اُکالیپتوس

سالهای سال دهه اول محرم را هیئت می‌رفتم. چه آن وقتها که خانه بابا بودم و چه بعد تر اینجا در این خانه. اما امسال  در هیچ مراسمی شرکت نکردم. سر و صدا اذیتم میکند. به صدای بلند حساس شده‌ام . کلا آدم حساسی هستم . معمولا گوش تیزی دارم. به نظر خودم بعد از دوازده روز جنگ بدتر شدم. بالاخره آن روزها بدون استرس و نگرانی که نبود.  از برنامه های تلویزیون و صدایش هم بیزارم. آخر چقدر رجزخوانی و حرفهای مفت در خواب و خیالی...

 


اتفاقی در همان روزهای جنگ فیلم صدای سکوت را دیدم. یک آقایی که متخصص صدا بود و کارش این بود که به خانه های مردم برود و امواج صداداری که به نوعی باعث خستگی روانی افراد خانه میشود را پیدا کند و راه حلی برای رفع آنها پیدا نماید. مثلا صدای یخچال یا صدای لوله آب یا صدای دستگاههای گرمایشی و سرمایشی. به نظرم همه خانه ها به این آقای متخصص سکوت نیاز دارند . سکوت چیز ارزشمندی‌ست.

۱۳ تیر ۰۴ ، ۲۱:۵۳
آفاق آبیان

شاهرخ مسکوب را در همان حد و اندازه‌های رضا براهنی می‌شناختم.منهای چند صفحه‌ای از روزها در راه که خواندم و برایم خسته کننده بود و ادامه‌اش ندادم. هیچ وقت چیزی از این آقای نویسنده نخوانده بودم تا سوگ مادر.

  حسن کامشاد را هم تازه اکنون شناختم. سوگ مادر اگرچه نوشته های شاهرخ مسکوب است اما توسط آقای حسن کامشاد ، پس از مرگ ایشان جمع آوری و چاپ شده.دوست صمیمی و یار گرمابه و گلستان شاهرخ مسکوب. و جالب اینجاست که دانستم آقای حسن کامشاد، مترجم برجسته، همین یک ماه پیش فوت شدند. در صد سالگی اول خرداد 1404 به رحمت خدا رفتند و در واقع به نزد  دوست عزیز و گرانمایه شان.

 رفاقتهای مردانه چیز عجیبی هستند. بارها و بارها به رفاقتهای مردانه فکر کرده‌ام. مخصوصا از چیزهایی که در مورد بابا خدا بیامرز به یادم مانده. چیزهایی که میشود درموردشان داستان نوشت. رفاقتهای مردانه جنس خوبی دارند و نمیدانم شاید این هم چیزی ‌ست مانده در گذشته. اما مطمئنم رفاقتهای زنانه چیز دندانگیری نیست. زنهای این دوره زمانه که میخواهند خرخره هم را بجوند از حسادت. مردها هم که میخواهند خرخره زنها را بجوند. در ز.ز.آ  کم ندیدیم. بیچاره زنها.



چند وقت پیش به کتایون فکر میکردم و بعد یک شب خوابش را دیدم.

 به آخرین باری که همدیگر را دیدیم فکر کردم. یک هفته بود زایمان کرده بود و من رفتم ملاقاتش. کتی،‌کتی همیشه نبود. حرف سخنمان نمی‌آمد. شاید به خاطر مدتها دوری و جدا شدن مسیر زندگی که کمتر همدیگر را می‌دیدیم و هم‌صحبت می‌شدیم. زیاد کنارم ننشست. این طرف و آن طرف می‌رفت و کار داشت. همیشه آدمهای شلوغ و راحتی بودند. فقط چند دقیقه‌ای نشست روی تخت و درباره دستگاه شیردوشش حرف زد و اینکه آن دستگاه را که آن موقع جدید محسوب میشد به جای سیسمونی والدینش خریده‌اند و او مجبور است شیرش را فریز کند . هیچ وقت به آن روز که آخرین دیدار من و او بود این طوری نگاه نکرده بودم. کتی کتی همیشه نبود. خلاصه که شبش خواب او را دیدم. تند تند با من صحبت میکرد انگار که بخواهد آن روز را توجیه کند. یا بخواهد قانعم کند که اشتباه فکر مییکنم

 میگویند پزشکها و خلبانها مغرور ترین افراد جامعه‌اند شاید دکتر کتایون داشت مغرور میشد. نمیدانم. خدا رحمتش کند. و همه مان را بیامرزد.


۱۲ تیر ۰۴ ، ۱۶:۲۷
آفاق آبیان

سوگ مادر شاهرخ مسکوب جلوی پایم سبز شد. در بساط دستفروش کتابفروش. و من خریدمش.

