ۱۰:۴۳
آفاق آبیان

یکی از مهمترین نکات در مورد انسانها این است که از یک موضوع، برداشتهای مختلف دارند و همین نکته یکی از رازهای تفاوت میان آدمهاست.

۲۳ دی ۰۳ ، ۱۸:۵۸
آفاق آبیان

درنای سپید سیبری بهار و تابستانش را در همان  روسیه میگذراند و به وقت سردی هوا به نقاط دیگر کره زمین کوچ میکند در سه دسته با سه جهت مختلف. گروهی راه شرق، گروهی راه جنوب و گروهی راه غرب را پیش میگیرند.در حال حاضر، گروه غربی که وارد ایران میشده و در نواحی انزلی سکونت میکرده منقرض شده. به مدت پانزده سال تنها یک درنا به نام امید به ایران می‌آمده چند سالی با درنایی ماده به نام آرزو و سالهای آخر به تنهایی. حتی محیط زیست بعدا یک درنای ماده دیگر از بلژیک خریداری میکند و نامش را رویا میگذارد اما سه سال پیش امید رفته و دیگر باز نگشته.

 هفته پیش در گروهمان جلسه رونمایی کتابی داشتیمم به عنوان "تنهای سپید". مجموعه داستانی که به همت دو تا معلم اهل خراسان جنوبی و با همراهی دانش آموزانشان نوشته شده است. و همه داستانها در رابطه با درنای سپید سیبری و مخصوصا امید. تقریبا تمام ما اعضای گروه که تعدادمان کم هم نیست و همین‌طور مهمانها چیزی درباره این موضوع نمیدانستیم .خوشحال بودیم برای شناخت این نوع درنا و متاسف برای امید.  این پست را به این دلیل نوشتم چون چند روز پیش بانویی فوت کرده که به نام مادر درنای سیبری شناخته میشده. او که اهل فنلاند بوده پنجاه سال از عمر نود ساله‌اش را به تحقیق در مورد این پرنده زیبا مشغول بوده است. همسر ایرانی داشته  و سالها در مازندران زندگی و تحقیق کرده و سرانجام  همانجا هم به خاک سپرده شد. روح بانو الن ووسالو شاد و یادشان گرامی.


۲۲ دی ۰۳ ، ۲۲:۴۸
آفاق آبیان
روانشناسها معتقدند این مهم است که آدم در کودکی به پدرش افتخار کند و به او ببالد. حس خوبی که کودک خودش هم نمیداند چیست و چه نام دارد اما در وجودش سرشار میشود.  سنی حوالی همان سن که بچه ها به یکدیگر می‌گویند: بگو دوچرخه و در جواب پاسخ می‌دهند: سبیل بابات می‌چرخه!
 مثل آن دختر که لباس کار پدرش لباس خلبانی بود. دقیقا همان سرهمی چسبان با رنگ سبز زیتونی تیره . فقط اجازه پرواز نداشت وگرنه به حکم شغلش تمام مدت با هواپیما سر و کار داشت. تماشای پدر در آن لباس و با آن قد و قامت ...
۱۹ دی ۰۳ ، ۱۴:۰۱
آفاق آبیان

آدم فکرش را نمیکند که ممکن است سوپ کدو حلوایی هم خوشمزه بشود اما میشود و خیلی هم  زیاد خوشمزه میشود. در خانه ما که دخترم درستش کرد و خودم و خودش خوردیم و کیف کردیم. بقیه که اصلا سوپ خور نیستند. آنهم سوپی که برای اولین بار پخته شده و تازه ازنوع میکس شده هم هست. بعضی آدمها هیج تغییری را نمی‌پذیرند و حتی نمی‌توانند یک سوپ ساده جدید را به رسمیت بشناسند. آدمها بعضی وقتها چقدر عجیب‌غریبند. اقلا میشود کمی چشید و بعد نظر داد.

۱۶ دی ۰۳ ، ۲۲:۰۱
آفاق آبیان

من هیچ‌وقت کوفته درست نمیکردم. گه‌گداری کله‌گنجشکی ( سر گنجشکی ) شاید. اما دیروز کوفته درست کردم و خیلی خوب و خوشمزه شد و اصلا هم وا نرفت.

۱۲ دی ۰۳ ، ۱۵:۳۵
آفاق آبیان

فیلمی که داستان آن در قرن نوزرهم میلادی اتفاق می‌افتد.

استرومسکری جزیره‌ای بسیار کوچک در فنلاند است و ماجا دختری روستایی که ازدواج او با یک پسر ماهیگیر محلی، آغاز ماجراست. چالشهای سخت زندگی ماجا برای بقا و ادامه دادن، کل  فیلم را تشکیل می‌دهد. چیزی که این داستان را خاص می‌کند شخصیت ماجاست. او اندکی متفاوت است و ما این تفاوت را از همان ابتدا در خانه پدر‌ی‌اش و در مقایسه با خواهری که تقریبا هم‌سن و سال اوست تشخیص می‌دهیم. ماجا دختریست که روح و درون عجیبی دارد. عجیب که نه، خاص. خاصیِ سرچشمه گرفته از پاکی و زلال بودن. او عاشق طبیعت است. خواسته ها و آرزوهای قلبیش را محکم میخواهد و بیان میکند و به همان نسبت هم درک و دریافتی قوی از طبیعت دارد. نشانه ها را میفهمد. خواب ها و رویاهایش با او حرف میزنند و خیلی حس‌ها و تجربه‌های دیگر که مخصوص اوست. با این همه زندگیش راحت نیست اما او دوام می‌اورد در جنگ در گرسنگی و در سرما و کنار می‌اید با از‌دست دادن با فقدان. 

روح ماجا قوی‌ترین چیزیست که او دارد.  


۱۱ دی ۰۳ ، ۱۱:۰۳
آفاق آبیان