چرا دلتنگی مثل درخت نیست که خشکیده شدن داشته باشد؟ (نقل به مضمون)
چرا دلتنگی مثل درخت نیست که خشکیده شدن داشته باشد؟ (نقل به مضمون)
خوخ نام کتاب خانم ندامویزچی است که در سرای محله دردشت رونمایی شد. نام کتاب در ابتدا دافعه دارد و آدم از خودش میپرسد این کلمه چه معنی میتواند داشته باشد؟ من را یاد دیو و غول این چیزها میانداخت. وقتی نویسنده درباره نام کتاب توضیح داد متوجه شدم که فکرم زیاد بیراه نبوده. خوخ میشود همان لولو. همان که با آن خیلی وقتها بچه های کوچک را میترسانند.
کتاب مشتمل بر داستانهای کوتاهی درباره زندگی است.
نزدیک به ده نفر از اعضای خانواده نویسنده در این جلسه حضور داشتند. همسر نویسنده ویراستاری کتاب را انجام داده بود. او با علاقه و عشق از کتاب و کار همسرش حرف زد و مایه تحسین خانمهای حاضر در جلسه شد. خامهای پیگیر و پویایی که اعضای دائمی این گروه هستند و تعدادشان اصلا کم نیست.
جلسه خوب و شیرین پربار بود. به یمن حضور استاد آشتیانی که مرد فعال و خوشاخلاق و علاقمند دنیای ادبیات است. بسیار هم صبور میباشد. من عضو دائم گروه شاگردان ایشان نیستم اما گاهی که در جلسات داستانخوانیشان شرکت میکنم از رفتار و سکنات خانمهای کلاس او شاخ درمیآورم. بس که بازیگوش هستند و انگاری در یک جلسه ختم انعام دور هم جمع شدهاند. اگرچه در عین بامزگی برخیشان قلمی شیوا و شنیدنی دارند.
چند روز پیش ،صبح از بوی دود بیدار شدیم . از اتاق پسرم دود غلیظ سفید وحشتناکی بیرون میزد. او لحاف بزرگ پشمی قدیمیای دارد که بسیار دوستش میدارد. هوا که سردتر میشود او یک بخاری برقی کوچک هم در اتاقش روشن میکند و این بار سهل انگاری کرده و لحاف روی بخاری افتاده و شروع به سوختن کرده بود. به مدت طولانی و ریزریز. خدا رحم کرده بود که خودش بیدار شده و سریع بیرون آمد و ما هم بیدار شدیم. یا مثلا لحاف شعله ور نشده بود. خدا را شکر که به خیر گذشت. من که فقط یادم میاید یک بار در غلت زدنم با خودم گفتم باز آقای قاف نون سنگک را در ماکروفر سوزاند و بعد به خوابم ادامه داده بودم.
چقدر اتفاقهای وحشتناکی ممکن بود رخ به دهد. خدایا سپاسگزارم.
جشنواره فیلم فجر با سلام و صلوات به پایان رسید. هرچه که بود به نظرمن در مقایسه با جشنواره سال گذشته همچون کله آدمی بود که پس از مدتی زیر آب بودن خودش را بیرون کشید تا نفس بکشد. حتما بی عیب و ایراد نبود اما خون تازهای در رگهایش دمیده شد. سال گذشته ردیف اول در اختتامیه شهردار تهران، جلوس کرده بود و با خیلی از بالای صحنه روندگان برای دریافت سیمرغ خوش و بش میکرد!!!
به امید روزهای بهتر برای سینمای ایران و خوش به حال کسانی که توانستند فیلم پیر پسر را ببینند.
امروز من و خانوم نون باهم کلی حرف زدیم. کُلی کُلی کُلی و خیلی خیلی خیلی . ملاقاتی که به گمانم برای هر دومان مفید بود و البته من آن را رقم زده بودم.
گر مخیّر بکنندم به قیامت که چه خواهی
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
چرا چرا چرا هیچکس هیچ جا درباره فیلم "داد" آقای ابوالفضل جلیلی حرف نمیزند؟
-این پست را پس از پایان برنامه هفت نوشتم. برنامهای با مجری متکبر و مغروری که اصلا و ابدا طاقت شنیدن پاسخی مخالف میل مبارکش را ندارد. و معلوم نیست میداند این اعتبار را از کجا به دست آورده؟ بعضی از این اعتبارات یک شبه بر باد میروند.
سینگسینگ نام یک زندان فوق امنیتی در آمریکاست که حالا عنوان یک فیلم قرار گرفته. تعدادی از زندانیان این زندان در گروه تئاتر عضو هستند و با علاقمندی بسیاری در آن فعالیت میکنند.ماجرای فیلم، علاوه بر اینکه به چگونگی اجرای یک تئاتر کمدی توسط ایشان میپردازد، به روابط شخصی برخی از آنها با یکدیگر نیز گوشه چشم دارد. تعداد زیادی از بازیگران، زندانیانی هستند که نقش خودشان را بازی میکنند و این چیزیست که پس از پایان فیلم و در تیتراژ نهایی متوجه خواهیم شد.
چند سال پیش در جشنواره جهانی فیلم فجر نیز فیلم مشابهی دیدم با عنوان روز موفقیت. اگر اشتباه نکنم آن فیلم فرانسوی بود و مایه های کمدی داشت.آنجا گروه تئاتر زندان نمایشنامه درانتظارگودو را روی صحنه برده بود و جایزه گرفته بود و به مراحل بالاتر مسابقات راه یافته بود. در آخرین مرحله که مسابقات کشوری بود همه اعضا فرار کردند و ظاهرا یکی از فرارهای موفق از زندان را رقم زدند. چه که این فیلم هم بر اساس واقعیت ساخته شده . این فیلم تماشاییتر از سینگسینگ است.
وقتی به انسانها نگاه میکردم آنها را به شکل کیسههایی از کارما میدیدم. بعضی توبرههای بزرگ بعضی کیفهای کوچک و بعضی فقط پاکتی از کارما. توبره یزرگ یا کیف کوچک یا پاکت لزوما به معنی کمتر یا بیشتر بودن کارما نیست. در حقیقت ممکن است یک پاکت بیشتر از توبره بزرگ در خودش کارما جای دهد. اما تفاوت در پالایش است. باری که بیشتر پالایش شده راحت تر حمل میشود. ممکن است یک توبره حاوی پنبه خام باشد و یک پاکت حاوی کارمایی به اندازه حماسه.
از سادگورو
این که در هر جلسه و دورهمی مربوط به کتاب و کتابخوانی و داستان، برخی میخواهند هر طور هست اسم مارسلپروست و کتاب در جستجوی زمان از دست رفته را بیاورند و کلی جلسه را به بیراهه بکشانند و آخرش هم هیچی به هیچی واقعا چندش آور است. مارسل پروست کم بود، تازگیها جیمزجویس و اولیسش هم به آن اضافه شده .
در گروه داستان خوانی اخلاق خانمی بود که چندسال ابروهایش را بالا میکشید و میگفت در حال خواندن رمان در جستجو ست.