نثری خواندنی و زیبا و چقدر درگیر با مرگ که خب معلو م است باید باشد. قضیه قضیه مرگ مادر است.


 هرچند مردهایی که زیادی مامان مامان می‌کنند نفرت‌انگیزند. مرد هرچقدر هم که مامانی باشد نباید آن را به زبان بیاورد. احترام یک چیز است و بچه ننه بودن چیزی دیگر. اما مردان مامانی دست خودشان نیست. تحت تاثیرند و زیادی تحت تاثیرند.  نمیدانم چه چیزی باعث میشود که فرزندی قدر زحمات والدینش را خوب و دقیق بداند. آیا فرزند مامانی لزوما قدر شناس هم هست؟ معلوم نیست. حساب و کتاب که ندارد.

 دیده‌ام پدران و مادرانی فداکار با فرزندان قدر ناشناس و برعکس والدینی خودخواه و خودمحور که قدر فرزندان خوب و شایسته خویش را ندانستند.

 خوبی دو طرفه قدر شناسی می‌آورد. اگر که خوبی‌اش واقعا خوبی باشد و کلک نباشد و نمایش نباشد که آدمها خیلی وقتها کهنسال هم میشوند اما در مه ناآگاهی غوطه‌ورند.

 می‌گویند والدین، فرزندی که ضعیف تر است را بیشتر دوست می‌دارند و فرزندان هم والد ستمدیده مظلوم را بیشتر ارج و قرب می‌نهند. برای همین است که یکی از راههای والدین برای جلب توچه فرزندان در پیری تمارض است و ننه من غریبم بازی درآوردن. و شاید درباره برخی فرزندان هم 

اما آنچه مهم است مسئله قضاوت است. اینکه قضاوت درست اصلا کار آسانی نیست و اصولا گندش دقیقا وقتی در می‌آید که آدمها می‌فهمند اشتباه قضاوت کرده‌اند. شاید چیزی نزدیک به یک عمر اشتباه.

خداوند همه را عاقبت به خیر کند. هم والدین هم فرزندان. نه فقط عاقبت. مسیر به خیر...


۱۲ تیر ۰۴ ، ۱۶:۰۱
آفاق آبیان

تنها نقطه بر روی کره زمین که مجلس عزاداری محرمش را صبح برگزار میکند همسایه دو سه تا خانه آنطرفتر از ماست. ده سال است که دهه اول محرم صبح ها با صدای بلند روضه از خواب بیدار می‌شویم. هفت ونیم هشت تا ده صبح. چند سال پیش که یک خانمی میگفت صبحانه هم می‌دهند. تعدادی حاجی بازاری قبل از رفتن سرکارشان به بازار در آن حضور پیدا میکنند. آنهایی که رفته‌اند می گویند مراسم‌شان شلوغ میشود.

کلا این کار صحیح نیست. اصلا این کار عجیب است. آخه صبح و نوحه و روضه... امام حسین هم راضی نیست والا.

۰۹ تیر ۰۴ ، ۲۰:۰۸
آفاق آبیان

یک ضرب المثل هست که میگوید از ترک دختر بگیر اما به ترک دختر نده.

هرچند بهتر است که از آنها دختر هم نگرفت. اصلا باید با ایشان فاصله را حفظ کرد. و کلا هم درستش این است که هر کسی با هم زبان خودش وصلت کند. اما این مسئله در تهران خیلی سخت است. نسل طهرونی جماعت هم که کلا دارد منقرض میشود.

باید ترسید از آن قومیت هایی که زن و مردشان وقتی ازدواج میکنند همچنان دختر مادر و پسر ننه‌شان باقی می‌مانند‌. دو فامیل جلوی هم صف میکشند برای مبارزه. من دخترهای ترکی را می‌شناسم که تلاش کرده‌‌اند تا با مردی شمالی یا جنوبی ازدواج کنند. اینها دخترهایی بوده‌اند که  خودشان قبول دارند چطور پدر یا برادری داشته‌اند. مردانی که همه شان به شدت زن ستیز اند حتی اگر جوانتر هاشان در ظاهر نشان ندهند.

۰۷ تیر ۰۴ ، ۱۴:۴۵
آفاق آبیان

پسرم میگه: توی خبرها هست که قراره امشب اینجا رو بزنن.

غیر مستقیم شاکیه که چرا ما حداقل امشب رو بیرون نرفتیم.

من اصلا نمیدونم این اخبار و این حرفها چقدر صحت داره.

به نظرم که یک روزی در آینده دورِ دور حقایق خاصی از این جنگ روشن خواهد شد.

