اُکالیپتوس

با خانم ج در گروه داستان‌نویسی مان آشنا شده‌ام. دبیر باز نشسته در رشته زمین‌شناسی‌ست. اهل خراسان جنوبی که در بسیاری از روستاهای محروم آن منطقه تدریس داشته. بسیار دلسوز منطقه آبا و اجدادی‌اش است. ظاهرا در ایام عید سبب یک کار جالب و خیر شده. این طور که در قالب داستان کوتاهش تعریف کرد، با برنامه‌ریزی، عده‌ای نزدیک به پنجاه نفر از خراسان جنوبی را برای تهران گردی با خودش همراه کرده. چقدر به ایشان خوش گذشته بوده و چقدر با ذوق و شوق برایمان تعریفش کرد.
۲۷ فروردين ۰۴ ، ۰۸:۲۹
آفاق آبیان

فیلمی آرام  و داستانی و رئال که در آن هیچ رد پایی از مدرنیسم به چشم نمیخورد و اکشن و شلوغ‌پلوغ هم نیست و داستان آن در گذشته‌ای دور رخ داده آن هم به روی دریا و درون کشتی بادبانی . ماجرا مربوط است به زندگی مرد جوانی که ناخدا دوم کشتی‌هابی بادبانی‌ست . در فیلم نریشن هایی را از زبان او میشنویم. اینها در واقع نوشته‌های او در دفتر روز‌نگار او هستند از آن نوشته‌ها یی که با پر و جوهر مینویسند. مثل تمام داستانها و قصه‌های درست و حسابی که نشان از رنگ بوی آدمیت میدهند این مرد هم با معنای زندگی درگیر است و قصد رها کردن کارش را دارد اما به طور ناگهانی ناخدا اولی یک کشتی عجیب را به او پیشنهاد میکنند . مرد مقتدر درستکار وارد مبارزه‌ای برای اثبات خود به خود میشود.

بعد از فیلم و به هنگام تحقیقات پیرامون آن دانستم که اقتباسی‌است ار رمان جوزف کنراد. هم او که تقریبا تمام داستانها و قصه هایش از کشتی و دریا می‌آید به حکم کار و زندگی ای که داشته. 

کارگردان فیلم آندره وایداست.

۲۶ فروردين ۰۴ ، ۱۲:۴۹
آفاق آبیان

تلویزیون سریالی می‌دهد به نام مستوران که البته حتی یک قسمت از آن را کامل ندیده‌ام. ابتدای ماه رمضان شروع به پخش آن کردند و یکی از بهترین ساعات پخش تلویزیونی را به آن اختصاص دادند. گاهی اتفاقی صحنه‌های آن به چشمم خورده. زنهایی که در داستان نقش های مهم دارند غالبا جادوگر و عجوزه و حسود و پر از کینه هستند و دائم در حال جادو و جنیلند و چرت وپرت. با آن گریمهای ترسناک و عجیب و غریبشان. من که غیر از این چیزی ندیدم. هرکه گفته درست گفته که میخواهند مردم را در جهل و خرافات نگه دارند و به آن عادت دهند. 

اینکه تلویزیون به شدت زن ستیز است بر کسی پوشیده نیست ولی چه وقت میخواهند دست بردارند از این حماقت که فقط نشانه ترس بیش از حد و ناتوانی و حقارتشان  است را فقط خدا عالم است.

کاش کمی به فکر آموزش و پرورش و مدارس بودند که در آن همه کاری میکنند غیر از پرورش. یکبار در ابتدای دبیرستان دوره اول، برای پسرکم این سوال بود که چرا ناظمهای مدرسه بچه های جاسوس و به قول خود کودکانه‌اش، آنتن و بچه های پاچه خوار را بسیار ارج و قرب میگذارند و به آن ها اهمیت میدهند و هوایشان را دارند. آن موقع کلی با هم درباره این موضوع صحبت کردیم. اما میشود تصور کرد که ناظمها با این روش چه کودکانی تحویل جامعه خواهند داد.

۲۶ فروردين ۰۴ ، ۱۲:۲۷
آفاق آبیان
قرار است پنج شنبه برای تولد یکی از بچه های باشگاه در بوستان مادران دور هم جمع شویم. این فصل و آن بوستان نشان از باسلیقه‌گی برنامه‌ریز این دورهمی دارد. حالا مانده که بروم خرید هدیه که بگمانم لباس یا ابزاری ورزشی باشد. امیدوارم دخترم هم همراهم شود.
۲۶ فروردين ۰۴ ، ۱۲:۰۵
آفاق آبیان
گل بی رخ یار خوش نباشد
بی باده بهار خوش نباشد
اندر شکمش ستاره‌گانند
جز نام دو جانور نباشد
۲۵ فروردين ۰۴ ، ۲۳:۵۶
آفاق آبیان

در ایام عید چه کتابی خواندم ؟ اعمال انسانیِ خانم هان کانگ.چهل پنجاه ورق آخرش ماند. سر فرصت میخوانمش.

 همه آنچه مربوط به کتاب است یک طرف نام کتاب یک طرف. چقدر با مسماست و بخش دومش چقدر تکان‌دهنده‌ست. هر چقدر میخواهی از رنگ و بوی گند سیاست دور شوی سر راهت سبز میشود. خیلی وقت بود میخواستم این کتاب خانم نوبلیست را بخوانم. معمولا این سبک داستانها خارج از تحمل و توان من است اما چطور آن را پیش برده‌ام به گمانم فقط  اعجاب نثر است.و البته هنوز کمی از آن باقی مانده.