اینکه تا این وقت بیدارم_ بیداریم به غیر از آقای قاف که در تمام عمرمشترکمان به علت خستگی زیاد همیشه خواب است_

به این دلیل است که دیروقت رفتیم بیرون شام خوردیم و خب به شام سنگین دیروقت عادت نداریم. اما الان تقریبا دارم بیهوش میشوم از خواب.

تا سحر چه چیزی برایمان کنار گذاشته باشد.

به امید خدای مهربان.


بعدا نوشت_ ساعت نه صبح است و خوشبختانه به خیر گذشت. سحر سخت و پر سر صدایی بود و ظاهرا به آنچه گفته بودند درباره حمله، عمل کردند.

۰۳ تیر ۰۴ ، ۰۲:۱۳
آفاق آبیان

تا چند سال پیش از گربه خیلی می‌ترسیدم. چیزی در حد مرگ. یکبار هم از روی درخت بک‌گربه پرید روی سرم که البته زنده ماندم! اما بکی دو سال است که کمتر از گربه میترسم و بیشتر دوستشان دارم. در حد اینکه از کنارشان راحت رد میشوم و صدایشان میکنم پیشی خان. اما اگر به طرفم بیایند فرار میکنم.

دیروز که رفتیم دور دور  بلوار کشاورز بر پارک لاله ایستادیم تا کمی در پارک بنشینیم طبق معمول پیشی‌ خان‌ها فراریمان دادند. در واقع مرا و بقیه هم به تبع من...

خدا را شکر شهر اندکی شلوغ تر شده. اما هنوز نمیشود رفت پیاده‌روی.

خداوندا مراقبمان باش.

۰۲ تیر ۰۴ ، ۲۳:۲۴
آفاق آبیان

پرزیدنت یانکی‌ها گفته: این همه ساله اینا میگن مرگ بر فلانی مرگ بر بیساری ...

 خب فلانی و بیساری که هویج نیستند بالاخره یک جایی صدایشان در میآید خب. حداقل هم حق است که بگویند: بی ادبها. اما اگر طرف نفهمد باید با چوب کوبید توی فرق سرش.


۰۱ تیر ۰۴ ، ۱۳:۵۸
آفاق آبیان

ادلاین _ 2022

خانم کِی یک مزرعه می‌خرد و همراه اسبهایش به آنجا نقل مکان میکند. مزرعه در روستایی قرار دارد که اگرچه کوچک و کم جمعیت است اما از مدرن بودن چیزی کم ندارد. اهالی با کِی آشنا میشوند طبق رسومات جالبی که دارند اما کم‌کم‌متوجه میشوند این زن مسن واقعا خوب، صاحب اسبهایی‌ست با قدرت درمانگری.‌ این موضوع هم موافق دارد و هم مخالف. این موافقت و مخالفت و باور داشتن یا نداشتن ماجرای فیلم را تشکیل میدهد. فیلم بر اساس واقعیت ساخته شده و ادلاین نام مهمترین اسب این مزرعه است. مزرعه‌ای که ظاهرا هنوز هم هست و کار درمانگری  را دنبال میکند.

اگر دنبال فیلم می گردید که در این اوضاع و احوال برای دیدن مناسب باشد ادلاین فوقالعاده است.


۰۱ تیر ۰۴ ، ۱۱:۰۵
آفاق آبیان

یعنی هر کسی که وبلاگ دارد چیزی در مورد جنگ نوشته الا من.

نوشتنم نمی آید خب.

 جنگ نوش جان کاسبان جنگ و البته خاک عالم بر سرشان.

به قول خانم سیمین دانشور، دنیا اگر دست زنها بود پس جنگ کجا بود؟! هرچند من شک دارم...

کاش دنیا دست آدمهای درست بود. گرچه آدم درست محال است اداره دنیا را دست بگیرد. سرش که درد نمی‌کند.مغز خر هم که نخورده. می نشیند کنار جوی و گذر عمر را تماشا میکند چکار دارد به درافتادن با آدمهای نادرست. 

آدم درست چشم و دل سیر است.

یکبار جنگ شد و  کلی سال، دنیا را به نام جنگ به کام خودشان کردند. یکی دیگر لازم بود وقتش شده بود آن یکی دیگر ته کشیده بود.

آدمهایی که زندگی بلد نیستند خوب دور بر مردگی می چرخند. 

گند بر هرکسی که دست اندرکار جنگ است اما خانواده اش بیرون این میدان است.

خداوندا مراقب‌مان باش.


۲۷ خرداد ۰۴ ، ۰۷:۱۹
آفاق آبیان