 ماجرا به یک دوره سیاسی از کره جنوبی مربوط میشود که زیاد هم قدیمی نیست. حول و حوش 1980. رفتار وحشیانه با مردم معمولی کوچه و خیابان وقتی دست به اعتراض زده‌اند. همه‌چیز هولناک است. با فرم نوشتاری خاص نویسنده تا سال 2013 که به تبعاتی از آن فاجعه پرداخته میشود پیش می‌آییم.

۲۵ فروردين ۰۴ ، ۲۲:۳۸
آفاق آبیان
بعضی ها آنقدر با سلیقه اند که نگو و نپرس. از این بالا میبینم که همسایه بغلی چه گل و گلکاری در باغچه حیاطش انجام داده. زیبایی ضربدر زیبایی. آنوقت در حیاط ما گوش تا گوش ماشین پارک میکنند.  جالب این جاست که وقتی من ماشین داشتم و آن اول اول ماشینم را کنار دو ماشین دیگر در حیاط پارک کردم. انگار سیم برق ولتاژ بالا به مردان ساختمان متصل شد. اعتراض که ماشین شما جلوی شیر آب را برای آبیاری باغچه ها میگیرد! 
به هر حال ما میتوانیم در شورای حل اختلاف محل شکایت کنیم که اتفاقا ساختمانش بغل گوشمان است و کاری راحت تر از این  برایمان وجود ندارد. پارک ماشین در حیاط آپارتمان خلاف قاعده و قانون آپارتمان نشینی است. اما خب دیگر چه لزومی دارد. دشمن تراشی بیهوده میشود و اعصاب خرد کنی .
 سایر مردان این خانه همسرانی دارند بقچه پیچ در چادر که نمیگذارند کسی سایه ایشان را  روئیت کند محبوس و محصور در خانه. مردان بیچاره‌ای که رنگ و بوی هر زنی برایشان سیم برق ولتاژ بالا محسوب میشود.
_ کور بشه اونی که فکر کنه مرد مهرماهی زندگی من در جریان آن اعتراض مثل کوه پشتم نبود! 
۲۰ فروردين ۰۴ ، ۱۸:۵۶
آفاق آبیان

این که یک فضای مجازی‌باز حرفه‌ای نداند وقتی در گوگل نام و نام‌فامیل یک موجود دوپا مثلا شادمهر استوایی قره‌تپه را سرچ کند و بعد از نوار بالایی صفحه، گزینه تصاویر را انتخاب کند با چه چیزی مواجه میشود والا نوبر است. 

با این کار هر فعالیتی که فرد مورد جستجو در فضای مجازی داشته اعم از اینستاگرام ، توییتر، فیس‌بوک، سایت یا وبلاگش بالا می‌اید و اگر این فعالیت در بازه یک هفته قبلش انجام شده باشد کنار تصویر مرتبط با آن فعالیت ذکر میشود. مثلا دو روز پیش یا چهار روز پیش. این طوری لزومی ندارد که جدا‌جدا فعالیتهای آن شخص را دنبال کنیم. همه فعالیتها با هم یک کاسه میشود .


۱۹ فروردين ۰۴ ، ۲۲:۰۸
آفاق آبیان

بر خلاف کل دیروز، امروز صبح  که چشمهایم را باز کردم خورشید در آسمان بود. کلی ذوق کردم و بعدش هم شکر خدا. برای کشتن من کافیست در خورشید و آفتابش را گل بگیرند. چه خوب که آقای قاف از آن خبر ندارد وگرنه در اولین فرصت انتقالی میگرفت به جنگلهای انبوه شمال مثلا در کلاردشت یا جواهر ده. به هر حال اگر زنده بمانم و عمر کفاف دهد قرار است به آرزویم که زندگی در شهر جان‌جانانم، بوشهر است جامه عمل بپوشانم.

 به گمانم آقای نادر ابراهیمی ست که چیزی در این مایه‌ها گفته: بیگانه‌است جهان. عمر کفاف نمیدهد که آباد کنیم . غیرت مجال نمیدهد که رها کنیم. من که بی غیرت تر از مرد مهرماهی ندیدم.والا...

زنده‌باد خورشید و زنده باد آفتابش که مستقل است و فروزان و برای درخشیدن و تابیدن نیازی به نشخوار نور چیز دیگری ندارد.

_ یعنی رمز و راز این پست را هر کس متوجه شود دستخوش دارد. اگرررر متوجه شود

۱۸ فروردين ۰۴ ، ۰۹:۵۱
آفاق آبیان

نقی و هما و ارسطو و رحمت و فهیم و فرزندانش دارو دسته پایتخت 7 را تشکیل می‌دهند که همگی با هم شده‌اند اعضای یک دارالمجانین. صد رحمت به دارالمجانین که درش را بسته و کاری به کسی ندارد. اما اینها مزخرفاتشان را درون جامعه سرازیر می‌کنند.

 یاد حرفی از سرژیوا بولوخونف در کتاب ملینای عزیز، افتادم که میگفت نوشته های هر نویسنده‌ای فضولات ذهنی اوست. اگر بخواهم با توجه به مضمون آنچه در ادامه آورده بود مثال بزنم این گونه میشود که مثلا فیلمنامه پایتخت7 فضولات متعفن و آلوده به میکرب محسوب میشود و نوشته های معمولی هم فضولات معمولی و ندرتا هم بشود خارج از دنیای تجارت نوشتاری نوشته هایی پیدا کرد که به فضولات آن فیل معروف آمریکای جنوبی مانند شود. همان فیل که گرانترین قهوه دنیا را از میان دستگاه مبارک گوارش او رد میکنند.

۱۷ فروردين ۰۴ ، ۱۱:۰۸
آفاق آبیان